مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

گذر لحظه های بهمن ماه92

1392/12/10 13:43
نویسنده : مامان رویا
453 بازدید
اشتراک گذاری

 اقا مبین گلrose

 

                    

برای پسر عزیز تر از جانم می نویسم:

 متشکرم و دوستت دارم پسرم برای !

برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی. 
برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی. 
برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی. 
برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی. 
برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم" 
بقول خودت :دوستت دارم قد یه دنیا 

برای اونوقت هایی که زبان به تشکر باز می کنی

حتی برای یک کار ناچیزی که به چشم هم نمی اید

برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی. 
برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی. ...


***به خاطر همه ی این ها هیچ وقت فراموش نکن که : 


لبخند من به تو یعنی " عاشقانه دوستت می دارم " 
افتخار می کنم به در کنارت بودنم
آغوش من همیشه برای تو باز است. 
همیشه برای گوش دادن به حرفهایت آمادگی دارم. 
همیشه پشتیبانت هستموخواهم بود تا ابد
من مثل کتابی گشوده برایت خواهم بود. 
فقط کافی است چیزی از من بخواهی , 

بلافاصله از آن تو خواهد شد. 
می خواهم همه اوقات را در کنارم باشی. 

پسرم"پاره تنم:
rose

در دنیا تو از هرکسی برایم مهم تر هستی. 
همیشه دوستت دارم و خواهم داشت
همین الان در فکر تو هستم الان در کنار تو

که در خواب نازی به عشق تو می نویسم
تو همیشه برای من شادی می آوری به خصوص

وقتی که لبخند بر لب داری. 
من همیشه برای تو اینجا هستم و دلم برای تو تنگ است. 
تا هر وقت که به من احتیاج داشتی می توانی روی من حساب کنی .
تو در تمام ضربان های قلبم حضور داری.

بی تو من هیچم

خیلی خیلی دوستت دارم...

دردودل عاشقانه

    

                   

روز سه شنبه اول بهمن ماه صبح زودی پا شدیم بریم مهد و مدرسه شازده

اصلا دوس نداشت بره مهد  خلاصه به اکراه هم که شده  نق نزد و رفت مهد

و منهم خودمو رسوندم مدرسه ظهری مبین رو از مهد ورداشتم اومدیم خونه

کمی استراحت کردیم و کارتون تماشا کردیم وکمی هم بازی کردیم داشتم

مبین جونم رو عضو کتابخانه می کردم که لیلا اومد از مبین کتاب می خواست

که ببره مدرسه و توی کلاسشون استفاده کنه خلاصه یه چند تایی کتاب

انتخاب کردم ودادم که ببره مبین اصلا دوس نداشت که حتی یه دونه کتابشو

بده لیلا ببره لیلا که قول داد خوب نگهداری کنه و فردا بیاره دادند . لیلا

برده گذاشته اومده داره با مبین بازی می کنندمبین از لیلا می پرسه

لیلا تو خودت کتاب نداری ؟ سوال

لیلا:  نه تا حالا نخریدم  برام جای تعجب بودکه توی این زمونه واقعا ...

شب هم یه چند تا از کتابهای کتابخانه اش رو براش خوندم گرفت 

خوابید اخه فردا باید بریم مهد ...

 

روز چهارشنبه کمی زودتر بیدارشده می گه مامانی امروز هم می ریم 

مهد می گم اره دیگه امروزهم باید رفت خلاصه ناهارمونو من پختم و 

صبحانه خوردیم و کمی زودتر بریم که منهم که باید هم به بورس و هم

می خواستم به بانک سر بزنم که نتونستم فقط تونستم به بانک سربزنم

اونجا هم یکی از همکاران قدیمی بازنشسته مونو دیدم وخیلی خوشحال

شدم و دیدم هنوز به زنگمون مونده دوباره رفتم خونه لباسای نینجای

مبین که کمی دم پاهاش و استینش بلند بودند ببرم توی مدرسه تا

زنگ خوردنی بدوزم که نشد و همونطوری برگردوندم وظهری هم 

رفتم مبین جون رو از مهد برداشتم توی راهم طبق سفارش شازده

براش دوغ خریدم بردم و خوشحالش کردم و برگشتیم خونه .

بابایی سپراتور اورده بود خونه می خواست ببینه ایرادش چیه

حالا مکالمه مبین خان با بابایی وقتی دستکاه رو بابایی زد به برق

ترسیده اومده پیش من مامان گوشامو بگیرnot listening - New!

مبین:بابایی دستگاهو خاموشش کن اخه من می ترسم

بابایی:نمی شه کاردارم 

مبین: لیزرشو اورده که خوب ببین

مبین :بابایی همه پیچهاشو باز کن ببین ایرادش کجاس

بابایی:دوباره دستگاهو روشن کرده

مبین: بابا مباظب باش دستتو می بره ها حالا بیا باهم بچروخونیم

وقتی باهم می چرخونیم خیلی خوش می گذره ها هورا

بابایی:لیلا نیومده باهات بازی کنهسوال

مبین :نه اخه از مدرسه نیومده که ببینم اومده یا نه!

داشتم شامو اماده می کردم داشتم به نونا اب می زدم یه هویی

کمی اب پاشید رو صورتش

مبین:ببخشید کنید

من :مگه چی شده

مبین :اب و پاشیدی رو صورتم خخخخ خنده

من:ببخشید

شامشو دادم می خوره 

من :بسه دیگه زیاده روی نکن شنیدی خانم دکتر گفتند کمی

چاق شدی یه ذره باید رعایت کنی کم بخوری که بیشتر از این

چاق نشی

مبین:من که سیر نشدم ببین صدای سیر شدنم نیومده خخخ

هنوز سیر شدنم فعال نشده 

حالا وقت خوابش رسیده بریم بخوابیم قهقهه

مبین: مامان امشب هم از اینترنت برام قصه می ونی بخوابم

من:بله کنار گذاشتم برات همه رو می خونم سرعت اینترنت کمی 

کم بود زودی نیومد بالا 

مبین :دیدی یکجا نذاشته بودی داری اینور اونور می گردی

من :کتاب رو زدم از کمی جلوتر که روی جلد شو و بسم الله و ...

رو نخونم

مبین :کتاب رو از اولش می خونن برو از اول بخون ببینم

چی نوشته  خخخخخخخخخخخ

 

 

 پنجشنبه صبح وقتی از خواب بیدار شده می گه مامانی امیوز می ریم

مهد ؟می گم هوم مامان پرسیدم می ریم مهد بگو بله یا نه؟

من:نه

مبین :هورا هورا هوراهوراهورا

بابایی گذاشته با کامپیوترش گیم بازی کنه دیگه دس وردار ش نیست

حالا بابایی اومد دستگاه رو تعمیر می کنه اینهم براش اچار می اره 

می بره و دستمال می ده و...بابایی قول داده بود که دوباره بعد از 

تموم شدن کارش دوباره با مبین گیم بازی کنه می گم مبین گشنه اته

نه .

من:چرا؟بیا ناهار بخور بعد

مبین :من گشنم نیست من با بابایی بازی کنم گشنم می شه قهقهه

بابایی:اون اچارو بده من

مبین:اچارو بدم باز دستامو می شوریسوالقهقهه

عصری بابایی خواست کمی دراز بکشه گاه اومد چراغا رو روشن کرد

وخلاصه نذاشت بخوابه بابا چراغا رو از کلید اصلی خاموش کرد که بخوابه

مبین دید دیگه نمی تونه اذیت اش کنه می گه با دهنم اذیتت می کنمآخ

همچین سرو صدایی راه انداخته بود که نگو ونپرسnot listening - New!

مبین :قایم شده می گه بیا پیدایم کن کله پوکتعجب

 

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , وبلاگ قیصر

» بخش تصاوير زيباسازی » www.gheisar2010.blogfa.comكليك كنيد

 روز جمعه 4 بهمن 92

مکالمه مبین و بابایی

مبین :بابا چراغ لیزریم خراب شده درستش می کنین؟

بابایی:بده مامانت بلده درستش کنه 

مبین :مامان بلدی .می گه بلد نیستم

بابایی: من سواد درست کردنش رو ندارم بده مامانت درست کنه

مبین:اما من دارم "سواد پنگوئنا رو دارم.قهقهه

 چند شبه که از کتابخانه مجازی کتاب برای جیگری قصه های جدید

می خونم داشتم قصه هارو یکی یکی می خوندم چندتا رو خوندم سرعت

اینترنت کم شد دیگه لود نمی شد 

مبین :مامانی چرا نمی خونی 

من:عزیز م اینترنت سرعتش کم شد نمی اد بالا 

مبین :چرا ؟

من:سرعت کمه 

مبین:وب سرعتشو زیادکن دیگه

من:مامان دست من نیست 

مبین :پس دست کیه ؟

من :دست دولت و مخابراته

مبین :دولت کیه؟

من:رئیس روسای کشورمون ایران

مبین :پس بگو سرعتشو زیادکنن اخه من می خوام قصه برام بخونی

من:خاموش کردم مامان بخواب بمونه برای فردا شب

مبین :مامان از کتابهام برام بیار بخون دیگه

من:مامان بخواب بمونه برای فردا

مبین:مامان بگو با کمال میل

من:قهقهه  خودمو زدم به خوابساکت 

مبین:صدامو می شنوی باکمال میل یعنی بری از کتابخونم کتاب بیاری

و برام بخونی...

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , وبلاگ قیصر

» بخش تصاوير زيباسازی » www.gheisar2010.blogfa.comكليك كنيد

 روز شنبه عصری رفتیم متخصص گوش و حلق "خوشبختانه دکتر فرمودند خوب شده

اما باید یلی مراقب باشید دوتا قطره نوشتند و اومدیم سر راه خیلی دوس داشت بره

سوپر مارکت وبراخودش خرید بکنه که رفتیم مغازه حبیب اقا وهرچی دلش می خواست

ورداشت و اومدیم و می گه مامانی برام گوشت بخر من می خوام خام خام بخورم...

اومدیم گوشت تازه گرفتیم و رفتیم برا اقا ک کنیم بخوره چون خوب ناهار نخورده بود 

بخاطر همین ...

شب داره یه عکسی رو برام نشون می ده این چیه ؟

من:خواننده خانم بود فارسی و انگلیسی و ترکی اش رو گفتم 

مبین :دختر که خواننده نمی شه " لباس عروس می پوشه  

عروس می شه "می رقصه نه خواننده...


روز یکشنبه من رفتم بورس و بانک و بیمه ولی کار بانکیم تموم نشد برگشتم 

مبین رو ورداشتم باهم رفتیم بانک و کارامونو انجام دادیم و برگشتیم خونه

شب خیلی سرم درد می کرد شام مبین رو دادم رفتم بخوابم که کامپیوترم 

رو خاموش کردم شازده فهمید که خبری از قصه خوندن نیست اومده که مامان 

از کتاب بخون دید نشد دست به دامن بابایی شد دید بابایی هم کارداره

اومده مامانی اخه اگر قصه نخونی من خوابم نمی گیره چی می شه حالا

از دهنت برام قصه بخون چند تا قصه رو خوندم و خوابید چون صبح باید بریم

مدرسه زود باید بیدار بشیم ...

 

روز دوشنبه صبح همراه جیگری رفتیم مهد واز اونجا منهم رفتم مدرسه ظهری

اومدم شازده رو ورداشتم اومدیم خونه .ظهری خیلی خواب الو بود نخوابید و

ما رو هم نذاشت بخوابیم الان ساعت 20:30هست که از ساعت 19 خوابیده 

چند باری هم رفتم بیدارش کردم اما هنوز خوابیده دیگه بیدار نشد فردا صبح بیدارشد.

 

روز سه شنبه هم رفتیم مهد ظهری برگشته داره با بابایی بازی می کنه .

توی خونه ما هم لاک پشت نینجاییم منو مبین صدانکنید من لئوناردو هستم 

مامان رافائل پس بابا چی اونهم شریدر 

حالا بابا شد دانیل

بابایی رو زده می گه مرده شو بابا می گه من که مردم مبین می گه حالا منو 

می بینیدید 

بابا:من که مردم 

مبین تو همیشه شارژ داری البته شارژ قبلی داری!!!!!!!!!

  

روز چهارشنبه کمی زودتر مبین رو گذاشتم رفتم سراغ کارام و برگشتم مدرسه

ظهری مبین رو از مهد ورداشتم اومدیم خونه 

خیلی خسته بود گرفت خوابیدعصری پاشده اومده که بابا سی دی رو بذار

من باز کنم حتی فکر یه چیز رو کردم اونقدر حرفای گندتر از دهنش می زنه

که نگو حالا بعضی هاش که یادم هس می نویسم

شب شامو که می خوره به فکر فرداش هم هست بقیه اش رو نگهدار برای فردام

 

روز پنجشنبه 10 بهمن من دوره داشتم رفته بودم کلاس ساعت 1 برگشتم

شهلا زنگ زده بودند که نسرین دختر ش جشن دندونی گرفته جمعه شما هم دعوتین

گفتم حتما می اییم اومدم دیدم مبین داره کارتون تماشا می کنه

ناهارو خوردیم رفتم کمی داربکشم بم مبین اخطار کردم که یا باید سرو صدات درنیاد

یا باید دراز بکشی که رفته بود توی اتاقش بازی می کرد همینکه من بلند شدم 

اومده اجازه می گیره که برم اچار پیچ گوشتی هارو بیارم باهاشون کارکنم 

گفتم باشه به شرطی که بعد بازی ببری بذاری سر جاشون باشه مامانی

رفته هرچی دلش خواسته اورده 

دنبال پیچ می گرده پیداش نمی کنه می گه مامان می شه بیایی اینجا 

من: برای چی؟

مبین :مامان مشکلی دارم نمی تونم پیچ رو پیداکنم!!!!

شب داره بابایی بازی می کنه بابای می گه اومدم تورو بخورم من خیلی گشنمه

بابا منو نخورکه من گندیده ام ببین حموم نرفتم هنوز گند زده ام خخخخخخخخخخ

نه خوشمزه ای مبین :نه من خوشمزه نیستم پس کی خوشمزه هس؟

مبین:برو مامانو بخور مامان خوشمزه هست خخخخخخخخخ

 

روز جمعه صبح می گم مبین بیا صبحانه بخوریم  بیا لقمه هاتو بدم 

نه بابایی برام بده بخورم وقتی بابایی می ده خوشمزه می شه 

داره می پره اینور اونور می گه بابایی زود باش برام زیتون بیار بخورم 

که خو دمو بسازم خودمو قوی بکنم بهتر بپرم خیلی قویم می کنه خخخخخ

داره با اچارو پیچ و نایلونو .....برا خودش لاک پشت و جک و جونور درس 

می کنه

روز شنبه باهم دیگه می خواستیم بریم بیرون چون هردو بیرون کارداشتیم

اما وروجک مگه راضی می شد بابایی توبا من بمون خونه مامانی بره باشه

بابایی می گه نه نمی شه( راستی چون اقای پدر روز جمعه رفته بود بیرون

توی خ پاستو ر می خواسته دور بزنه بعلت سردی هوا و شب قبلش هم

برف و بارون باریده بوده زمین یخ بسته بوده یه موتور سوار نتونسته بود ترمز 

کنه و ایشون هم نتونسته بود ترمز بگیره یه تصادف جانانه ای کرده بودند که

باید می رفتند به کارهای ماشین رسیدگی می کرد و به بانک هم سر می زد

و منهم به ب باید می رفتم ) یا برگشته می گه شما برین من خودم می تونم

توی خونه تنها بمونم دس به هیچی نمی زنم فقط می شینم کارتون تماشا

می کنم و بازی می کنم فقط همین  دیگه هیچی تعجب

مکالمه من ومبینی:

من:توی اشپز خونه دارم اشپزی می کنم یهو از چشمم دور شد صدا می زنم 

مبین جان کجایی وقتی نمی بینمت دلم تنگ می شه حالا جوابم و بده بدونم

کجایی؟

مبین:مامانی از این به بعد اسممو دنی "لئوناردو صدام کن من یافائل و مایکی 

رو دوس ندارم چون سلاح اونا خوب نیست 

حالا قرار شده لئوناردو صداش بزنم راستی وقتی مبین صدا می زنم طول

می کشیده تا جواب بده حالا که شده لئوناردو تا صداش می کنم زودی جوابمو

می ده...

 وقتی تی وی نگاه می کنه توی تبلیغات هر چی می بینه می گه مامان از اونا

برام می خری بگی باشه دست از سرت ورمی داره اگر بگی نه از بابا می خواد

که براش بخره ....خلاصه چندتا رو نشون داد گفتم باشه دیدم دست از سرم 

ور نمی داره گفتم مامانی دعا کن خدا زیاد به مامانی پول بده همه چی رو برات

بخرم 

مبین :من که پول ندارم 

من :مامان می گه چون تو دل پاکی داری از خدا هرچی بخواهی خدا به حرف تو

گوش می ده...

مبین:بابا تو دعا کن مامان زیاد پول در بیاره و اسباب بازی زیادی برامن بخره 

مبین:بابا تو پول زیاد داری؟

بابا: اره و خودت هم توی بانک پول زیادی داری

بابا دعا که کرد تموم شد 

مبین:دعا که پول نداد 

من:پسرم اول دعا می کنیم خدا بهمون سلامتی بده و از اینکه سالم هستیم

خدارو شکر می کنیم 

مبین :تی وی که نمی شنوه؟پس بخدا بگو زود بیارهخنده

بابا عینکا ی توی ماشین رو اورده بود خونه داشت می برد بذاره سر جاشون

مبین :بابا اونا چیه ؟

بابایی:عینکهاس می برم بذارم ماشین

مبین :بذار ببینم امتحانشون کنم 

بابایی:پول عینک رو داری بدی تا به تو بفروشم؟

مبین:اخه تو به من پول دادی که من بدم به تو تا تو عینک هارو به من بفروشی؟قهقهه

 

روز یکشنبه داشتم گوشت چرخ می کردم سه راهی رو گذاشته بودم زمین یه هو

سرمو برگردوندم دیدم رفته سر پیچ های پیچ گوشتی رو اورده روی سوراخهای 

پریز ها گذاشته خوب بود سر شون زیاد بلند نبود یا سوراخهاش زیاد درشت نبود 

یا خدا خیلی دوسم داشت والا خطر جدی از بیخ گوشمون در رفت الهی هزاران 

مرتبه شکرت.

مبین :مامان نوشیدنی می خوام

من:مبین تشنه اته  نه.تشنه اب می خوره گشنه غذا

مبین:پس اینجور چیزا مثل ابمیوه و شیر برای چی طراحی شده اند؟

اخبارهم که اعلام کرد فردا بعلت سردی هوا تعطیلههوراهورا

مبین منو نبر مهد منو ببر مدرسه ثبت نامم کن برم مدرسه . حالا فردا تعطیله.هورا

 

امروز دوشنبه 14 بهمن ماه 92 بعلت سر مای شدید مدارس تعطیله ما هم نشستیم

خونه از پنجره خیابونا رو دید می زنم رفت وامد بیشر با ماشینه و تک وتوک فردی

تو خیابونا دیده می شه .

یه هورای دیگه بخاطر اینکه امروز در دورشته ورزشی مسابقه داشتیم چون توی 

سالن ما باید برگزار می شد زمینا رو وسا یلا رو باید ردیفش می کردم به مسئولمون

گفته بودم که من نمی تونم کارای مسابقه رو ردیفشون کنم بنا به دلایلی..

حالا روز سه شنبه پسرا همون مسابقه رو می خواهند برگزار کنند اگر فردا هم تعطیل نباشه خوب می شه پسرا زمینا رو اماده می کنن و ما هم استفاده می کنیم ولی 

بعید می دونم که بتونن اینکارو انجام بدن امیدوارم که بکنند اول مسابقه دخترا

رو می اندازند بعد مال پسرا رو که همه چی اماده تحویل پسرا بشه که خوشبختانه

تیرشون به سنگ می خوره ...اگر فردا تعطیل نشه!

مبین هم امروز از وقتی که از خواب بیدارشده فقط داره کارتون تماشا می کنه

دوشب هس که شبا باز خروپف می کنه دماغش می گیره حتی روزا هم دماغش 

گرفته هس نمی دنم چیه حساسییته یا سرماخوردگیه و...

تصمیم داریم یه دکتر دیگه ببریم ولی هوا واقعا سرده ادم اصلا دلش نمی خواد بیرون بیاد

نزدیکای ظهر من تی وی رو زدم به خبر 13 رفته دوچرخه اش رو اورده فکرکنم بعد 

از ماهها داره با دوچرخه اش بازی می کنه و منهم از فرصت استفاده کردم وبشو و 

کارهای اینترنتی مونده از چندین روز پیش خودمو دارم ردیف می کنم و وب های خودمو

دارم به روزشون می کنم و...

بابایی می خواد فشارشو بگیره مبین اومده که فشار منو هم بگیر بابایی می گه بچه ها

فشار ندارند 

مبین:فشار دارند فشار من به تو وصله...

ظهری به زور خوابید اما چه خوابیدنی 3ساعت تخت گرفت خوابید سرحال و قبراق

داشت بازی می کرد که لیلا اومد و سی دی اورده بود که بیا نگاه کنیم کمی کارتون

تماشا کردند و کمی هم دوچرخه و موتورو اسب سواری کردند لیلا با اسب زیاد 

نمی تونست بالا بپره مبین داره بهش یادمی ده لیلا باز نتونست مبین دوباره 

یادش می ده حالا لیلا تونست بپره حالا مبین می گه :من یادت دادم چطوری بپری

اموزشت دادم باید خوب بپری!!!

لیلا داره می ره مبین از لیلا می پرسه لیلا فردا هم بیا .لیلا می ایی؟

لیلا هم می گه باشه می ام.

حالا جیگری رفته سر به سر بابایی می ذاره جیغ می کشه که بابا رو بترسونه

بابایی بیا ببین می تونی منو پیدام کنی اگه پیدام کردی؟

بابایی کارداشت نیومد حالا گیر داده به من که بده ارین بازی کنم 

روز سه شنبه هوا خیلی سرد بود شازده رو نبردم مهد خودم تنهایی رفتم مدرسه

حوالی ساعت 9 اقایون اومده بودند برای برگزاری مسا بقه یکسری وسایل دادم

تا خودشون زمین رو خط کشی کنند تا من رفتم دنبال سانتی متر برگشتم دیدم

همین جوری الکی کار زمینا رو یکسره کردند ورفت پی کارشون فرق خانمها و اقایون

در همین چیزا هستش اگر من می کشیدم تقریبا یه یک ساعتی طول می کشید می گم 

لا اقل یه جوری بشه که تا دو هفته دیگه که مسابقه ما برگزار خواهد شد موندگار 

بشه .بعد از مسابقه رفتیم سالن دیدم چند جایی از چسب ها کنده شده بود

حالا بیا بعد دوهفته ببین اثری از این زمینا می مونه که ما مجبور بشیم دوباره بکشیم

 

       

روز چهارشنبه 16 بهمن ماه صبح ناهارمونو پخته و  صبحانه مونو خوردیم و اماده رفتن 

به مهد و مدرسه شدیم  من نرفته برگشتم با بابایی یه جایی کار داشتیم رفتیم دیگه

شد ساعت 13/30دیگه مدرسه برنگشتم واز اونجا برگشتیم مبین رو از مهد برداشتیم

برگردیم خونه توی راه بابایی می پرسه مبین امروز چیکار کردین خوش گذشت خانم

معلم چی گفت؟سوال

مبین: خانم  معلم گفت مبین دلم برات تنگ شده بود منهم گفتم من مونده بودم خونه

بازی کردم و پرشین تون تماشا می کردم نیومدم

کمی خوابید و بیدارشده بازی کرد و کارتون تماشا کرده هی سر به سر ما می ذاره کمی 

با من کمی هم با بابایی بازی کرد دیگه شب کارتون بی کارتون بعد از شام لاک اورده 

لاک رو زده به ناخن های یک دستش  بعدش حالا داره توی کف دستشو  لاک می زنه 

می گم مبین داری چیکار می کنی اینکارو نکن بابایی می گه بیا بگیر دیگه نذار ورش داره

می گم مبین بلند شم می گیرمش 

مبین :مامان من نبودم ادمای بد ذات اومدند زدند تعجب

حالا اورده مامان بخون توی دستم چی نوشته شده مامان نمی تونم بخونم چی نوشته 

ببین لاک پشت های نینجا .این لاک این پشت این های این نین جا  ...

داره برنامه حوادث و دیدنیها رو تماشا می کنن یه چند تایی خیلی جالب و خنده دار بود از خنده روده بر شده بود .بعدی ها خنده دار نبود بابایی می گه مبین نیگاه کن جالبه 

مبین می گه نه خنده دار نیست که جالب باشه چیز خنده دار جالب می شهخنده

 

از روز پنجشنبه 17بهمن  ماه بگم.بابایی می ره مسواک بزنه مبین می پرسه بابا

چرا دندوناتو مسواک می زنی؟مسواک می زنی تا دندونات سالم بمونه .

اگه غذا بخوری مسواک نزنی دندوناتو کرم می خوره .اینجور چیزا باعث 

خرابی دندونات می شه ....خنده

 

روز جمعه با بابایی نشسته داره فیلم مستند تماشا می کنه بابایی توی اشپزخونه رفت

این وروجک داره تنهایی تماشا می کنه فیلم درباره فسیل مطالبی رو توضیح می ده 

از پذیرایی بلند بلند می پرسه بابایی فسیل چیه؟بابایی داره توضیح می ده که فسیل 

چیه چون یه گوشش به تی وی هست که ادامه برنامه رو از دست نده واز طرفی هم 

می خواد جوابشو از بابایی بگیره .مبین :بابایی نشنیدم چی گفتین؟

مبین : نشنیدم 

بابایی:جواب

مبین :بابایی نشنیدم چی گفتین به داد کلفت بگو من نمی شنوم تعجب

 

روز شنبه با شازده رفتیم بازار برا خرید اقا ادا نمونده که در بیاره بیا بریم کفش بخریم 

اقا می ره دنبال کیف "بیا بریم وسایل بگیریم نه من هیچی نمی خوام " من سردمه 

من خسته شدم "ومنو بگیر بغلت تا من گرمم بشه والا ناحارت می شم ها"من

می خوام برم خونه کارتون نیگاه کنم یا می گه من فقط سی دی 

لازم دارم و اسباب بازی و دیگه هیچ .....اقا اعصابمونو خراب کرد برگشتیم 

برگشتنی تا بویی به مشامش می رسه این بوی چیه ؟بریم ببینیم بوی چیه از کجا می اد

برگشتنی رفته دوتا سی دی لاک پشت های نینجا گرفته سر راهش هم بوی شیرینی از رکس می اومد بریم بخریم رفتیم شیرینی تر با انواع رنگها رو خیلی دوس داره بخره حالا خرید پول دادم که برو بده به صندوق که با صندوق دار دوس شده صندوق دار براش بیسکویت شکلاتی داده می پرسه تو دختری یا پسری ؟اسمت چیه ؟مبین  .پس پسری 

حالا چرا لاک زدی مگه پسرا لاک می زنن؟

مبین :مامانی چرا برام لاک خریدی؟خخخخخخسوالتعجب

برگشتیم خونه عصری هم لیلا اومده بود که بازی و کارتون تماشا کردند و لیلا داره می ره 

می گه لیلا قول بده فردا هم بیا باهم بازی کنیم بگو باشه 

 

روزیکشنبه رفتیم از ابرسان براشازده کفش بخریم چشمش افتاد به کفش هایی که عکس 

لاک پشت های نینجا رو داشت اقا کلافه مون کرد که الا و بلا از اونا می خوام رفتیم 

شماره بزرگترش رو نداشتن از اون به بعد هر کفشی رو به پاش کردیم اصلا راحت نبود 

توی پام اینجوری نمی شه اونجوری نمی شه و....خلاصه یه جفت خریدیم و ...برگشتیم

قابل توجه اونایی که هی باید کتاب بخرن:

اونایی که بچه هاشون عاشق کتاب و کتاب خوانی هستن .چون من از جلوی هر کتابفروشی که رد می شدم برا مبینی باید کتاب می خریدیم اما از وقتی که عضو کتابخانه کودکان کردم دیگه یکی از خرجام کم شده هرشب قصه "شعر "از انواع علمی"تخیلی" داستانی "پزشکی و....

داریم می خونیم 

عصری لیلا باز اومده باهم بازی کردند و ....منهم داشتم اشپزی می کردم اخه

روز دوشنبه مسابقه اشپزی بصورت استانی توی مدرسه ما بر گزار خواهد شد منهم  میخواهم شرکت کنم داشتم غذا مو اماده اش می کردم راستی می خوام کله جوش

درس کنم از ساعت 18:30 شروع کردم به تهیه اش چون برای شام خودمون هم

می خواستم درستش کنم کشید تا ساعت 21 تا بخوریم و ....کشید تا ساعت 22 واقعا خوشمزه و عالیه عالی در اومده بود امیدوارم فردا نتیجه اش خوب باشه چون من دوم و 

سوم و...رو دوس ندارم یا اول یا هیچ .

 

روز دوشنبه مبین رو بردم مهد گفتم موقع خوردن که بشه می ام تورو هم می برم مدرسه

خلاصه همینکه شروع به داوری کردند من رفتم مبین رو از مهد برداشتم و اومدیم مدرسه

مبین خوشحال شدند و غذای منو خیلی پسندیدند و اسممو نوشتند حالا شروع کردیم 

به خوردن ظرف من اول از همه تموم شد هرکسی خورد دس مریزاد می گفت همه

می گفتند حتما اول می شین حالا ببینیم چی می شه

ظرف و ظروفمونو ورد داشتیم اومدیم خونه و داشت به بابایی گزارش مدرسه رو می داد

اونقدر خسته بود که گرفت خوابید 

عصری وقتی از خواب بیدار شد از من اب خواست گفتم لیوانت روی میزه برو اب بریز و بخور

مبین رفت بخوره که صدای بابا در اومد که من لیوان مبین رو شستم نرو دستت نمی رسه 

مبین رفت لیوانشو ورداشت و داشت اب می خورد که هی بابایی می گه دس نزن تا من بیام این وروجک صداش هم در نمی اد ذره ذره اب از یخچال باز می کنه و می نوشه باباهم 

از اونور هی می گه یهو مبین برمی گرده می گه بابا نمی پرند روحرف ادم....تعجب

گل پسرم دارند با بابایی شام می خورند می گم مادر جون خوشمزه شده مبین می گه نه

بابا می گه خوشمزه نیست همشو خوردی اگر خوشمزه می شد چیکار می کردی لابد

منو تو رو هم می خورد .

مبین:بابا من و تو یه برنامه هست خوردنی نیستعجب

 

امروز سه شنبه 22 بهمن ماه تعطیله هوراهوراهورا

سال روز 22 بهمن ماه مبارک 

ماهم توی خونه هستیم هیچ اتفاق خاصی نیفتادشازده گلم  عصری گرفته خوابیده 

منهم دارم وبنگاری می کنم 

بیدار شده داره سربه سر من می ذاره حالا موبایل منو ورداشته به من می گه وایستا

عکستو می گیرم گرفته و اورده می گه ببین رفیق چه خوشگل انداختم .

حالا گرفته و بازی می کنه 

اینها هم چند قطعه عکسی که توی این ماه گرفتم

 

مبین خان

اینها وسایل کار وبازی مبین خانه

اسباب بازی های مبین

بعداز مدتها داره دوچرخه سواری می کنه

دچرخه سواری

موتورسواری به روش نشسته روی زمین دس رو پدالش می ذاره موتور فرار میکنه

کاربردهای موتور

در حال تعمیر موتور

تعمیر موتور

موتورسوار به پشت و خوابیده

مبین موتوری

یکطرفه سواری

انواع موتورسواری

یک دس شمشیر شریدر ودست دیگه شمشیر نینجا ها

شریدر

مبین شمشیر کش

شریدر با نینجا

شمشیرامو بین

مبین نینجا و شریدر

ژست اقارو ببین

شازده پسر

 

 روز چهارشنبه 23بهمن ماه 92

 صبح مبین رو بردم مهد و خودم هم رفتم مدرسه چون فرمهامو باید پرش می کردم 

کمی دیر رسیدم رفتم توی کلاس ردیفش کردم ....

طبق معمول ساعت 2 مبین رو از مهد ورش داشتم و برگشتیم خونه طبق معمول گزارش می داد که توی مهد چه اتفاقاتی افتاده چیکارا کردند کارتون تماشا کردیم و خوراکیهامونو 

خوردیم اما دنتم رو یکی از بچه ها اومد و برداشت و خورد

من:چرا مگه خانم معلم کجا بودند 

مبین :همون جا توی کلاس بودند 

من:خانم معلم چیزی نگفتند

مبین:چرا هروقت کسی اینکارو بکنه سی دی (سیلی )می زنه  

من:مبین جان خودت باید نذاری اگه بذاری خودت گشنه می مونی

فدای اون شیرین زبونی هات بشه مادر چنان شیرین زبون شده که نگو و نپرس 

تا حرفشوتموم نکنه  دس وردار نیس 

از طرف مهد دوتا نامه گذاشتند توی کیف مبین جونم یکی 

برای روز یکشنبه از طرف مهد می برن اتش نشانی و روز سه شنبه 29 بهمن

 توی مهد جشن می گیرند به مناسبت دهه فجر

 سلام عزیزان

امروز جمعه دوم اسفند ماه 92

پسر نازم .حدودا یه 7و8 روزیه که بعلت مشغله زیاد نتونستم برایت بنویسم

روز چهارشنبه بعداز کلی نوشتن برق قطع شد همه رشته هام پنبه شد

روز پنجشنبه 30بهمن بود شازده از خواب که بیدارشده بودند هوس گردش به سرش 

زده بود می گفت مامانی بریم بیرون بگردیم 

من:مثلا کجا بریم 

مبین:مثلا از مسیر مغازه های سی دی فروشی بریم بگردیم

مبین:مامانی بریم دکتر یه احساس دارم توی شکمم

مبین :مامانی بریم بازار می خوام کفش پاشنه داراز بخرم توی خونه بپوشم نه بیرون

ما هم  که بیرون کارداشتم ناهارمونو اماده کردیم راه افتادیم تا کارامونو انجام بدیم 

کارای بابایی که تموم شد خواستیم جایی پارک کنیم بریم براشازده خرید کنیم مگه جای سوزن انداختن بود خلاصه یه جای پارک پیداکردیم و رفتیم خرید اقا گشنه اشه طبق معمول اول شکم بعد خرید رفته دوباره پیتزا دوباره الرژیش عود کرده بعد از برگشتن 

هی می گه مامانی دماغم گرفته نمی تونم نفس بکشم و...

عصری هم فرزاد زنگ زده بود که اگر خونه هستین می خوام بیام وروجک داره به حرفای 

من گوش می ده اومده می گه مامانی کیه زنگ زده بود می گم فرزاد بود چی می گفت

می گم می خواد بیاد خونمون رفته به بابایی خبر می ده که فرزاد می خواد بیاد 

اخه فرزاد رو خیلی دوس داره بجز فرزاد با کسی تلفنی صحبت نمی کنه

وقتی فرزاد می اد می ره اسبابازی می اره که بیا باهم بازی کنیم

چون فرزاد از ابرسان تا میدان ساعت پیاده اومده بود می گفت خیلی خسته شدم

اخه تراکتور اسیایی شده بود خیابونا بعلت جشن پیروزی بسته بود و ماشین گیر 

نیومده بود 

کمی با فرزاد بازی کرد و وقت خوابیدن هرشب از کتابخانه اینترنتی براش کتاب 

می خونم رفته دست فرزاد رو گرفته هی اصرار که بیا کنار تخت مامانی بخواب 

مامانم قصه می خواد بخونه تو هم گوش بده خیلی خوبه ها

 

روز جمعه

مبین خان شب انقدر خروپف کردکه من تا صبح نتونستم بخوابم خیلی ناراحت بودم که 

ای کاش اون پیتزا رو نمی دادم بخوره اون نمی دونه من چرا جلوشو نگرفتم

خیلی خودمو سرزنش می کردم که می تونستم اما ...

عسلم داشت با بابایی بازی می کرد یادش اومد که بره چوبشو بیاره با چوب بابایی رو

بزنه چون وقتی با دستش می زد دستش درد می گرفت از بابا پرسید گفت نمی دونم کجاست از من پرسید منهم که نمی دونستم گفتم هرجا گذاشته بابا گذاشته 

حالا بابا پیدا کرده داده دست مبین یه چوپ زده به بابایی دردش اومده مبین اومده 

میگه مامان زدمش حالش جا اومد می فهمه کجا گذاشته خخخخخقهقهه

عصر جمعه هم فرزاد اومده بودند خونمون مبین هم طبق معمول خیلی خوشحال حالا 

اسبابازیهاشو اورده که بیا بازی کنیم بعد بازی با چرب زبانی از فرزاد می خواد که می شه

موبایلتو بدی اون بازیهایی که بازی نکردم بازی بکنم

فززاد هم رفته اورده داده بازی می کنه مگه دس ورداره...

                             

روز شنبه هم رفته بودیم برای خرید امان از دست این وروجک از زمانی که گفتیم می ریم

بیرون می پرسه واسه چی می ریم من نمی خوام بیام بیرون من خودم می تونم بمونم خونه

می شینم خونه کارتون نیگاه می کنم فقط همین...

حالا که خارج شدیم فقط به فکر سی دی و غذا هست مامان بریم "من می خوام سی دی بخرم می خری ؟فقط یکریز تکرار می کنه

رفته برای خودش چندتا گیم و چند تا کارتون گرفته اورده بیا وببین


                        

 روز یکشنبه هم برنامه مهد مبین عوض شده بود بجای رفتن به اتش نشانی توی مهد 

جشن گرفته بودند صبح رفتیم مهد توی راه از من قول گرفته که ازش عکس نگیرن 

بردم گذاشتم داشتم برمی گشتم که برگشته من نمی رم تو اخه چرا بگو از من عکس 

نگیرن منهم به نیر جون سپردم که از پسرمن عکس نگیرین ایشون هم فرمودند خوشبختانه

امروز عکس نمی گیرن فقط فیلم برداری می کننشازده رفت تو

منهم رفتم فرمم رو از مدرسه گرفتم و از اونجا هم رفتم اداره و فرمم رو دادم و برگشتنی هم شازده رو برداشتم اومدیم خونه توی راه ازش می پرسم توی مهد خوش گذشت 

می گه اره نه یه ذیه

چیکارا کردین نوشابه خوردیم و ساندویچ دادن منهم کالباساشو خوردم و شیرینی دادند

سرود خوندیم و  ...

               

روز دوشنبه 

صبح رفتیم مبین رو گذاشتم مهد و خودم رفتم مدرسه چون مسابقه داشتیم و می خواستم یه معامله رو هم بکنم که نشد کمی دیر رسیدم مدرسه دیدم تیم ها یواش یواش می ان و مدیر اچارو ورداشته که بره در سالن رو باز کنه  و مسابقه کشید تا ساعت 13:50 دقیقه ویک تیمم مقام اول و یه تیمم مقام سوم رو کسب کرد ند وکارامو ردیفش کردم ورفتم سراغ مبین و از مهد برداشتم طبق روال توی مهد چه اتفاقاتی افتاد و چیکارا کردیم

رو توی راه توضیح می داد...

عصری داریم باهم بازی می کنیم داره منو تهدید می کنه مامان اگه چیز خوشگل درس

نکنی من دوستت نمی شم باهات ...

                 

روز سه شنبه 

امروز طبق قرار قبلی بچه های مهد رو می برن اتش نشانی با اینکه رضایت نامه دادیم 

اما اصلا دلم نمی اومد ببرم می ترسم بچه 4ساله چطور می تونه خودشو کنترل کنه 

اگه زبونم لال ... خلاصه دل به دریا زدم گفتم هرچه بادا باد می سپارم به خالق اش

خودش حافظ همه هست اما باز نگران بودم رفتنی به معاونت محترم مهد سپردم  و چند 

وچون چگونه رفت و امد شون پرسیدم بهم اطمینان دادند که برای هر یکی دونفر یک 

مربی می اد وخودمون هم هستیم اصلا نگران نباشید و....

ظهری با اضطراب و دلشوره رفتم سراغشون مبینی رو ورداشتم خوب حالا تعریف کن

ببینم چیکارا کردین مبین خیلی با بی تفاوتی محض هیچی فقط..........رفتیم اتش نشانی......

برگشتیم 

                 

روز چهارشنبه 

30بهمن ماه صبح ساعت 10:30دقیقه راهی مهد و مدرسه شدیم و ظهری ساعت 13:55دقیقه 

برگشتنی مبین رو از مهد گرفتم برگشتیم خونه و سرمون هم خیلی شلوغه نتونستم 

زیاد عکس بگیرم فقط دوتا عکس از مهد گرفته شده دادند انشاالا ه توی اسفند ماه می ذارم

تا شب توی خونه بودیم کمی وقت و حوصله داشتم گرفتم  نوشتم کم مونده بود که به پایان ببرم برق رفت و همه نوشته هام از بین رفت و ساعت 22شب برق وصل شد 

که دیگه حوصله ام سر رفت و...

این ماه هم چه خوب و چه بد گذشت امیدوارم برای همه با خوشی و به خیر گذشته باشه...

                   


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)