مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

شهریور ماه 93شازده

1393/5/31 11:47
نویسنده : مامان رویا
246 بازدید
اشتراک گذاری

مبین خان

وروز گذر شهریور ماهкартинки

درست یکماه از تعطیلات ما مونده و ماهم همجنان در تکاپوی

تدارک مسابقات و از طرفی هم هروز تو گوش شازده می خونم که 

مامانی می ره مسابقه برات کادو می اره چی بخره و....

تو باید پسر خوبی باشی بابایی رو اذیت نکن و سه شب بخوابی

بیدار بشی مامانی برگشته ...

صبح روز شنبه تا خواستم برم بازار هم بابایی وهم شازده گفتند 

ماهم می اییم کارهای مدرسه ردیف نشد و رفتم سراغ کارهای 

دیگم ......

روز یکشنبه شازده از خواب بیدار شده می گه مامانی منو 

ببین می گم چیه می گه باید نگاه کنی "نگاه کردم دیدم بالششو

بغلش گرفته می گه مامانی الان این بچه منه وقتی شما رفتین

قزوین اونوقت این می شه مامان من...........

واقعا خیلی از ته دلم ناراحت و چشام پراز اشک شد ....... 

الهی فدات بشم ..............تک ستاره زندگیم

مبین :مامان من با بابایی قهرم و دوستش ندارم 

من:واه این چه حرفیه چرا عزیزم 

مبین: اخه اون منو زیاد می خندونه من ناحارت می شم 

من:پس بخاطر این !!!!!!!!

مبین :ایه اخه من دوس ندارم منو بخندونه 

من :وقتی اینکارو خواستن باهات انجام بدن بگو بابایی من ناحارت

می شم لطفا اینکارو نکنین 

مبین :باشه

از ساعت 9/5 از خونه به قصد ردیف کردن کارهای مونده راه افتادم

طرف مدرسه کارا رو ردیف و رفتم اداره از اونجا هم با همکارا رفتیم

برا خرید .....منهم برا شازده یک جفت کفش اسکیت خریدم بعداز برگشتن

می دم اومدم به مبینی می گم مامانی از قزوین برات کفش اسکیت بخرم

می گه نه ایه یه دونه هم لاک پشت ننینجایی که حرکت کنه و بزرگ هم

باشه برام بخر باشه .........باشه

ظهری ساعت 2/5 رسیدم خونه صحبت های بابایی با مبین خان

در نبود من .

بابایی :مثل اینکه مامان هم دیر کرده شاید نیاد 

مبین:بابایی " مامان با شما قهر کرده رفته یا شاید نیاد اصلا !!!!!!!

مکالمات مبین خان با بابایی در نبود بنده :

مبین :بابایی برام نوشابه بده 

بابایی :نوشابه ضرر داره نمی دم

مبین :یا لااقل شیر بده 

بابایی :  بچه ها شیر نمی خورند 

مبین : اخه من با این چیکار کنم برم یه مامان پیدا کنم 

بابایی :از کجا پیدا می کنی 

مبین :می رم مامان بزرگ تورو پیدا می کنم بشه مامان من ........خخخخخ

                     

مبین :مامانی چی می پزی ؟   

من: دارم شام می پزم

مبین :مامان منو ببر کلاس اشپزی ثبت نام کن من اشپزی یادبگیرم 

تازه گیها هرچی می گم می گه منو بذار اون کلاس تا یاد بگیرم 

از ناخن گیری بگیر تااشپزی و..........................................................

                 

توی تلویزیون داشت دنی و کیت می داد ما هم داشتیم تماشا می کردیم

دنی توی جنگل دنبال حیوانات بود که خواست برگرده به پشتش سفینه 

بسته بود دگمه اشو زد اومد سر کارش حالا مبین می گه :

مبین :مامانی بیا باهم سفینه بسازیم پرواز کنه مغز اون کار نمی کنه ما 

می تونیم بهتر شو بسازیم 

                

یه چند وقتیست که دنبال مربی خوب شنا می گشتم که شازده رو بذارم

کلاس شنا بلاخره بعد از گشتن فراوان بلاخره یک همکار خوب و باایمان

و مهربان و مورد دلخواه اقا پسری باشه روز شنبه با جناب اقای صدیقی

مدیر استخر و قرار گذاشتیم یا دوشنبه یا چهارشنبه شازده رو ببرم ببینند 

بعد دوشنبه چون روز تست بود ورود اولیا به داخل استخر ازادبود اما چهارشنبه

نه. چهارشنبه بعداز انجام کارهای اداری رفتیم استخر وشازده رو دیدند و فرمودند

یه روز بیارین ببینیم نمی ترسه و حرف گوش می کنه یا نه ؟

مبین هم اصرار به رفتن به کلاس رو داشتند 

پنجشنبه رفتیم کلاس نقاشی واز نقاشی تموم شدیم رفتیم پاساژ بهارستان

دنبال مایو که اینو می خوام اونو نمی خوام" من رنگ نارنجی و قرمز باشه

مثل رنگین کمان باشه وسیاه نباشه من رنگ سیاهو دوس ندارم اخه من

چندبار باید بهت بگم من سیاههههههههه دوسسسسسسسس ندارممممممممم

......که همه مایو ها با رنگ سیاه  مخلوط بودند بلاخره سیاه و سرمه ای رو 

انتخاب کردند و چشمش به فوتبال دستی و اسنو برد افتاد که می خوام...

                مبینمبینمبین

روز پنجشنبه 27 شهریور از کلاس نقاشی که در اومدیم رفتیم سراغ خرید تبلت برای

شازده که کشید تا ساعت 9شب چون قبلا تمام کاراشو انجام داده بودیم فقط مونده

بودیم پولشو پرداخت کنیم و بیاریم اینهم تبلت شازده برای تولدش که از قبل قولشو

داده بودم********

تبلت

 برنامه کلاسهای ژیمناستیک شازده ازاول مهر ماه از ساعت 4:15 تا ساعت5:30 

روز های زوج و کلاس شنا بعداز کلاس ژیمناستیکش که از ساعت 6 شروع می شه

وبرنامه کلاس نقاشی هم روزهای پنجشنبه از ساعت 2تا 3:30 خواهد بود برنامه 

منهم روزهای دو و سه و چهارشنبه خواهد بودکه شازده رو هم این روز ها می برم

مهد سال قبلش اخه من می خواستم ببرم یه مهد دیگه ثبت نام کنم  ولی شازده

قبول نکر د من مهد خودمو دوس دارم اخه خانم معلمم منو دوس داره منهم خانم 

معلمم رو دوس دارم بخاطر احترام به نظر شازده می ریم مهد خودشون ثبت نام

می کنیم 

امروز دوشنبه31شهریور از صبح حال شازده اصلا خوب نبود همش می گفتند مامانی سرم

درد می کنه یا می گفت مامان بابا سرم داغ می شه زیاد هم داغ نبود گفتم حالا

داره بازی در می اره ......خلاصه نزدیک ساعت 11دیدم نه واقعا دیگه یواش یواش

داره لپ هاش گل می اندازه تبش رو گرفتم دیدم اره اقا تب داره درمانش رو شروع

کردم تبش پایین اومد اما حالش زیاد خوب نبود چون من بیرون کار داشتم گفتم 

بمونه خونه من برم کارامو انجام بدم بیام که قبول نکردند که منهم می خوام بیام

زنگ زدم مهد خانم مربی شازده جواب دادن (ویدا جان) فرمودند خانم مدیر نیستند

یکی دو ساعت دیگه برمی گردند گفتم حالا بریم کارای دیگه ام رو انجام بدیم برگشتنی 

می ریم مهد اقا تا اومدم خداحافظی کنم سریع پرید و اومد با خانم مربی شون 

صحبت کردند و .....

رفتیم و چند جا سرزدیم و دیدیم دوباره تبش رفته بالا دیگه سریع خودمونو رسوندیم 

خونه نرفتیم مهد .اومدیم پاشویه و استامنیوفن....

عصری دوباره تبش رفت بالا رفتیم دکتر که فرمودند کمی توی گلوش التهاب داره

یه دونه شربت نوشت و برگشتیم ومصرف شد الان گرفته تخت خوابیده منهم

کشیک می دم و وبشو می نویسم فردا هم می ریم مدرسه اولین روز کاری 

رو ببین با چه اضطرابی می خواهیم شروع کنیم..........

                                 اس ام اس ویژه پاییز, پیامک پاییز

پاییز آمدست که خود را ببارمت

          پاییز لفظ دیگر”من دوست دارمت”بر باد می دهم

همه ی بود خویش رایعنی تو را……

                   

حلول ماه مهر
      ماه اتمام خوابهای رویایی
                  شب بیداری های طولانی
                          بخور بخواب و بیکاری
                                     گشت و گزار و عیاشی

بر شما خجستگان عزیزتر از جان ، تبریک  باد …

پسندها (1)

نظرات (1)

ابجی سجا
4 شهریور 93 21:30
هیچکس بر نیمکت پارک تنهایی نمینشیند یا یار در بر است یا یاد یار در سر تقدیم به تو که یادت همیشه و هرجا با منه