مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

مبین خانم معلم شده

شازده خانم معلم شده: مکالمه مادر و پسری: مبین :مامانی من می خوام خانم معلم بشم دامن پوشیده و کمربند بسته  من خانم معلمم  من:کدوم خان معلم ؟خانم معلم بالایی یا پایینی ؟من کدوم کلاس برم بالا یا پایین؟ مبین :اول باید بری پایینی بعد بری بالایی پسرا اینور "دخترا اونور.مگه تو هم می خوای مثل من باهوش بشی ؟خخخخخخخخخخ من:اره  مبین:پس اول باید بری کلاس ویدا جون مهربونی رو یاد بگیری "بعد بری کلاس نیر جون قوی بودن رو یادبگیری من همه اونا رو می دونم "از ویدا جون پرسیدم...خخخخخخ مهربونی رو پرسیدم...اخه کلاس ویدا جون نی نی ها می ان وبچه های کوچیک ...
30 آبان 1393

مبین خان ودعا برای مادر

دعای مبین خان : خونه کمی اشفته بود شروع به نظافت کردم و تا کارم تموم شد کمی استراحت کردم  شازده اومده که بلند شو بابا شب شده بیا باهم بازی کنیم تا خواستم  بلند شم کمرم گرفت تا گفتم اخ کمرم "می گه مامان چی شده گفتم کمرم دردش گرفته "شازده چرا ؟ اخ کمرم شکست ... مبین : با او ن دو دست کوچیکش دست به دعا شد مامان فدای دستای کوچیکت بشه خدایا ! ای خدا !!!!!!!!!!کمک کن کمر مامان نشکنه ! خدایا:رنگین کمان و پونی رو خبر می کنم حالا وقتی زنگ زد بهش بگو اگر کمر مامان شکست رنگین بیادنجات بده .... مبین :اینم تلفن خداست بیا مثل من بگو ... من:چی بگم مبین:مثل من هرچی گفتم...
30 آبان 1393

ابانماه 93

 مبین خان پسرم" عمرم " نفسم ابانماه هم همچون برق و باد از راه رسید اما تازه گیها شروع کرده که من نمی خوام برم مهد یه کوچولو داره اذیت می کنه تا می رسیم مهد دیگه نمی ره می گه تو هم باید بیایی تو ی مهد وحالت تهوع و...حالش بهم می خوره شنبه سوم ابان داشتیم اماده می شدیم بریم کلاس ژیمناستیک که اقا می گه نمی رم .اخه چرا ؟اخه اقا مهدی گفته سه روز مهلت دارین توی خونه تمرین کنین اگر تمرین نکنین کتک می خورین ...... بخاطر همین نمی رم اقا رفتیم خواهش کردیم امروز رو ببخشین از دفعه بعد تمرین می کنیم می اییم دوباره حالش بهم می خوره و........ حالا اومدیم خونه روز از نو ...
5 آبان 1393

تولدت مبارک گل پسرم

مبین خان پنج سال پیش در چنین روزی ما مامان و بابا شدیم ......... چه روزایی بود چه حس و حال نابی بود برای ما و چه روزای پراسترس.... شازده جونم یکسال دیگر هم گذشت یکسال با همه خوبیها و بدیها  روز جمعه 25 مهر ماه روز میلاد یکی یه دونه ام بود وسایلاشو قبلا  اماده کرده بودیم مونده بود رفتن به عکاسی و گرفتن کیک تولد. اقا چه ذوقی می کرد شازده تا حالا چنین خوشحال ندیده بودم  همه کارامونو با کمک هم  انجام  می دادیم  اخه ماشاالله پسرم بزرگ شده تو همه کار ا کمک حالمون  هست  هی می گه بذار ین من کمکتون کنم من بلدم "...
5 آبان 1393

مبینم...نفسمممم...عشقممممم5ساله شد

       مبین خان تولدت مبارک مبینم 5 ساله شدهوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا                           زندگی اتفاقاتی پیش بینی نشده و پیچیده ایست که مجبور به ادامه انیم "اما گاهی این اتفاقات "شیرینترین و زیباترین هدیه ها را به ما ارزانی می کنند                مبین خان"گل پسر نازنینم وجود تو هدیه من از زندگیست ....... خدایا بخاطر این هدیه گرانقدر سپاسگزاریم   ...
13 مهر 1393

شازده کودکستان می ره

                              شازده کودکستان می رود تصمیم دارم فعالیتهای کودکستان شازده رو اینجا بنویسم   شازده عزیزم "اول و دوم مهر ماه بعلت بیماری نرفت" داشت توی خونه استراحت میکرد هفته دوم مهر ماه 8و9و10مهر داره می ره کودکستان یعنی کلاس بچه های 5و 6 ساله ها . البته ما فکر می کردیم همون خانم مربی خودشون ویدا جان مرادی می ان که دیدیم نه مثل اینکه ایشون برا بچه های 3و4 ساله ها  می رن برای شازده "خانم  معاون پارسالی خانم نیرجون عزیزی می ان اخه شازده دوس داشت...
13 مهر 1393

پنجشنبه ها شاهگلی

امروز پنجشنبه 3مهر ماه طبق قراره قبلی ساعت 9 شاهگلی بودیم جهت صرف صبحانه...... بیشتر همکارا اومده بودند اما از بچه ها فقط مبین و مهدی و امیرحسین خان اومده بودند بعداز  صرف صبحانه وبازی فوتبال و پیاده روی و خرید و....ساعت 1ظهر رسیدیم خونه امروز دونفر  از سایر همکارا به جمع ما اضافه شده بودند البته خیلی خوش گذشت    ...
3 مهر 1393

یک روز مبین خان با مانی در پارک منظریه

طبق قرار قبلی با مامان مانی جان  رفتیم پارک منظریه بچه ها علی الخصوص مبین خان خیلی خوشحال بودند" سر از پا نمی شناخت اخه این پسر مامانی همه رو خیلی دوس داره و با همه چه بزرگتر چه کوچیکتر از خودش باشه خوب با ها شون جور می شه. برای هر کدوم 6تا بلیط خریدیم هر کدوم وسیله رو خواسته باشند سوار بشن . سوار شدند و تا بلیط ها هم تموم بشه شب می شه که پسر ناز گل مامانی مثل همیشه سربلندم کرده باز تشکر که مامانی خوش گذشت دست شما درد نکنه بازهم بیاییم می گم نه چون مانی کار بدی کردند دیگه نمی اییم باشه شما ببخشید دیگه می گم اینکارو نمی کنه مامانی "مانی قول می ده که اینکارا رو نکنه. می گم باشه ...
2 مهر 1393

نیایش به مناسبت شروع ماه مهر --متن ادبی

نیایش به مناسبت شروع ماه مهر --متن ادبی     بارالها! به سوی تو آمده ام تا دریابی ام، در این بی سر و سامانْ بازار دنیا. به سوی تو آمده ام تا از تو مدد جویم؛ یاری طلبم و بخواهم که مرا به خود وانگذاری؛ که من پوچم بی تو! اکنون که در آستانه شروع ماه مهر هستیم و سال علم آموزی جدیدی پیش روست، از تو می خواهم مرا یاری کنی تا در مسیری گام بردارم که مروّج علم و آیین تو باشم. یاری ام کن تا همواره در آموختن، حریص باشم و در ترویج آموخته هایم، سخی. یاری ام ده تا بیاموزم آنچه را تو می پسندی و دوری جویم از آنچه ناپسند توست. ...
1 مهر 1393