مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

روزگذر شهریور ماه

1392/6/10 11:16
نویسنده : مامان رویا
297 بازدید
اشتراک گذاری

          اقا مبین    تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com                                          

  

روزگذرشهریورماه                                                       

Clicking Your Heels animated emoticonClicking Your Heels animated emoticonClicking Your Heels animated emoticon

 

امروزجمعه اول شهریور92 ازاقا مبینی پرسیدیم دوست داره کجا

 بریم فرمودندبریم شاه گلی اونجا خیلی خوش می گذره

 راه افتادیم طرف شاه گلی وای خدای من جای سوزن انداختن

 نبود مگه جای پارک پیدا می شه خیابونها پر" پارکینگ ها پر "

همه دنبال جای پارک می گردن چقدر مسافر بود با شماره

 پلاکهای جور واجوراز هر گوشه ایران می توان اونجا دیدبعد

از نیم ساعت گشتن خلاصه توی یه خیابونی مشرف

  به شاه گلی جای پارک پیدا کردیم ورفتیم داخل که پسرم 

این پسر عاقل مامانی خیلی  خوشحال شدنداز سمت پارکینگ

 رفتیم تو وکمی دور استخرگشتیم ورفتیم لوناپارکها این

 نازناز ما کمی از بعضی وسایل بازی می ترسن برای هرکدوم از

وسایل که نزدیک می شدیم مبینی بیاسوارشو نه بعدابعدا.

 حالا بیان بریم یه وسیله دیگه سوارشیم مبینی: بیا باهم  

 سوارشیم نه مامانی بیا باهم خلاصه اولین وسیله که راضی

 شدی سوار شی قطار بودو چند دستگاه دیگه هم

سوار شدی و بعد از کمی گشت وگذار

ساعت یازده شب برگشتیم اینهم چند قطعه عکس از بعضی

 از دستگاههایی که سوار شدی ومن با مصیبعت تونستم   

 عکس بگیرم

                              

 اینهم اثار بستنی که از ابرسان گرفتیم خوردی 

همه صورتت رو شکلاتی کردی دستمال دادیم که پاک کنه

توی دستش نگه داشته که خودم بلدم پاکش کنم

     

                                                                            

                                   

                 

                                      

                

                              

روز شنبه  دوم شهریور پسر خاله فرزاد مهمون ما بودند امتحانات ترم

تابستانیشونو می دادند پسرم خیلی مهمانو دوست داره خیلی هم مهمون

نوازه می اد از مهمونا پذیرایی می کنه و زیاد دوس داره با مهمون بازی کنه

وقتی گفتم فرزاد امتحان داره دیگه دور برش نمی ره اونم قول داده بود بذار

درسم تموم شه بازی کنیم

روز دوشنبه 4 شهریور عصری مامانی و بابایی وقت دکتر داشتند بابایی رفتند

دکتر خودشون من وپسرم رفتیم دکتر مامانی تعیین وقت شد نشستیم تا

نوبتمون بشه اونجا یه پسر کوچولویی بودند اومدند پیش مبینی ماشین مبینو

می خواست گفت مامانی بدم بهش گفتم مال خودته می خوای بده می خوای

نه خلاصه ماشینو گرفتند وبازی کردند یه پسر دیگری بودکه هم سن پسرم بود

به من می گفت مامان به ایشون بگید بیاد بامن بازی کنه منهم می گفتم برو

خودت بگو که نرفت مجبور شدیم باهم بریم و ازش بخواهیم بیان باهم بازی

کنند که گفتند من حوصله ندارم دیدم نمی شه برداشتم رفتیم بیرون از کتابخانه

صحیفه نور کتاب بخریم رفتیم دوجلد از کتابهای می می نی یه عالمه شیرینی و

می می نی گل می کشه یا نی نی "وکتاب شالاپ شلوپ اب بازی بادورای

نازنازی و کتاب زندگانی امامان رو گرفیم برگشتیم رفتیم مطب حالا هر دوتا پسر

اومدند و با پسرم دوست شدند وبازی شروع شد وتوی مطب سرو صدا شد

خوشبختانه زود نوبتمون شد رفتیم تو.برگشتنی رفتیم تربیت من کمی خرید

کنم که دیدم باهم بریم من همش حواصم باید به اینا باشه نمی شه گفتم

شما برین توی ماشین بشنید من زود برم شلوار بخرم بیام که فرزاد زنگ زد

هستین من  می ایم اونجا خلاصه از یکطرف پرو می کنم ازطرفی هم باتلفن

هماهنگ می کردم خلاصه دوتا شلوار و قرقره خریدم برگشتم راستی این

پارکبانها رو از بعضی خیابونا ورداشتند خیلی خوب شد همونجا یه کارت 10000

تومنی خریدیم 2 ساعت زدیم وقتمون که تموم شده بود اومدیم دوباره شارژش

کنیم دیگه پول کم نکردو قرمز هم نشد ما بقیه مدت رو

خندهقهقههرایگان پارک کردیمخندهقهقهه

روز سه شنبه پنجم شهریور نزدیکای ظهر عمو فرهاد زنگ زدند من تبریزم توی

بیمارستان محلاتی دخترم بدنیا اومده  (چشمتون روشن )بابایی گفتند اگر

کارات تموم شده بیا خونه منهم کشک بادمجون پخته بودم نزدیکای ساعت 13

اومدند و سر به سر مبینی می ذاشتند منهم دیدم اینطوریه گفتم کتاباتو بیار به

عمو نشون بده  تا برات بخونه عمو عمدا اشتباهی می خوندند وپسر باهوشم

اصلاح می کردند خلاصه بعداز ناهار همگی پاشدیم رفتیم از قنادی یه جعبه

شیرینی خریدیم رفتیم بیمارستان عیادتشون یه دختر ناز مامانی اسمشو

گذاشتند مائده خانم "مبین هی می گفت بدین ما ببریم خونمون مال ما بشه

دیگه .بعد برگشتیم خونه من داشتم خیاطی می کردم مبین می گفت بده من 

 چرخ کار کنم می گفتم خطرناکه کار خانمهاست نه بچه ها برگشته به من می

گه نه مال پسر هاست نه کار خانمها.خندهقهقههبده خودم بلدم باهاش کارکنم"تو

بروکارهای مونده ات رو انجام بده منهم با چرخ کارامو انجام بدم اخه من بزرگ

شدم من بچه نیستم منو فرزادهمقهقهه

روز 4و5شنبه رفته بودم تنهایی خرید مبینی مونده بود خونه اخه من جمعه به

عروسی دعوت داشتم عروسی دختر یکی از همکارانم بود عصر جمعه 8

شهریور من رفتم عروسی تو با بابایی موندی خونه خیلی ناراحت بودی هی

می گفتی منم ببردیگه چی می شه حالا می گفتم اونجا همش خانم اند وبچه

هارو دعوت نکردند پسرارو دعوت نکردند می گفت اخه من که پسر نیستم من

هر وسیله ارایشی رو ور می داشتم می گفتتی اونو بده من مال من موند اخه

من از اون نزدم خلاصه یه ارایشی کردی شبیه دلقک شده بودی خیلی خوش

گذشت اکثر همکارا اومده بودند برگشتنی زنگ زدم که حاضر شین بیام بریم

پارک اخه سه روز این نازنازی رو بیرون نبردم ضمنا قبل از رفتن قول داده بودم

برگشتنی می برم پارک الوعده وفا کمی دیر بود رفتیم پارک منظریه وتو اونجا

خیلی بازی کردی و برگشتیم

 

            Hi and Bye emoticon (Goodbye emoticons)                                                   Saying Bye emoticon (Goodbye emoticons)          
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عکس فرش
5 شهریور 92 16:24
آیا میخواهید عکس دلبند خود را به تابلو فرش تبدیل کنید؟؟؟ تبدیل عکس و هر گونه تصاویر به فرش در ابعاد گوناگون... کمتر از ده روز آن را درب منزل تحویل بگیرید... ارسال به تمام نقاط کشور.. 09137290912 03614456265