شعر کودکانه دبستان
شعر کودکانه دبستان
باز آمد پاییز
با لباسی رنگ رنگ
با صدایی آشنا
دنگ و دنگ و دنگ و دنگ
بچه های شادمان
رهسپار مدرسه
بازمی آید به گوش
بانگ زنگ مدرسه
من هم آوردم به یاد
روزهای شادِ شاد
روزهای مدرسه
دفتر و کیف و مداد
کاشکی امروز هم
کودکی بودم شاد
عکسی از آن روزها
می کشیدم با مداد
باز هم مــوی مرا
مـــادرم شانه زده
روی پيراهــن من
نقــش پروانه زده
مـادرم داده به من
کيف زيبای مــرا
هست امروز قشنگ
همه چيز و همه جا
پدرم باز مـــــــــــرا
می سپارد به خــــدا
می کشد بر سر من
دست پر مهرش را
روی لبهای همه
خنده مهمان شده است
موقع ِ رفتن من
به دبستان شده است
مـــادرم شانه زده
روی پيراهــن من
نقــش پروانه زده
مـادرم داده به من
کيف زيبای مــرا
هست امروز قشنگ
همه چيز و همه جا
پدرم باز مـــــــــــرا
می سپارد به خــــدا
می کشد بر سر من
دست پر مهرش را
روی لبهای همه
خنده مهمان شده است
موقع ِ رفتن من
به دبستان شده است
افسانه شعبان نژاد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی