مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

سال 1395 مبارککککک

1395/1/1 0:24
نویسنده : مامان رویا
479 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای ناتمام را

تفسیر می کند . . .

 زندگی وزن نگاهی است که در خاطر ما می ماند

نوروز جشن نکوداشت نگاه تو ست پس نوروز بر تو فرخنده باد . . .

با تو از خاطره ها سرشارم. جشن نوروز تو را کم دارم

سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم . . .

 

ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها

ای تدبیر کننده روز و شب

ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر

حال مارا به بهترین حال دگرگون کن

سال نو مبارک.

تبریک سال نو 1395

سومین روز فروردین راهی خونه مادربزرگ شدیم توی راه

تا رستورانی می بینه دیگه مثل یه ضبط صوت خراب سیگنال

گشنگی سر میده...

نزدیک ظهر اماده شدیم وراهی

 

جلوی رستوران

داخل رستوران سر راهی

توی راه داخل ماشین

سه ساعتی توی راه بودیم اخه بابایی بی نهایت

با احتیاط رانندگی می کنه یک مسیر 90دقیقه ای

رو سه ساعته می ریم واقعا خسته کننده  می شه...

شازده هی می پرسه پس کی می رسیم چرا نمی رسیم و....

وقتی رسیدیم دیدیم همه خاله ها و دایی و بچه هاشون و...

توخونه مادربزرگ هستند شازده

چقدر خوشحال "چشاش هم می خندید و...

هیچ کجا خونه مادربزرگ نمی شه 

شروع به دیدو بازدید هامون کردیم

امروز 4فروردین بازار جلفا 

سفره هفت سین داخل پاساژ

بازهم سفره هفت سین داخل یکی دیگه از پاساژ ها

شازده در رستوران جلفا

شازده در کنار پارک کوهستان 

 

اینم از گیتاری که خریده

شازده در رستوران

شازده در پارک کوهستان چقدر پونی رو دوست داره 

پارک کوهستان زیپ لاین اورده بودند پسر خاله و پسر دایی 

سوار شدند ما کمی ترسیدیم

هوا خیلی سرد شده برف و باران و کولاک وسیل همه جا رو فرا گرفته

کمپ عشایر جلفا

اینم از انتخاب غذا از منوی رستوران 

سه نوع غذا انتخاب می کنه می گه من باید از همه غذا های 

رستورانها مزه کنم ببینم از کدوم غذا خوشم میاد بتونم انتخاب کنم 

                         تعجبتعجبتعجبخندهخندهخندهتعجبتعجبتعجب

هر روز صبح از خونه می زدیم بیرون دیر وقت برمی گشتیم 

 

 

ایینم از لگویی که شازده خریده

مبین خان در پارک درنا

داره با شنا بازی می کنه می گم چیکار داری می کنی می گه 

دنبال گنج می گردم

اینم روز سیزده بدر در راه تبریز مابین پیام و صوفیان

اقا داخل چمن ها و ماسه و ...نمی ره که من می ترسم

من عمرا از ماشین 

پیاده بشم اونجا حشره هست بلفور غذا درس کردیم

و خوردیم و راه افتادیم اخه هوا خیلی سرد شده 

دم غروب رسیدیم تبریز 

وقتی درخت ها و گلها رو دیده از خوشحالی یک بیت 

شعر جالبی گفت خیلی وقت از روش گذشته واقعییتش

یادم رفته هر موقع یادم بیوفته می نویسم

از حالا به بعد باید به فکر ثبت نامش برا کلاس اول باشیم

مبین ودوستش طاها در پارک مینیاتور

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

biiitaaa
5 فروردین 95 13:15
روزهاتون شاد شاد...تقديرتون قشنگ...از ته دل عيدتون مبارک خيلي خوشحال ميشم عزيزم به منم سر بزني