مهر ماه
اقا مبین
عسلم روز بعد از تولدش اونقدر خسته بود بود که تا 9:30 خوابیده بود بیدار شده
داره بازیمی کنه با خودش می گه من بچه تورو می کشم می پرسم
مبین بچه تو کیه می گه؟ من بچه ندارم اما من بچه مامانمم
بابایی داره لباس می پوشه مبینی می پرسه کجا می رین بابایی می گه
داره می ره می گه با مامان صحبت
کردی ؟پرسیدی که داریم یا نه؟
روز دوشنبه دیدم دیگه خر خر شبانه وسرفه بعد از بازی و دویدن مبین
همچنان ادامه دارهزنگ زدم به دکتر خودش که وقت بگیرم وقت
برای اذر ماه داشتند مجبورشدم
بعد از کلی جستجو از دوستان و همکاران و فامیل واشنا چند تا ادرس پیدا کردم
روز سه شنبه اقای پدر زنگ زدند که برای دکتر باید بریم ساعت چهار بشینیم
نوبت بگیریم بعد از کمی استراحت ساعت چهار رسیدیم مطب
دکتر فوق تخصص ریه کودکان که خیلی
شلوغ بود مبینی هم یکی دوساعتی گرفت توی مطب خوابیدبعداز دوسه
ساعتی انتظارنوبت ما هم رسید دکتر خیلی خوش اخلاقی بودند کلی
با شازده خوش وبش کردن و دادن یه کادو معاینه کردند و سه تا دارو تجویز
کردند و اومدیم خونه منهم خیلی بد جوری سردرد
گرفته بودم نای شام درست کردن نداشتم اقای پدر غذا پختن من گرفتم
خوابیدم که ببینم سردردم خوب شه این بچه مگه می ذاره
چشمم رو روهم بذارم تا چشمم رو می بندم انگشتشو می کنه تو چشمم
نذاشت یه کم استراحت بکنم وبلند شدم شام و خوردیم و
دارو هاشو دادم گفتم باید بری تو اتاق خودت بگیری بخوابی گل پسرم
رفت گرفت خوابید صبح از بابایی می پرسیدم که چطور بود
تنفسش گفتند زیاد خر خر نکرد خدارو شکرت
صبح روز جهارشنبه هم رفتیم مهد دوربینو دادم به نیر جون گفتم از مهد
مبین یه چند تا عکس بگیرند در پست بعدی می گذارم.
فردا عید غدیر خم هست این عید برتمامی شیعیان جهان مبارک باشه