واممممممممممااااااااااااااااااا شازده در اخرین ماه سال 94
سلام و صدها سلام بر بازدیدکنندگان و دوستان عزیز:
امروز 18اسفند تقریبا 3هفته ای می شه که من نتونستم به وبلاگ شازده
سربزنم واقعا خیلی سرم شلوغه اخه از یک طرف خانوادگی مریض بودیم
نه شازده کلاس رفته نه من وبابایی هم که دوباره مریض شده اند
از طرفی کلاسهای ضمن خدمت من فشرده برگزار شد ند
حتی به بهانه های مختلف یکی از کلاسهای شازده رو هم حذف کردم باز هم
نمی تونستم برسم تقریبا یک ماهه کلاس مهد کودک قرانی رو نبردم
و دوهفته ای هست که کلاس نقاشی رو هم نبردم و ...
13اسفند شازده رو بردم مدرسه خاله رفته بود کلاس شطرنج و بدمینتون
و کلی خاله بهش رسیده بود و کلی کتاب داده بودند خاله حون دستتون
درد نکنه شرمنده کرده بودند
خلاصه تو مدرسه اونقدر بازی کرده بود که نگو و نپرس می گه من از مدرسه
خاله خوشم می اد .منو کی می بری قول دادیم پنجشنبه ها شازده رو ببرم
مدرسه خاله اونجا بازی کنه و کلاس شطرنج بره حالا ببینیم چی می شه
و خدا چی می خواد...
شنبه 15 اسفند توی امادگی برای بچه ها جشن نوروز و چهارشنبه سوری
می گیرن از مدرسه برگشتم دیدم همه جا ریخت و پاشه چی شده
هرچی خوراکی داده بودند بازشون کرده بودو کمی خورده یا نخورده روی
میز و کابینت ها ریخته یه دونه هم کلاه کادو داده بودند دستشون درد نکنه
می پرسم خوش گذشت "خوب بود ؟نه.چرا؟من اصلا خوشم نیومد
عمو نوروز و حاجی فیروز و اتش بازی و عکس و فیلم و...
بلاخره حرف نزن و صاف وایستا و ...باعث ناراحتی می شه تا خوشی...
از روز شنبه که داریم می ریم مدرسه هر روز بهانه می اره که نرم مدرسه
اخه من خوابم می اد یا هنوز من مریضم و....
هر موقع می گم مبین جان بیا تکلیفت رو بنویس می ره می شینه نقاشی
می کشه تا دلت بخواد خودش هم دختر "این شادیه این پرنسسسه
این السا هست و...بذار اینو بکشم بعد ا می نویسم
می گه من طراح لباس خانوما می شم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
روز یکشنبه از مدرسه رسیدم ناهارو خورده داراز کشیدم یهویی صدایی
شنیدم "انگار چیزی شکست یا کوبیده شد تا بلند شدم شازده از ترسش
خودشو رسوند به اتاق دیدم رفته از کابینت وسایل ورداره نتونسته
درش محکم بسته شده ترسیده اومده پیش من .دیدم اسپری ابلیمو
رو از طبقه سوم یخچال ورداشته کل ابلیموی توشو اسپری کرده ورفته
اب کرده توش و بازی کرده رفتم اشپزخونه همه جا بوی ابلیمو پیچیده
می گم مبین چطور این اسپری رو ورداشتی ؟می گه نمی دونم...
8اسفند داشتیم باهم صحبت می کردیم دهانش رو باز کرد دیدم یه
چیز توی دهنش پشت دندانهاش هست اصلا به فکرم هم نمی رسید
که دندون در اورده وتا بحال چنین چیزی ندیده بودم گفتم شاید ته مونده
غذایی هستش دوسه روز دیگه بازهم دیدم گفتم دهانت رو ببینم اره
دیدم از داخل پشت دندانهای پایین جلو یه دونه دندون در اومده
گفتم باید دربیاد هرچی می خوایی بخوری بادندونای جلویی قاز
بزن تا دندونای جلویی در بیاد نشد ببر بابایی در بیاره نشد اخرسر
روز پنجشنبه 20اسفند بردیم دندون پزشک گفت اره بچه های منهم
اینطوری بودند کشیدیم باید کشیده شه کشید نداومدیم هزار ماشالله
روز دوشنبه 24اسفند ما که تعطیل شده بودیم رفتم شازده رو از مهد
وردارم بریم حمزه جشن چهارشنبه سوری دعوت داریم دیدم اصلا حال
و روز خوبی نداره .می گه خیلی گرممه می گم من حس کردم حال نداری
زود اومدم سراغت.رفتیم مدرسه سرزدیم و از اونجا هم رفتیم حمزه
یه ساعتی ننشسته بودیم که هی می گه بریم من گرممه من سردمه
ما زودتر غذامونو خوردیم و برگشتیم خونه .
شب تا صبح نخوابیده بودیم تب و لرز شدید سه شنبه رفتیم
دکتر و بعله دوباره سرما خوردگی و تب و لرز و...
امروز که جمعه شب هست هنوز تب و لرزو بی حالی و...
تا صبح اگر خوب نشه دوباره باید بریم دکتر
فدای چشات بشم از چشماش معلومه .با این وضعییت نشسته
داره نقاشی می کشه
امروز شنبه 29اسفند کمی حالش خوب شده داره سر به سرمن می ذاره
تازه گیها خیلی بد غذا شده هرچی می خریم و می پزیم می گه اینو دیروز
خواسته بودم امروز یه چیزه دیگه می خوام اینو می خورم اونو نمی خورم
برا عید هیچ کاری نکردیم این ماه بدترین ماه سال زندگیم بود 5شب بیخوابی
ومریض داری و ...
خلاصه این ماه هم گذشت با بدیهاش و خوبیهاش انشاالله سال پیش رو سال
خوبی و سلامتی و...برای همه باشه
پیشاپیش سال نو مبارک