مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

روز مره گیهای دیماه

1392/11/1 0:02
نویسنده : مامان رویا
2,421 بازدید
اشتراک گذاری

اقا مبین 

سلام بر فصل زمستان

***********************

سلام سلام زمستون

نداری برف و بارون؟

به جای برف و بارون

سرما داری برامون؟

کاشکی که آسمونو

ابری کنی بباره

برف سفید و زیبا

روی زمین بذاره

                                                                               تشویقمهری طهماسبی دهکردی            

امروز یکشنبه اول دیماه 92 برای ساعت 4 وقت دکتر داریم برای اقا پسرم .

و صبح زود زود از خواب بیدار شده رفته سراغ سی دی هایی که شب قبل

 خریده بود هی اینو می ذاره در می اره اون یکی رو می ذاره تا ظهر

 فقط کارش همین بود من توی اداره که کارداشتم

رفتم ساعت 2 برگشتم ناهارو خورده کمی استراحت کرده و عصری بایدمی رفتیم دکتر

برای چکاپ مبینی وچند جا هم کارداشتیم ساعت 4 از خونه راه افتادیم کمی

نرفته بودیم که اقا دوباره گرفتند خوابیدند تا برسیم مطب دکتر .

کمی منتظر شدیم تا نوبتمون برسه بعد برگشتنی

توی راه هی در مورد لاک پشتهای نینجا باهم صحبت می کردیم از موقعیت استفاده کردم

وپرسیدم مامانی به نظر شما از لاک پشت های نینجا چیزی می شه یاد گرفت یا نه می گه

اره مثلاچی یاد گرفتی شمشیر بازی دیگه "دیگه مبارزه ودیگه هیچی می گم اما سی دی

سارا و سینا چطور بود می گه خوب بود حالا چی یاد گرفتی همه رو می شماره و می گه

5تا شون گفته ششمی یادمن هم نبود اینهم یادش رفته می گم اون یکی چی بود می گه

ولش کن بابا اشکالی نداره ایه (اره)بابا . می گم حالا بگو  می گه بیو(برو) بابا...خخخخ 

 نزدیکای ساعت 9شب رسیدیم خونه لباساشو در نیاورده رفته سراغ بازی هی

بابایی اصرارمی کنه که بیا اول لباستو در بیارم و دستاتو بشورم

بعد برو بازی کن می گه من که دستامو

به چیزی و جایی نزده ام چرا باید بشوریم اخه من که به جایی نزده ام ؟سوالسوالسوال

امشب شب اربعین مصباح هداست

دل یاد حسین بن علی شیر خداست

پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت

امشب شب یاد عشقیاء و شهداست

 

به یاد کربلا دل‏ها غمگین است

 
دلا خون گریه کن چون اربعین است


اربعین حسینی برشما تسلیت باد

 

آبروی حسین به کهکشان می ارزد ،

 یک موی حسین بر دو جهان

می ارزد ، گفتم که بگو

بهشت را قیمت چیست ،

 گفتا که حسین بیش از آن می ارزد

باز دگر باره رسـید اربعـین

 
                                  جوش زند خون حـسـین از زمین

شـد چهلم روز عزای حسین


جان جهان باد فدای حـسین 

امروز دوشنبه دوم دیماه مصادف با اربعین حسینی و تعطیله ما هم خونه ایم مبینی

از صبح طبق معمول شروع کرده کارتون تماشا می کنه بعد از تماشا داره می شه

 مثل لاک پشت نینجاهرچی می گوییم از زبان لاک پشت ها جواب می ده

 یا مثل باباب اسفنجی یا پاتریک جواب می دهدستاشو گذاشته روی

 زمین پاهاشو می اره بالا که می خواهم مثل لاک پشت ها بپرم منهم

اومدم دارم کمکش کنم می گه نه اینطوری نشد می  گه ما حرفه ای هستیم 

لاک پشت ها روشکست می دهیم ولی شکست دادن لاک پشت های

 من سخت نیست شکستشون می دیم

تا حال نداشته باشند خون بیاد بمیرن . کی می تونه تورو هم بکشه

یک لاک پشت تورو بکشه اشکال نداره . انگاری یکی پشت اینهاست و ....

همش با خودش انگار کسی روبروشه داره با هاشون صحبت می کنه.

مداد و کتاب اورده نقاشی و رنگ امیزی می کنه اصلا با حوصله نقاشی نمی کنه فقط انگار

مجبورش کردن که این کارو تمومش کن و بس و...

حالا  روسری رو بسته به کمرش داره پرواز می کنه. دارموتورشو هر جوری که

دلش می خوادامتحان می کنه عقب عقب سینه خیز رو موتور خوابیده داره

 سواری می کنه الان هم گشنه اش شده بو می کشه.

 مامی بوی چی می اد؟بوی شامه من گشنه امه شامو اوردم خورده می گه مامانی

خیلی خوشمزه هست ممنون .ممنون مامان اماده شدیم که بخوابیم که صبح باید زودی

از خواب بیدار بشیم که اخبار اعلام کرد بعلت الودگی هوا کلیه مقاطع تحصیلی تعطیله

که خیلی خوشحال شدیم قصه هامونو خوندیم وخوابیدیم . 


 

امروز سه شنبه 3 دیماه بعلت الودگی هوا توی خونه هستیم کارای معمول مونو انجام

دادیم مبین هم داره کارتوناشو تماشا می کنه داره از روی مبلها می پره اینور و اونور 

حالا پتو رو اورده از روی مبلها سرسره سواری می کنه بازهم داره سرفه می کنه

می گم مبین سینه وگلو وگوشت درد می کنه یا نه می گه نه فقط وقتی سرفه

از شکمم می اد شکمم درد می کنه دیگه هیچ جام درد نمی کنه.

عصری دیدم دیگه سرفه هاش زیاد شده وقت گرفتیم که دوباره ببریم دکتر گفته ساعت

8 بیارین که دکتر ببینند همینکه رسیدیم دیگه منتظر نشدیم رفتیم دوباره امپول و...تجویز

کردند و رفتیم بیمارستان شمس تزریق شد اومدیم اقا بیا و ببین چه شلوغش کرده

بابایی من نمی تونم منو بغلتون بگیرین ببرین سر میز و منو بیارین توی تختم و فلان چی

بیارو فلان چی رو ببر و بابایی هم دیگه خیلی لی لی به لالاش می ذاره پسرم نمی خوام

دستم بخوره به جایی که امپول زدند و تو ناراحت بشی .هی این دیگه لوس می شه

قربونه اونلوسسسسس شدناششش بششم من. لوس شدنشم خیلی بامزه اس.

بابایی برده گذاشته توی تختش می گه مامانی زود باشین بیاین من خوابیدم برام قصه

بخونین تا من بخوابم همینکه داشتیم قصه می خوندیم شنیدیم که اخبار اعلام کرد فردا

دوبارهبعلت الودگی هوا تعطیله .امشب باز این ناز ناز ما دیگه خوابش نمی اومد

 هی ورجه وورجهمی کرد تا خوابش گرفت اما تا نزدیکای صبح همینجوری با سرفه بلند

 می شد دوباره می گرفتمی خوابید و منو هم که تا صبح نذاشته بود بخوابم

 حالا خوبه که صبح مدرسه تعطیله.

دامن ابتکاری ساخت مبینی

ببین چه دامنی برا خودش درست کرده


صبح روز چهارشنبه وقتی از خواب بیدارشد ه رفته پذیرایی تلویزیون رو روشن کنه سردش

شده برگشته که من سردمه لحافمو بده برم بشینم کارتون ببینم رفته دوباره اومده که

سردمهگرفتم بغلم که بیا کمی گرمت کنم برو .

اومده دراز کشیده هی می گه دستتو بدهبلندت کنم بریم کارتون تماشا کنم می گم

 مبین من تا صبح نخوابیدم حالا برو من کمی بخوابم

برو از بابایی سویی شرتتو بگیر بپوش تا گرمت بشه . رفته بابایی رو بیدار می کنه.

صبحانه خورده نشسته سی دی تماشا می کنه کمی با من ماشین رالی بازی

کرده بعد تام وجری رو نیگاه کرده اومده نشسته با موبایل بازی می کنه

هنوز جای امپول خوب نشده که چسب زخمش رو باز کنیم باید نازشو بکشیم

چون امروز هم یه امپول دیگه هم داره .امروز  دوباره  بایدببریم که امپولشو بزنند.

توی خونه داشتم اماده اش می کردم که الان می ریم امپول مبینی رو می زنیم

زودی برمی گردیم بازی می کنیم و... ولی می گفت ببین من خوب شدم

اون امپولو برا خودت بزن من نمی خوام .بعدش هم انتخاب می کرد

که از جلو پام بزنن یا نه از پشت پام بزنن توی راه هم هی نق ونوقی می کرد

بریم باهم براخودت بزن ببین من خوب شدم من نمی زنم .

وارد کلینیک شدیم امپولش رو بزنیم دیگه نمی ذاشت که امپول بزنن.

اقا این بچه تا حالا همیشه مثل یک مرد وامی ایستاد امپولشو می زدند همه تعجب

می کردندکه امپولو خودتون زدین یا به بچه زدین ...حالا بیا وببین

چنان سرو صدایی راه انداخته که نگو ونپرس . اخر سر خانم (تزریقاتی) گرفتش

خوابوند روی تخت و ...حالا اومدیم بیرون دیگه می خواهیم نازشو بکشیم

بابایی می گه بریم هرچی دوس داری الان

بخریم که شازده قبول نکرد حالا دارین سرم شیره می مالین ...

دیگه حرکت بی حرکت که نمی تونم تکون بخورم منوببرین ...دستور 

پشت دستور قربون اون دستوردادنات هم بشه مامانی ......

 

 امروز پنجشنبه از وقتی که مبینی از خواب بیدار شدند سینه اش داره خش خش می کنه

ولپاش هم که گل انداخته هی می پرسم مبین جایی از بدنت درد می کنه ؟نه هیچ جام

درد نمی کنه .داره با بابایی بازی می کنه سر به سرش می ذاره

می گم مبینی برو مدادرنگی هاتو بیار نقاشی کنیم اورده نشستیم مثلامی خواهیم

نقاشیبکشیم من قلمو هرجا می ذارم اون هم همون جا می ذاره

 تا من می خوام یک چیزیبکشم دستمو نکشیده زودی

 روی نقاشی منو خط خطی می کنه می گم نکن چرا اینکارو

می کنی می گه منهم نقاشی می کشم دیگه!بعد داره خط خطی می کنه برمی گرده

می گه دارم نقاشی می کشم ببینید چقدر خوشگل نقاشی کردم همه منو تشویقم کنید

به من بگید افرین !مثل اینکه نشنیدید "ندیدید این دفعه برنده می شم

حالا نقاشی کردیم تموم شدیم مبینی بیا جمع اش کنیم نه من دیگه خسته شدم ببینید

من اینهمه اسبا ب بازی اوردم "نقاشی کشیدم "پس چی خسته شدم ...خخخخخقهقهه

می گم مبین لطفا چراغا رو روشن کن روشن کرده می گه خوب شد چشمامون دیدند

حالا بهتر می تونیم حرف بزنیم....خخخخخنده

یه چیزی پرسید من نفهمیدم جواب ندادم می گه  مگه زبون نداری جوابمو بدی زبونتو

گربه خورده؟ یه چیزی می اندازه به طرف من می گه بگیر که اومد ...خخخسوالاوه

من داشتم به نظافت خونه می رسیدم رفته جاروی برقی خودشو اورده که منهم

می خوام به مامان کمک کنم بابایی زودباشید جارومو بدین اخه می خوام به مامانم

کمکش کنم حالا بیا اورده اقا جارو باطری نداشت به زور بابایی رو فرستاده که برام

باطری بخر تا در جارو کشیدن به مامانی کمکش کنم دیگه جارو کشیدن ما هم کنسل شد

من چندتا تلفن داشتم کردم کشید تا ساعت 2 دیگه خسته شدیم حالا بابایی اومدند

اما باطریها بزرگ بودند نشد قرار شد همینکه رفتند بیرون بخرند.

مبین متفکر

مبین متفکر


روز جمعه هم از صبح زیاد حوصله نداشت کمی باز ی کرد وکارتون تماشا کرد فقط گیر

داده بود که من سردمه پتو بکشین روم من سردمه نگو این بچه واقعا سرما خورده

ودوبار ه روز از نو روزی از نو....انشاالله که چیزی نباشه دیگه خسته شدیم.

چند روزیه که از کامپیوتر کتاب قصه وشعر دانلودش کردم که قصه ها وشعر های جدیدی

براش بخونم دوشنبه که از لپ تاب قصه براش می خونم تا بخوابه اما این شب درست

یک ساعت قصه خوندم ولی خوابش نگرفت نگو که بچه ام قربونش بشم بدنش

تو تنشه نمی تونه بخوابه می که مامانی گوشم باز درد می کنه کدوم گوشت

باز گوش راستشو گرفته که درد می کنه می گم بخواب اگر دوباره درد ت

 اومد ببریم دکتر طفلی بچه ام نخوابیده بیدار شد که خیلی درد داره پس پاشو

بریم دکتر ساعت 2نصف شب رفتیم کلینیک کودکان که دکتر فرمودند

 اره گوشش و گلوش مجددا عفونت

کرده امپول و قطره و شیاف نوشتند و اومدیم یکی از امپولاشو زدیم و ...

ساعت 3 رسیدیم خونه وگرفت تخت خوابید

 

روز شنبه هم من توی بیمه و اداره و مدرسه کارداشتم رفتم به اونها سرزدم

و معلوم شد که این هفته هم تعطیلیم از هفته اینده یعنی تا شانزدهم دی روز دوشنبه

می ریم جهت مراقبت امتحانات پس تقریبا 10روز دیگه هم با جیگری باهم خواهیم بود

اومدم دیدم مبینی هم حالش خوبه و خدارو شکر که داره بازی می کنه

عصری دوباره از دکترش وقت گرفتیم تا دوباره ببریم ببینیم چی می گه خلاصه

دوباره شربت و همون امپولا رو فرمودند باید بزنید والاراه دیگری نیست اومدیم

دوباره  دومین امپولش رو هم توی بیمارستان بهبود زدیم اقا برگشتنی چشمش

افتاد به بوفه که اسباب بازی هم می فروخت اقا بیا از این بخر از اون بخر راضی

شدیم بخاطر مبینی خسته هم که شده باشیم بریم از مشروطه بخریم رفتیم

ساعت شده بود 9 شب که تمامی مغازه ها بسته شده بودند دیگه نرفتیم بابایی

قول دادند یه روز دیگه می ریم هرچی دلت خواست بخر که من لاک پشت نینجا

می خوام. ساعت 10 شب رسیدیم خونه که من داشتم از سر درد و سرگیجه می مردم

می گم نمی دونم چطور می خوام بالا برم وای چقدر سرم درد می کنه الهی

قربونش بشم من. الهی قربون اون دل بزرگ ومهربونش بشم برگشته می گه

مامانی خودم دستتو می گیرم می برم بالا 

بعد به بابایی می گه مامان نمی تونه بالا بره منم نمی تونم تو هم منو ببر بالا هم مامانو

ببر بالابابایی می گه من تورو می برم می گه منو نه که مامان نمی تونه بره .پیاده

شده اومده منهم در رو واکردم که پیاده شم می گه من زود اومدم درتورو بازکنم دررو بستم

دوباره بازش کرده دستم رو گرفته اروم پیاده ام می کنه دستم رو گرفته می بره بالا

هی می پرسه می تونی بیای می گم اره می تونم خسته نشدی می گم نه خلاصه

با هر جون کندنی مارو رسوند خونه ... 

حالا توی خونه هم که اومدیم اومده جوراب و لباسهای منو در می اره تمو م که شد

نوبت در اوردن لباسهای خودشه همه لباساشو در اورده برده گذاشته توی کمدش

بخواب مامان درو می بندم چراغا رو هم خاموش می کنم می خوام تی وی روشن

کنم  بخاطر همین که اذیت نشین دررو هم می بندم و می رم بیرون...خخخ

بابایی شام رو گرم کردند و خوردند و دوباره اومد پشت

من گرفت خوابید که نذاشت من بخوابم  

 

روز یکشبه نسبتا حال عسلم کمی خوب شده داره بازی می کنه عصری رفتم

ارایشگاه دیدم بسته هست زنگ زدم شما هم اماده بشین بیان بریم بیرون بگردیم

هم امپول مبین رو بزنیم بعد از کمی گشتن اقا فرمودند که من گشنه ام فرصت

رو غنیمت شمردم گفتم اول می ریم امپولتو می زنیم بعد می ریم برای شام که

مورد قبول واقع شد رفتیم با کمی ناراحتی امپولشو زدیم و برگشتیم رفتیم رستوران

شام که تموم شده سوار ماشین نشده می گه بابایی قول داده بودین منو می برین

مشروطه لاک پشت نینجا بخرم بریم مشروطه! ...بابایی می گه الان دیر وقته الان

مشروطه باز نمی شه برگشتیم خونه... 

 

روز دوشنبه 9 دیماه من بیرون کارداشتم و از اونجا هم باید می رفتم تربیت برای

خرید که نتونستم چیزی بخرم برگشتم دیدم مبین ناهارشو خورده و داره گیم

بازی می کنه اونقدر بازی کرده بود که چشماش سرخ شده بود راستی چند روزیه

که کامپیوتر بنده در اجاره شازده هستش نزدیکای ساعت 8 انگار زنگ غذا به صدادر

می اد مامان بابا من گشنه امه زودباشید بریم یستوران (رستوران)چون دیشب

همبرگر مخصوص باب اسفنجی رو با هات داگ خورده قول گرفته بودکه فردا

په په رونی لاک پشت های نینجا رو به شکمش وعده داده هر چی گفتیم که

امروزو برات میگو درست کنیم بخور فردا شب بریم نه من میگو نمی خوام من په په رونی

می خوام که می خوام خلاصه رفتیم و سرو شد و برگشتیم  رفته توی اتاقش گرفته

خوابیده...

امروز سه شنبه دهم دیماه مبین از صبح نشسته کارتون تماشا می کنه و هی

گیر می ده بهکامپیوتر من که بده منهم بازی کنم داره از سر و کول

 من بالا می ره .با بالشها و کوسنهابرای خودش خونه

 درست کرده می گه:البته این خونه همچین هم بد نیست

می تونه بهتر از این هم باشه.

رنگ اکرولیئک داشتم اونها رو اورده با فرچه داره رنگ می کنه یهو فرچه رنگ تبدیل به

شمشیر نینجا می شه حالا بیا و جمش کن. امروز عصری از ساعت4 گرفته خوابیده

ساعت 7بیدارش کردم داره با فرچه ها بازی می کنه 

من با عمو بهمن کاری داشتم زنگ که زدم با خانمشون صبحبت که کردم فرمودند اگر

کاری موردی پیش نیاد می خواهیم شب چهارشنبه بیاییم دیدنتون .

با بابایی که مشورت کردیم و چون من توی اداره اون روز کارداشتم گفتم بمونه برای

پنجشنبه شام تشریف بیارن بابایی زنگ زدند به عمو بهمن وبرای پنجشنبه قرار

گذاشتند .

ما شامو خوردیم تموم شدیم اما شازده هنوز داره می خوره می گم دیگه بسه بلند

شو جمع کن می گه اخه کمی مونده می گم باشه بلند شو ببر بذار ظرفشویی می گه نه

اخه مونده (از هر غذایی که خوشش بیاد دس وردار نمی شه) می برم می ذارم یخچال

بمونه فردا بخورم از این کارش یواشکی یک عکس گرفتم می ذارم .

رفته یک قاشق غذای مونده اش رو می ذاره یخجال

غذا رو می ذاره توی یخجال بمونه برای فردا

یهو برگشته منو دید که دارم عکسشو می گیرم متعجب خشک اش زده

برگشته منو دیده متعجب

در حال خوردن شام می گه مامان بابا بریم رستوران شام بخوریم چون من می خوام

خیلی گنده بشم خیلی بخورم..خخخخقهقهه

امروز هم به مناسبت رحلت پیامبر اکرم (ص)و امام رضا (ع)و امام حسن مجتبی(ع) تعطیله.

این روز روبر تمامی شیعیان جهان تسلیت عرض می نماییم


 

روز عزای مسلمین است / در ناله جبریل امین است

مدینه شده غرق سوگ و ماتم / بهر مجتبی و نبی اکرم

- — – — – — – — – — – — – — – — -

با وفات احمد زنده شد جهالت / ز آتش ستم سوخت گلشن عدالت

نخل دین را به تبر شکستند / ثمر بریدند و شجر شکستند

- — – — – — – — – — – — – — – — -

 

رحلت نبی رحمت تسلیت باد

- — – — – — – — – — – — – — – — -

آه و واویلا، که چشمان پیمبر بسته شد

باب وحی و خانۀ زهرای اطهر بسته شد

دست فتنه، باز شد بازوی حیدر بسته شد

هم عزای مصطفی، هم غربت شیر خداست

- — – — – — – — – — – — – — – — -

دریغا که روح دعا، رفت در خاک / گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد، بگریید، یاران / که زهرا ببیند، سرشک شما را

- — – — – — – — – — – — – — – — -

جان جهان ز پیکر هستی جدا شده

خاموش، شمع محفل نورالهدی شده

ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب

واویلتا عزای رسول خدا شده

- — – — – — – — – — – — – — – — -

باور کنید قامت حیدر خمیده است

رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است

باور کنید بغض حسن مانده در گلو

خونِ ‌دل حسین به صورت چکیده است

جملات زیبای تسلیت رحلت حضرت محمد (ص)

کارت تبریک کریسمس 2012

میلاد مسعود پیام آور توحید، صلح و مهربانی، حضرت

عیسی مسیح (ع) بر تمامی موحدین و پیروان ادیان

الهی بویژه جهان مسیحیت گرامی باد

                        

شکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروینشکلکهای جالب آروین 

آنگاه که جاهلیت بیداد می کرد، خداوند زنی پاکدامن را برای ماموریتی

بزرگ برگزید و او نیز به فرمان خدایش پاسخ مثبت داد و در پناه رحمت

الهی قرارگرفت، در آن روزگار ظلمت و تاریکی آنگاه که هزاران چشم

شیطانی آمدنش را به فرمانروایان جاهلیت ندا می دادند و همه جا پی

در پی به دنبال آثاری از تولدش می گشتند، او آرام آرام و در پرده رحمت

الهی (او) را پرورش داد و در شبی زیبا و دور از چشم شیاطین متولد

شد، او تنها نوزادی بود که از همان لحظه که چشم باز کرد قادر به سخن

گفتن بود، او کسی بود که می توانست مردگان را زنده کند و بیماران را

شفا دهد، او کسی نبود جز عیسی مسیح (ع)، او كه پیام آور صلح و

مهرورزی بر پایه توحید و عدالت بود و از دامن مادری برخاست كه خداوند

او را پاك قرار داد و بر زنان عالم برتری داد. مادری و پسری كه خداوند

آنان را از آبرومندان بارگاه الهی و در جایگاهی رفیع قرار داده است.

براستی که هیچ زنی جز حضرت مریم لیاقت مادری عیسی مسیح (ع)

را در آن زمان نداشت چرا كه او از زنان برگزیده خداوند بود.

 شکلکهای جالب آروین

  شکلکهای جالب آروین

 شکلکهای جالب آروین

روز چهارشنبه من کمی زود بیدار شدم رفتم اداره و کارامو انجام دادم برگشتم

ناهارمونو خوردیم مبینی هی می پرسه امیر علی کی می این

شروع کردم به کار که برای فردا کار زیادی نداشته باشم ولی مگه این

وروجک می ذاره خلاصه تا شب هی می گه امیرعلی کی می ان می گم فردا

شب می خوابیم بیدار می شیم کمی بازی که کردی می ان اخه امیروعلی

رو خیلی دوس داره می گم مبین جان امیر یک نفره علی هم یکی

دیگه نه امیرعلی ...

داره اسباب بازیهاشو خراب می کنه می گم خرابشون نکن می گه خراب نمی کنم

اینجاش خوب نیست میگم اگر خراب کنی دیگه چیزی برات نخواهم خرید

داشت تبلیغ لباس باب اسفنجی رو نشون می داد برگشته به من می گه مامان

برام پوشاک باب اسفنجی می خری می گم نه؟

می گه چرا؟

می گم چون شما

از وسایلات خوب مواظبت نمی کنید بخاطر همین !

می گه اخه اون لباسه "پارچه هست خراب نمی شه...خخخخخقهقهه

 شکلکهای جالب آروین

روز پنجشنبه کمی از کارهای عقب مونده که داشتم اونارو ردیف می کردم امان

از دست این ناز پسرم تاج سرم مگه می ذاره چاقو دستم می گرفتم

چاقو ورمی داشت سالاد خرد می کردم اقاداشت تزیین اش می کرد و مدام

سوال پشت سوال مگه ...

خلاصه هر کاری که می خواستم انجام بدم باید اول موادلازم رو برای اقا نشون

می دادم بعدش توضیح می دادم که چیکار دارم می کنم واین حرفا

و بعد ش ایشون یه امتحانی می کرد و نظارت کامل تا من کارم رو ادامه می دادم

مهمونامونم ساعت 8 شب رسیدند خوشحالمون کردندو قدم رنجه کرده و

پاروی چشممون گذاشتند مبینی هم خیلی خوشحال از دیدن امیر علی

زحمت کشیده بودند برای مبینی هم یه هواپیمای خوشگل اورده بودند دستشون

درد نکنه ...

شام من هم خدارو شکر چه پیش غذا وچه غذا اصلی چه دسر که دسرو برای

اولین بار درست کرده بودم همه ازش خیلی خوششون اومده بود دسر پلمبیر درست

کرده بودم مبین که اصلا از دسر  خوشش نمی اد ایشون هم خیلی خوشش

اومده بود...راستی علی کلاس هفتم هستند وامیر کلاس دوم ابتدایی هستند

خبلی با مبین بازی کردند و مبین رو خیلی خوشحال کردند تا ساعت 12 بود که

رفتند ومن و مبین رفتیم خوابیدیم بابایی داشت اشپز خونه رو ردیف کردند.

اونقدر خوشحال از اومدن امیر و علی بود که نگو یه دونه عکس نتونستم بگیرم

اونقدر ادا در اورد فقط این دوتا عکس تارو تونستم بگیرم

از سمت راست امیر مبین نشسته بغل علی

مبین سرخوش و در حال لوس شدن

امیر و علی ومبین

از راست امیر و علی ومبین بغل علی

اینهم کادوی عمو بهمن برا مبینی دستشون درد نکنه

کادوی مبین
شکلکهای جالب آروین

روز جمعه بعداز صبحانه  داشتم به اشپزخونه یه سرو سامانی می دادم مبین هم

داشت بازی می کرد و کارتون تماشا می کرد اتفاق خاصی نیفتاد

شکلکهای جالب آروین

روز شنبه من توی اداره و بورس و کلینیک کارداشتم از صبح رفتم تا ساعت 1 تموم

که شدم زنگ زدم به بابایی که مبین و اماده کنه و واکسنشو هم وردارند وبیان

ببریم دکتر گوش و گلوی مبین رو چک بکنه و موردی نداشته باشه واکسن

انفلوانزاشو بزنیم دکتر فرمودندزودی ببر واکسن رو بزن بعد بیا که اومدیم فرمودند

 باز گلوش و گوشش کمی قرمزی داره

دوباره دارو تجویز کردندو گفتم اینطور نمی شه عصری بردیم متخصص گوش و

حلق فرمودند پشت پرده گوشش عفونت داره پس یه رادیولوژی از گوشش بگیرین

و یه ادیومتری بگیرین ببینیم چی می شه که رادیولوژی شد نتیجه اشو فردا

یکشنبه می دن و برای ادیومتری رفتیم نشستیم توی نوبت اما مثل اینکه دستگاه

خراب شد موند برای یکشنبه "که بدون نوبت بیاییم تا تست بکنند

توی راه برگشتنی مبینی می گه بابایی زود باش برو خونه من خیلی دلم اب

ونوشیدنی می خواد زودباش برو خونه بابایی می گه بریم نون بخریم ؟نه نخر یم

اخه چرا؟ برای اینکه اول منو باید ببری خونه بعد برو نون بخر اگه نون بخری

منو نمی تونی ببری می گی توی دستم نون هست باید خودت بری پس

نباید نون بخری.

برگشتیم خونه شام و که خوردیم چون من از صبح تا ساعت10شب سر پا بودم داشتم

از خستگی می مردم داشتم مثلا استراحت می کردم رفته حلقه های

بازی رو اورده می گه بیا باهم بازی

کنیم می گم مامانی حوصله ندارم می گه نه باید باری کنی حلقه ها رو انداختم

نیفتاد می گه اگه توش بره برنده می شی جایزه می گیری

چون نینداختی پس سی دی (که همون  سیلی) می خوری

همچین با حلقه زد روی دستم که واقعا دستم دردش گرفت 

دیدم نمی شه بردم که قصه بخونیم بخوابه که وسط قصه گرفت خوابید

 شکلکهای جالب آروین

روز یکشنبه صبح من رفتم بازار و برگشتم خونه داشتیم باهم بازی می کردیم

  دیدم حالش کمی بهتر شده خدارو شکر می کردم که ای خداپسرم رو از

مریضی و بلا دور نگه دار!!!

خدایا کاری کن که هیچ وقت پسرم مریض نشه !!!

مبین:مامان خدا نکرده که من خودم مریض شدم خودم کردم......خخخخخخ

افرین پسر باهوش وفهمیده مامان گرفتم اونقدر چلوندم که نگو می گه اخه

چرا اینطور می کنی ....

عصری هم وروجک و بردیم ادیومتری شکر خدا هیچ مشکلی از بابت شنوایی

نداشتند و از اونجا هم رادیولوژی و که گرفته بودیم سرراهمون بردیم دکتر گفتند

پشت پرده گوشش کمی عفونت هست تا هوا سرد می شه می زنه عود می کنه

دارو تجویز کردند و اومدیم تا 10 روز باید بخورونیم بعد از سه هفته دوباره باید

ببریم  ویزیت کنند...

خسته وکوفته برگشتیم خونه وشام حاضر کردیم .....وخوابیدیم

شکلکهای جالب آروین

روز دوشنبه من مراقب بودم و از اونجا هم رفتم ب وخسته وکوفته برگشتم خونه

مبین داشت کارتون تماشا می کرد وعصری رفتیم بیرون برگشتنی هم مبین اصرار

داشتند حتما باید برام سی دی لاک پشت های نینجا یی که چشا شون گرد ونوریه

اون موقعی که رفته بودیم خریده بودیم رو بریم بخریم حالا رفتند به به سی دی

فروشی دیگه یه سی دی دیگه رو خریده اورده بود که قول دادیم بعدا باهم

بریم بخریم حالا اومده داره تماشا می کنه .

اومده هی دوباره اصرار که بریم بخریم می گیم مبین الان سی دی فروشیها

بسته می شن

مبین :زنگ زده مثلا به سی دی فروشی می گه اقای سی دی فروش

مغازه شما بازه ما بیاییم سی دی بخریم مامان "بابا

سی دی فروشه بازه من زنگ زده گفت بازه می تونین بیایین ببرین...خخخخقهقهه

مبین در حال تماشای کارتون

درحال تماشای کارتون

شکلکهای جالب آروین

روز سه شنبه طبق سفارش دو روز پیش مبین خان برای ناهار ته چین مرغ و

پلمبیر باید درست می کردم بابایی هم با مشتری قرار داشتند باید می رفتند

من غذاو دسر و درست کردم رفتم بانک و بورس تا کشید به ساعت 3 اومدم

ناهارمونو خوردیم ومبین دیگه گیر داده که زودباشین بریم برامن سی دی بخریم

چون بابایی با فرزاد و دوستش قرار داشتند باید می رفتند مبین هی اصرار می کرد

که حتما باید منو هم ببری تا کارتون که تموم شد از اونجا هم بریم سی دی بخریم

که بابایی قول دادند برگشتنی سی دی بخره بیاره سی دی لونی تونز و خریده

و اورده بودند که مبین تا ساعت 10 نگاه کردو منهم زدم یه کانال دیگه مبین

هم داشت با اسبا ب بازیهاش بازی می کرد که خودکارو چنان کوبید زمین

دستشو برید .اخ وواویلا که بردم شستم و بردم خوابوندم تا سرشو گذاشت

روی بالش خوابش برد نصفه های شب که بیدار می شد می پرسید

مامان اگه دستمو اینطور فشار بدم خون می اد دستشو گرفتم بوسیدم

وتوی دستم نگه داشتم دوباره گرفت خوابید

شکلکهای جالب آروین

روز چهارشنبه هم من مراقبت داشتم و باید از اونجا هم می رفتم بانک و بورس

ساعت 2 برگشتم دیدم فرزاد اومدند وبا مبین داره بازی می کنه ناهارو اماده کردم

و عصری مبین می گفت بریم سی دی فروشی "هرکسی هر کاری می کرد

مبین بهش می گفت اگه اینکارو بکنی نمی برم سی دی فروشی سی دی

بخری "یا می گفت دیگه برات سی دی نمی خرم ها!!!

خلاصه ساعت 7 بافرزاد و بابایی رفتند برا خرید .می گه باشه من خودم

انتخاب می کنم تو بخر و فرزاد هم نگاه کنه.خخخ

رفته بودند توی ماشین گرفته خوابیده بود بابایی رفته بودو خریده بودند 

تا ساعت 11 داشت نگاه می کرد بابایی می گه مبین بسه دیگه می گه نه

بابایی می گه اخه مهمونمون خسته شدند بزن به یه چیز دیگه نه می خوام

فرزاد هم ببینه !!!

داره ادای لاک پشت های نینجا رو در می اره

مبین در حال ساختن لاک پشت 

 

لاک پشت مبینی

در حال درست کردن لاک پشت نینجا ی قهیمان

لاک پشت مبین ساز

شکلکهای جالب آروین

روز پنجشنبه صبح من توی اداره و بانک کارداشتم رفتم توی تربیت غربی

پارک کردم و رفتم توی بانک برکشتم توی بازار هم کمی گشت زدم برگشتم

دیدم ...

برگشتم خونه و دیدم مبین داره با موبایل فرزاد بازی می کنه کمی بعد هم فرزاد

رفتند ومبین ناراحت شدند.

از مهد مبین زنگ زدند برای روز یکشنبه مبین رو دعوت کردند برای جشن .

عصری هی داشت به من می گفت به بابایی بگو برام فلان چیز بخره ...

می گم مبین برو خودت بگو

می گه اخه من خودم بلدم برم بخرم دوبار سه بار خودم رفتم خریدم.

چی توز تند و اتیشی ورداشته می گم مبین تو از اونا نخور ناراحتت می کنه

می گه نه ناراحتم نمی کنه رفته توی اشپز خونه لیوان رو پر می کنه یه

قلوپ اب می خوره یه دونه چی توز فلفلی می خوره ....

شب گرفتیم خوابیدیم من چشام خیلی خسته بود چشامو بسته بودم مبینی

بلند شده به چشام نیگاه می کنه می گه مامانی چشاتو وا کن دیگه

من: اخه چشام خسته هست و درد می کنه بستم هنوز نخوابیدم بگیر بخواب.

مبین:خب برو دکتر تا قوی کنه.خخخخقهقههچشای مارو تو ی کلاس قوی کردند

من:مبین چه جوری قوی کردند

مبین: مثلا با کامپیوتر و دستگاه و اینجور چیزا و عکس...

من:عکس چی بود مثل شونه بود

مبین :نه مثلا دهان "چشم و اینجور چیزا...

مبین :چشاتو وا کن بیا اونجا رو (پرده اتاق رو می گه) نیگاه کنیم اخه من تاریکی

رو نمی فهمم...تعجب

شکلکهای جالب آروین

روز جمعه از صبح شروع کرده به تما شای کارتون نینجا ها می گم مبین دیگه

سی دی رو ببند خسته شدم بس که صدای اینارو شنیدم سرگیجه گرفتم از صبح

یک ریز داری نیگاه می کنی...

مبین:اخه اینا فیلمشونه فرق نمی کنه فقط نویسنده اش فرق می کنه.

مگه چیه خوبه دیگه اگر نینجا های انگلیسی باشه نگاه می کنی؟

شکلکهای جالب آروینروز شنبه 21 دی 

مکالمه من و مبینی

من:مبین جون دنبال چی می گردی؟سوال 

مبین:دنبال یه چیز مشکوکتعجباوه

 داره با ریل قطارش برای ماشینهای پارکینک اش ریل درست

می کنه رفت توی اتاقش کمی طول کشید. می پرسم مامان جون 

دنبال چی می گردی؟

مبین :یه چیز ی می ارم ببینم اگر به دردم خورد استفاده کنماوه

بریم بخوابیم که فردا باید زود پاشیم  که مبین رو ببرم مهد اخه فردا

توی مهد جشن دارند 

شکلکهای جالب آروین

روز یکشنبه صبح کمی دیر از خواب بیدار شدیم چون مبین شام خوردنی

کمی زیاده روی کرده بود شب هم نمی تونست خوب بخوابه و منو هم 

تا صبح نذاشته  بود بخوابم اخه بعد از تقریبا یکماه باید زود از خواب

بیدار می شدیم چون شب نتونسته بودیم بخوابیم  کمی دیر مون

شده بود نزدیکای ساعت 9 رسیدیم مهد و منهم از اونجا چند جا کار

داشتم  رفتم کارامو انجام دادم و ساعت 1 برگشتم مبین رو از مهد 

برداشتم  دیدم توی دستش یه ادم کاغذی که عکس هندونه روش

نقش بسته. می گه مامانی ببین چی دادن مامانی گفتی ممنون ایه .

 و توی راه می پرسم مبین خوش گذشت اره .من :مبین چیکارا کردین

مبین :مثلا بازی کردیم "رفتیم کلاس بالا گرد نشستیم با دستش می کشه

بعد نوشابه خوردیم یکمی دادن " ساندویچ دادن من فقط کالباساشو

دراوردم خوردم " هندونه دادن "شیرینی تر دادن "شعر و سرود خوندیم

رفتیم اتاق بازی" بازی کردیم و...

نزدیکای شب همه اسباب بازیهاشو جمع کرده و شامو خورده رفته 

روی کاناپه پاها شو گذاشته روی پشتی و سرش پایین ودستاش 

روی نشیمنگاه کاناپه منهم داشتم وب مبین رو می نوشتم یهو

شنیدم مبین داره می گه مامان منو ببین تشویقم کنید 

تشویقش کردم گفتم دوباره وایستا عکستو بگیرم دیگه دستاش

خسته شده بود چند بار اینکارو کرد تا من چند تا عکس بگیرم نه 

بخاطر من بخا طر اینکه خودش می خواد عکس خودشو ببینه که 

چه شکلی شده...         

داره شنو می ره

 

از مهد برگشته        

تازه از مهد برگشته

داره قایق بازی می کنه کل لباساشو خیس کرده

قایق بازی

 

دامنشو نیگاه با روسری و کاغذ درست کرده

دامن درست کرده

شکلکهای جالب آروین

 روز دوشنبه 23 دی من باید به بانک سر می زدم و بابایی هم بیرون کار داشتند

مجبور شدیم مبین رو هم با خودمون ببریم که براش کفش بخریم 

کفش انگار بهانه بود همه چی که دوست داشت خرید به غیر از کفش

چند تا کتاب " چند تا پازل"و ابرنگ .

کتاب و خریدیم وکارامونو انجام دادیم یه کفش فروشی زنانه دیده هی 

می گه مامان بریم برای من کفش پاشنه بلند بخریم 

من :مامانی کفش پاشنه بلند رو می خوایی چیکار کنی ؟

مبین :می خوام بپوشم 

من:اخه اگر اونا رو بپوشی همه می خندند 

مبین:بیرون نمی پوشم  توی خونه می پوشم

توی راه برگشتنی دیدم صداش در نمی اد فکر کردم خوابیده می گم

مبین بیداری یا خوابیدی ؟

مبین :نه نخوابیدم من که خوابم نمی اد من تا دونر نخورم و ابرنگ

نخرم و نقاشی نکنم که خوابم نمی بره قهقهه

این از پازلها یی که امروز خریده

 پازل های امروز

اینهم چند تا کتابی که اقا امروز خریده

اینهم از کتابهاش

اینهم از ابرنگی که خریده

ابرنگ

می گم مبین از شش تایی ها بگیر کیفیت اش بهتر ه می گه نه این رنگ کم رنگ 

و پررنگ نداره .

شکلکهای جالب آروین

روز سه شنبه 24 دی  صبحانه و دارو ها و...مبینی رو دادم چون من مراقب

 بودم رفتم مدرسه  از اونجا به ب و بازار هم سر زدم و ساعت 2 برگشتم

خونه مبین داشت با کامپیوتر گیم بازی می کرد و کارتون تماشا می کرد

تا عصر کمی با من نقاشی و با بابایی بازی کرد تا شب .

شب من داشتم با کامپیوتر کار می کردم یهو یی دیدم رفته یه ظرفی 

برداشته توش اب پر کرده اورده داره با دستمال کاغذی و نی ازمایشاتی

انجام می ده یواشکی چند تا عکس گرفتم جوری مشغول ازمایش

بود که اصلا نه صدا می شنید نه می دید می پرسم مبین جان چیکار می کنی

مبین دارم ازمایش می کنم ببینم چی می شه مبین اب کثیف شده نمی خورم

فقط می ارم توی دهنم بعد می ریزم توی ظرف مشکلی نیستاوه

 ازمایشگاه مبینی

شکلکهای جالب آروین

روز چهارشنبه 25 دی صبح زنگ زدم مدرسه دیدم دانش اموزان نیامدند

و همکاران هم ....منهم دیگه نرفتم مدرسه هورا

 صبحانه مبین جونم رو دادم  تمامی کارا شو انجام دادم و ناهار مونو

پختمرفتم بازار کمی خرده خرید داشتم انجام دادم و ساعت 2 برگشتم 

عسلم داشت بازی می کرد و کارتون تماشا می کرد 

ناهار مونو خوردیم رفتیم استراحت که صدای اب شنیدم مبین رو صدا زدم

مبین خبریه؟نه مامان

بلند شدم دیدم که اب از یخجال اورده دستاشو  و تمامی کنترلها

و ...شسته بابایی بخاطر اینکه من نبینم زودی جمع اش کرده بود

می پرسم مامانی صدای اب می اومد چیکار داشتی می کردی 

هیچی فقط اب خوردمتعجب

داره کارتون خرگوش و گرگ رو نیگاه می کنه وبرای ما هی توضیح 

می ده که داره چه اتفاقاتی می افته بابایی هم تائیدش می کنه وقتی 

به اخر فیلم رسید می گه بابایی ::::اداره امور از دستش در رفت!!!!تعجب

کارتون باب اسفنجی که تموم شد اجازه می گرفت که بزنم سی دی باب

اسفنجی رو نگاه کنم می گم مامانی تی وی کارتون می ده چرا بزنی

کارتون تکراری رو نگاه کنی از شبکه ها استفاده کن دیگه اگر شبکه ها

کارتون نداشت اونوقت می زنند به سی دی.

مبین:الان لیلو و استیج می ده منهم اونو نگاه کردم دیگه الان می خوام

باب اسفنجی رو ببینم مگه چیه؟!!!اوه

 شب داره با موتور و فرغون ور می ره رفته به بابایی می گه زودباش 

بیا کار دارم بابایی می گه چیکار داری بگو 

مبین : یه اختراع دارم بیا کمکم کن یه جور بکنیم که فرغون با موتور زیر 

پدالش حرکت کنه هنوز دنبال چیزی می گرده که حتما اینکارو انجام بده

اخر سر سیم تلفنو پیدا کرده با اون فرغونو می بنده به موتور که بشه

قطار.

                                       

                                               

 امروز پنجشنبه 26 دی صبح من باز رفتم بازار ظهری برگشتم

عصری مبین داشت کارتون تما شا می کردکه لیلا اومدند و باهم

داشتند کارتون تماشا می کردند 

مکالمه مبین با لیلا:

مبین :لیلا چرا اینقدر مو داری برو موها تو کوتاه کن دیگه.

لیلا: نه چرا کوتاه کنم موهای دختر ها بلند می شه .

مبین :اخه منهم یه کمی مو دارم.

لیلا :یه کم کوتاه کردم 

مبین:می گم مامان بابات کوتاه کنن یه ذره کوتاه کن.

مبین:اخه اینطور که نه؟ 

                          

روز جمعه 27 دی همه اش توی خونه بودیم و هیچ اتفاقی نیافتاد شب

همش گیر داده بودکه حتما از قصه هایی که تو ی اینترنت  هست

 برام بخون بخوابم نیم ساعت خوندم تااینکه من دیگه خسته شدم

 و خودمو زدم به خواب مبینی هم گرفت خوابید.

 

 

روز شنبه باهم رفتیم بیرون کارامونو انجام دادیم مبین هم می خواست یا 

لاک پشت نینجا یا لباسشونو  یا بتمن بخره بلاخره بعد کلی گشتن 

تونستیم لباس نینجا هارو تونستیم بخریم و نزدیکای ظهر برگشتیم

اینهم لباسهای لاک پشت های نینجای مبینی :

نینجانینجا مبیننینجای شمشیر کش

عصری هم وقت دکتر داشتیم رفتیم دکترش فرمودند وضعیت اش رضایت بخشه

خسته وکوفته برگشتیم خونه شامو خوردیم می گم مبین جان برو بگیر

بخواب منهم قصه ها رو از کامپیوتر پیدا کنم بیام بخوابیم

مبین :بذار همکاری کنیم باهم پیدا کنیم والا تو خسته می شی 

تنها که نمی تونی...قهقهه

 

روز یکشنبه هم توی خونه بودیم با همکاری مبینی داشتیم به نظا فت و کارامون

رسیدگی می کردیم چرا که فردا باید بریم مهد .

تی وی داشت نقاشی می کشید همیشه نگاه می کرد و می گفت می خواد چی 

بکشه حالا فکرکردم که می خواد نگاه کنه گفتم نگاه ببین چقدر خوب می کشه

ببین یاد بگیر 

مبین:اخه اون دیدن نداره ...خیال باطل

مبین : قایم شده می گه مامانی اگر بتونی منو پیدا کنی بهت جایزه می دم...اوه

 

  

فرارسیدن میلاد مسعود نبی مکرم و حضرت رسول اکرم (ص) ، روز اخلاق

 و مهرورزی و نیز میلاد خجسته ی حضرت امام جعفر صادق (ع) موسس 

مذهب جعفری را محضر شما و همه ی عاشقان و محبان و شیفتگان آن 

 حضرت گرانقدر و امام ارزشمند تبریک و تهنیت عرض می نماید.


با آمدنت جهان ما زیبا شد            شب رفت و سپیده سر زدو فردا شد

 

 ایوان مدائن که فرو ریخت چه باک      ایوان بلند عاشقی بر پا شد

 

آی آسمان! مبارک بادت این روز و همه روز!


چه هدیه ای آورده ای خاک نشینان مفلوک را؟!


این عطر حضور کیست که عرش را به هیجان آورده است!


ایام به کام، ای درخت نبوت، طوبای صداقت! شاخه هایت پر بار که امروز


گل کرده ای به وجود زیباترین مولود هستی؛ مولود حرم، مولود آستانه


عفت و ایمان! می خوانمت به نام تمام زیبایی ها!


مولود زیبای آمنه علیهاالسلام ، اینک این آغوش پرندین حضرت جبریل


علیه السلام است که تو را به گلگشت و تفرّج آسمان می برد.


درود خداوند بر تو باد، آن گاه که پیشانی ارادت بر خاک نهادی تا شکوه


بندگی را به جای آوری!


درود خداوند بر تو باد، آن گاه که مادر را سلام گفتی و فرشتگان به 


 تحسین جمال بی مثالت پرداختند.


درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زمین از نعمت حضورت در کاینات 


 بر خوردار شد و آسمان به میزبانی زمین غبطه خورد.


درود خداوند بر تو باد، آن گاه که خانه دوست، آکنده از عطر 


عاشقانگی ها شد و نجوای نمازت، دل از آسمان ربود!


درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زبان به حمد و یگانگی خداوند گشودی


 و عطر توحید، کوچه های مکه را فراگرفت!


درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زخم بی شمارت، عشق را به تماشا


فرا خواند و عاشقانگی از افسانه به حقیقت پیوست!


درود خداوند بر تو باد، آن گاه که غربت، به قصد قربت برگزیدی و برکت 


وجودت "تاریخ را به مبدأی از نور، راهنما شد.


درود خداوند بر تو باد؛ مادامی که حیات در کاینات باقی است.

 

میلادت مبارک، یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله .

 

 

 

 ای قلم ای همسخن رازها                   پرده گشا از رخ اعجازها

امشب از آیینه سخن ساز کن               شور دگر در دلم آغاز کن

می بده چون ساقی جان آمده             صادق محبوب جهان آمده

او که گل سر سبد رازهاست               آینه دار همه اعجازهاست

شب شب زیبای غزل گفتن است           آینه در آینه بشکفتن است

شب شب نور و گل و آیینه‌هاست     شب شب اقرار غم سینه‌هاست

مرغ دلم پر زد و پرواز کرد                     تا که سفر سوی تو آغاز کرد

رفت به جایی که پر از نور بود                سینه آیینه پر از شور بود

دید ملائک به سما آمدند                    با دل پر شور و نوا آمدند

صدق و صفا صادق اهل کرم                آمده تا پاک شود رنگ غم

آمده تا عشق شکوفا شود                  بغض دل پنجره‌ها وا شود            

 

                              شاعر :  مشید مقدم با اندكي تخليص

  

 

pic32 پوسترهای زیبا به مناسبت میلاد رسول اکرم(ص)و صادق آل محمد(ع)

جهان را حق به عشقش آفریده / وجودش کلِ هستی را خریده


بگویم از مه رویِ محمّد / کسی زیباتر از او را ندیده . . .


جهان سرسبز و خرم گشت از میلاد پیغمبر


منور قلب عالم گشت از میلاد پیغمبر


بده ساقى مى باقى که غرق عشرت و شادى


دل اولاد آدم گشت از میلاد پیغمبر . . .

milade rasol akram www.iransit.com 01 پوسترهای زیبا به مناسبت میلاد رسول اکرم(ص)و صادق آل محمد(ع)


دو چشمِ آمنه بر روی احمد                  گره خورده دلش بر موی احمد

گهی خندان گهی محو تماشا                چو می‌بیند خمِ ابروی احمد 

milad payambar l پوسترهای زیبا به مناسبت میلاد رسول اکرم(ص)و صادق آل محمد(ع)

                         

 

روز دوشنبه 30 دیماه صبح زود از خواب بیدار شدیم وراهی مهد شدیم اما زیاد

دلخواهمون نبود اخه نه که یک ماهیست توی خونه مونده نمی تونست از خونه

دل بکنه خیلی با اکراه بلاخره رقت و منهم رفتم مدرسه همش گوش به زنگ بودم

ساعت 2 برگشتم مبین رو برداشتم و ازش می پرسم مامانی مهد چطور بود 

خوش گذشت 

مبین:ایه 

من:خانم معلم چی گفت گفت چرا اینهمه وقت نیومده بودی مهد بعدش گفتش

که بیا بریم خونه ما خلاصه مثل اینکه دلش تونستن توی مهد بدست بیارن

اومدیم ناهارو خورده گرفته خوابیده مثل اینکه حسابی خسته شده.

عصری لیلا اومدند که مامانم می گه می شه یه جلد از کتابای مبینو بدین 

من ببرم مدرسه فردا بیارم مبین هم نه راضی نه ...خلاصه یه جلد دادیم بردند

استفاده کنند و فردا بیارن می پرسم یعنی شما اصلا کتاب ندارین می گه نه

واقعا جای تعجب داشت بچه 7ونیم ساله یه جلد کتاب نداشته باشه توی 

این زمونه .مبین هم قول گرفت که فردا هم کتابمو بیار وهم بیا خونمون بازی 

کنیم وبرگشته به لیلا می گه مامانم گفته نباید وسایلاتو به دیگران بدی 

لیلا هم می گه باشه لیلا رفت ومبین شامشو خورد مامانی خیلی خوشمزه

هست یه کمی هم برای فردا نگهدار ...

چندتا قصه از اینترنت خوندیم و شیرش رو خورد و گرفت خوابید که فردا باید

زود از خواب بیدار بشیم بریم مهد ...

این ماه هم به خیر وخوشی گذشت ...

 

                                                                                                      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)