مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

مهر ماه 94

1394/7/12 22:08
نویسنده : مامان رویا
774 بازدید
اشتراک گذاری

           niniweblog.com

بهترین قلبهامتعلق به مهرماهیاست...

چون بی هیچ توقعی 

مهرباننننننننننننننننننننننننن..................محبت

ماه مهر! ماه مهربونی "ماه تولد مهربانترین

پسر دنیا"زیبا ترین هدیه خداوندی ...

عاشقتم نازنینم این ماه زیبا ترین ماه  عمرم "

هستش اخه تو "تو ی این ماه مرا سر مستم کردی...

این ماه!ماه تولد توست !

ماهی که ستاره ای به اسمان زندگیم افزوده  شد

ستاره ایی که می تواند همانند نقطه عطفی در زندگیم

بدرخشد و نورانی تر از تمامی ستارگان شودمحبت

نازنین پسرم...

همین که تو رو دارم "بهترین هدیه ی دنیا را دارم "

دیگر دربین ستاره ها به دنبال درخشانترین ستاره نیستم "

در میان گلها به دنبال زیبا ترین گل نیستم .

تو کهکشانی هستی از پرنورترین ستاره ها....

مادر شدن "عبور از سخت ترین امتحان خداوند برای من بود 

خداوندا "کمکم کن تا در ادامه مسیر سربلند باشم

جشن تولد مدرسه

محمدرضا بدرالدین

باز شدن غنچه های مهر، خزان را به دست فراموشی می سپارد.

همه احساس ها بهاری است.

مهر، سمفونی قشنگی از محبت را در مدرسه می نوازد که طبیعت،

شیفته شنیدن آن است.

نگاه کن؛ در گوشه و کنار حیاط، معصومانه ترین برگ های

دوستی ورق می خورد.

امروز، سرنوشتی از شور و شوق، در مدرسه رقم زده می شود.

امروز، جشن تولد مدرسه است.

صدای پای مدرسه

فاطمه پهلوان علی آقا

صدای پای مدرسه می آید. قلم ها برای نوشتن مشق ها،

می دوند و مشق ها انتظار دستان کوچک بچه ها را می کشند.

دوباره دفترهای نمره حاضر می شوند تا اضطراب

معصومانه کودکان را ثبت کنند.

آب خوری ها، تشنه سیراب کردن لیوان های خالی شده اند

و تخته سیاه ها، دلتنگ دیدن دوباره شلوغ ها و ساکت های کلاس.

کلاس های خالی، صدای پای نوآموزان دانش را می شنوند

و سکوت های سرد، در های و هوی امیدبخش آنها، آرام آرام

محو می گردد. بذر تعلیم، آماده کاشتن در ذهن های

مستعد و پُر بار شده است و نیمکت ها بی قرار حضور

کتاب ها و کیف ها شده اند.

صدای گام هایی کوچک به گوش می رسد؛ صدای شکفتن

و جوانه زدن، صدای رویش و رُستن، صدای پای بهار،

صدای پای مدرسه می آید.

باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست

حتی در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست

مهرت قشنگ ٬ پاییزت مبارک . . .

.

پاییز زیبا و عروس فصل هاست

برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست

خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست

هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل  فصل قصه هاست . . .

                  niniweblog.com

داشتم تقویم رو نگاه می کردم "وای چه ماه میمون و پراز

مناسبتها ........

پسرم ماشالله چقدر بزرگ شدی شیرین زبون "اقاتر و........

وای هرروز که می گذره وابستگیم بیشتر و بیشتر می شه 

خلاصه بدجوری عادت کردیم به شیرین زبونیات و لوس شدنات

وناز کردنات و...

دوهفته ای هست که بعلت مشغله بابایی ژیمناستیک نرفته 

از اول مهر خواستم ببرم باز نشد می گم یه ماه دیگه می بریم

ولی انگار شازده از خداش بوده که نره.

کلاس نقاشی و مهد قران رو داریم ادامه می دیم 

از اول مهر ماه بدون هیچ بهانه ای داره می ره امادگی 

اما بعضی مواقع می گه مامانی ببین من سرم داغه یا من حال 

ندارم می شه امروز نرم .می گم نه نمی شه .

از خانم معلمش خوشش می اد برا هر مناسبتی داستان و نقاشی

می کشن وتکلیف می اره خونه و توضیح می ده که در مورد چیه

 

                  niniweblog.com

عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید
یادی از پیغمبر توحید  و آزادی کنید
او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت
با تبر بت های جهل و خودپرستی را شکست
بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد
نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد
    

عید قربان

بوی عید آید همی از موی مشک افشان تو
کام دل خواهم به جان از لعل چون مرجان تو
در شبان تیره بینم تا سحر چون صبح عید
بزم دل گردیده روشن از رخ رخشان تو

عکس عید قربان

على معناى دريا در كوير است.
نفوذش در عدالت بى نظير است.
من از هر كاروان اين را شنيدم.
مسيرعشق، قربان تا غديراست
عید غدیر بر شما مبارک

                                                                         مژده به عالمی فیض سعادت

       اومده عاشقا عید ولایت

      میون عالمی به امر داور

     علی شده جانشین پیمبر

ای گل یاسمن      تویی مولای من       علی ابالحسن                                               

آموزگارم ، تو باغبانی
می پرورانی بذروجودم ، با مهربانی
با درسهایت دیو جهالت از من گریزد
اندرزهایت ، بهر وجودم ، شد پاسبانی
من غرقه بودم در بحر غفلت
دستم گرفتی ای ناجی من،
من همچو قایق ، تو بادبانی
بر خوان ِ دانش من میهمانم
تو ای معلم ، خود میزبانی
کار تو باشد، ارشاد انسان
همکار ِ خوب ِ پیغمبرانی

به مناسبت روز اتش نشانی برده بودند مرکز اتش نشانی

از همون مسیر داشتیم برمی گشتیم نشون می ده که 

مامانی مارو اورده بودند اینجا.

                             چشمکچشمکچشمک

هر کودک ، گلدانی ست که از زیباترین گل های معطر ،

خانه ها را به نزدیکت ترین بهارها گره زده است .

روز کودک مبارک . . .

وای مردم !

روز ناز کودک است

روز سرمستی و ساز کودک است

کودک است آیینه ی دل را صفا

 کودک است محصولی از عشق و وفا

روز کودک مبارک . . .

به مناسبت روز جهانی کودک بردم بازار تا براش کادو بخرم

که این ناز پسر قانع من چتر خواست من اینو لازمش دارم

چیز دیگه ای لازم ندارم 

منهم از خدا خواسته خریدیم و برگشتیم بابایی توی ترمینال 

کار داشتند رفتیم ترمینال .بابایی قبلا گفته بودند که یه هواپیما

اوردند گذاشتند و بعنوان رستوران ازش استفاده می کنند

رفتیم تا شازده هواپیما رودیدند دست وردارنبودند که بریم

رستوران من گشنمه "دیدیم بسته هستش.

داریم یواش یواش به روزهای تولدش نزدیک می شیم

امروز از امادگی کارت تولد برای شازده دادند و تولدش

رو پیشاپیش تبریک گفتند ویه عالمه تکلیف و یه دونه هم

کارت تلاش گرفته "می گه مامانی چندتا کارت تلاش که

گرفتیم می بریم می دیم به معاونمون ازشون جایزه

می گیریم ...

وروز اول که عکس گرفته بودند رو به مناسبت روز جهانی

کودک تزیین کردند و دادند .

منهم یکشنبه بعداز مدرسه رفتم بازار برا شازده کادوی

سفارشی از طرف خودم و مادربزرگ گرفتم  "اخه سالهای قبل

دستمون بازتر بودش باهم می رفتیم و انتخابش می کردیم

اما امسال دیدم اصلا وقتی دیگر نمونده رفتم کادوهاشو

خریدم .

دوشنبه هم دیر که خواهم رفت "می رم برای انتخاب لباساش

سه شنبه و چهارشنبه رو می ریم برای انتخاب کیک و اتلیه

و خرید تزیینات و...

اخه امسال هم در مهد کودک قرانی هم امادگی و هم توی

خونه می خواهیم تولد بگیریم ...

روز دوشنبه 20مهرماه براساس وقت قبلی "رفته بودیم دکتر

برگشتنی عروسک السا و انا و گوشی السای و دیده دل

تودل نداشت مامان من از اونا می خوام که می خوام...

برای روز کودک من کادو نمی گیری ؟

می گم مامان اخه روز کودک رفتیم خرید شما چتر خواستی

منهم چتر خریدم می گه اون چتره وسیله بازی که نیست؟

می گم اخه من گفتم تو اسباب بازی بخر اما تو چتر خریدی.

بعدکلی صحبت و...می گه مامان فقط اونا رو بخر دیگه هیچی

حالا بعد کلی کلنجار رفتن داره می گه مامانی چتر رو بخاطر

روز کودک خریدی "اونا رو برای روز کودک بخر .خخخخخخخخخخخخ

می گم بخاطر و برای چه فرقی داره می گه خیلی فرق داره

اون بخاطره این برایه هستشششششششششششششششش

خلاصه رفتیم گرفتیم شکلش همونی بود که می خواست اما اهنگش

یه چیز دیگه بود اما چه ذوقی می کرد

                                   

از مدرسه برگشتنی به بابایی می گه بابایی بریم از اون لباس و کفش 

دخترانه بخریم بابایی می گه اخه اونا رو برای ما نمی فروشن

اگر ما بریم می گن اونا مال دختراست 

مبین :بابایی نریم بگیم بده به ما فروشنده نفهمه که برا خودمون

می خوایم دروغ بگیم تو خونه یه دختر داریم برای اون می خوایم

                                     

امروز سه شنبه توی امادگی تولد دارند "تولد امیر محمد" هستش

برای شازده یه کادو گرفته بودم ولی نداده بودم اونو کادوپیچش کردم

و دادم بهش که برای تولد دوستت گرفتم بهش می دی مامانی چیه

و....یه ذره اش رو باز کن ببینم چیه می گم اونجا دادی باز می کنه

همه می بینینن ....بعید می دونم که بده حالا بیاد ببینیم چی می شه.

                           

عصری کلاس نقاشی داریم از اونجا باید بریم برا خرید ...

تادیر وقت بیرون بودیم.

تازگیها تا می ریم بیرون اقا همش می گه من خسته ام 

من گشنمه و...

تا چیز دلخواهشو پیدا کرد گرفت زودباشین بریم خونه ...

 

روز چهارشنبه از اداره رفتم بازار و بقیه خریدا مو کردم

وعصری هم رفتیم برا شازده لباس خریدیم 

 

روز پنجشنبه هم صبح توی خونه تکالیفشو انجام دادیم 

وعصری بقیه خریدا و اتلیه شازده و...

اخه برای اولین بار سه دفعه برای سه جای مختلف

باید جشن بگیریم واقعا کار سخته و خسته کننده هست

اما بخاطر عزیزت باشه همش دلچسب می شه .

تازه گیها بهش هر چی می گم همش می گه عمرا اگر

اینکارو بکنم 

جمعه شب تولدشازده رو توی خونه گرفتیم اخه خاله زنگ زدند

بجای شنبه بندازین جمعه ماهم بتونیم بیاییم گفتم باشه

شروع به تدارک برای روز جمعه گرفتیم اما متاسفانه 

نتونستن بیان شازده خیلی ناراحت شدند هی می گفتش

اخه یکی رو دعوت کنیم بیان که نشد بازهم سه تایی گرفتیم

روز شنبه با عمو شهرام صحبت کردیم که امروز تولد مبین خانه

می خواهیم اگر اجازه بفرمایین روز دوشنبه جشن بگیریم

موافقت کردند وقرار شد یکشنبه عصری بریم کلاس رو اماده اش 

کنیم ودوشنبه جشن بگیریم عمو تا فهمیدن تولد شازده هستش

از کیفشون یه کادودادند و غرق بوسه کردند و شازده ما رو خوشحال

دست گل شون درد نکنه محبت

یکشنبه عمو کمک کردند  کلاس رو تزیین کردیم یککککککک دنییییییییا

مممممممممممممممممممممممنوننننننننننننننننننننننننننننیییییمممم

انشاالله اول استخدامتون بیاد دوم عروسیشووووووووووووووووووننن

جبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببرررررررررررررررررااااااااننننننننن

کنیمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

 

روز دوشنبه هم توی مهد قران گرفتیم که خیلی خوش گذشت 

جاتون خالی ....برا بچه ها خیلی خوش گذشت.

قرار بود سه شنبه هم توی امادگی بگیریم که به علت برگزاری

جلسه اولیا نشد موند برای چهارشنبه .البته فکر کنم اگر خانم 

علیزاده همکاری می کردند می تونستیم امااااا معلوم بود که

اخه مثل اینکه از طرف دفتر به خانم علیزاده اطلاع نداده بودند

ناراحت بودند شاید به این علت جلسه رو طول دادند مگه ربع

ساعت مونده به زنگ می شه تولد گرفت واقعا ناراحت شدیم

همه چشم انتظار ......

روز سه شنبه کلاس رو بعد از جلسه به کمک نماینده کلاس خانم

صدارت مامان گل پارسا جون اماده اش کردیم  مامان صدارت

ممنونتیم دستتون درد نکنه...........

بوسمحبتمحبتمحبتبوسبوسمحبتمحبتمحبتبوسبوسمحبتمحبتمحبتمحبتبوسبوسبوسمحبتمحبتمحبتبوسبوسمحبت

خلاصه ساعت 10 صبح جشن رو شروع کردیم از موقعی که شروع

کردیم خانم معلم شازده همش می گفتند زود باشین نمی دونم علتش 

چی بود؟اخه در عرض 3ربع می شه تولد رو تموم کرد ؟

فکر می کنم خانم معلم خودشون حوصله نداشتند تقصیر رو

می انداختند گردن معاونت "نمی خوام از معاونت گیر

بدن واین حرفا  ...می گم اگر شما ها حوصله اتان نمی کشه

نمی خواین  جشنی گرفته بشه چرا قبول می کنین ؟

چرا معاونت اجازه می ده؟ اینهمه مردم زحمت می کشه

پول خرج می کنه و بچه رو اماده می کنه و....این بندازه

گردن اون "اون بنداز گردن این ما هم از همه جا بی خبر مثلالللللللللا

خانم معلم اینقدر تکرار کردند که زود باشین نمونه زنگ

بعد زود تموم کنین یه 5 دقیقه به زنگ مونده بچه ها رو فرستادن بیرون 

که زنگ خورده بیایین برین بیرون از پایین معاونت برگردوندن که

هنوز زنگ نخورده به قول معروف از هل حلیم توی دیگ افتاد 

خلاصه خانم علیزاده دستتون درد نکنه برا بچه ها خوش گذشت 

اما هل هلکی بود و در ضمن خیلی زحمت دادیم خانم معلم عزیر

خیلی خیلی خیلی ممنونتیمممممممممممممممممممممممم

خیلی زحمت دادیم برای همه زحماتمون از ته دل ممنونیممممم

بوسمحبتمحبتمحبتبوستشویقتشویقتشویقتشویقجشنجشنجشنراضیراضیراضیقهردلخورسکوتدلشکستهعصبانیعصبانی

ولی یادمون بمونه  ما بزرکتر ها فکر می کنیم بچه ها نمی فهمند 

اما بچه ها همه چی رو خیلی خوب می فهمند 

خانم معلم عزیز از شما بعنوان یک همکار عاجزانه تمنا می کنم 

اینکارو با ما کردین هرگز با کسی نکنین عادل بودن "احترام "

و....خیلی چیزای دیگه از خصوصیات من و شما معلم هاست

امیدوارم ........

خلاصه به همت و همکاری خانم علیزاده جشن خوبی گرفتیم برا 

بچه ها خیلی خوش گذشت 

پسسسسسسسسسر عزییییییییییزم تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم

مبارک-----------------------------------------------------------

انشاالله که صدساله شییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

عکسها رو تو پست تولد6 سالگیش می ذارم....................

کارت تبریک از طرف مدرسه داده اند در ضمن به بابابی 

یک هفته قبل گفته بودند اگر خواستین تولد بگیرین اطلاع

بدین حالا خوبه درست یک هفته قبل هم اطلاع داده بودیم

خوبه خودشون هم یاد بچه انداخته بودن حالا اگر

نمی گفتند و نمی گفتیم چی می شد

 

  

      

            

             

 

پسر عزیزم لحظه ها و ساعت امدند و رفتند یک سال 

دیگر از قد کشیدن و اوج گرفتنت رو جشن گرفتیم یک

پاییز و یک مهر دیگر هم گذشت .....به امید اینده های روشن

وزیباتر و...

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامانی کوثــر و کهـرزاد
1 آبان 94 9:20
به به عجـــــــــــــــتتب پستی!!! ببوسیــــــــــــــــد مبین عزیزمو.