مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

شازده در زمستان 93-- دیماه

1393/9/28 19:14
نویسنده : مامان رویا
615 بازدید
اشتراک گذاری

                     تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com  تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

سلام "سلام بر شازده مهربون و دوستای گل "امیدوارم حال همگی خوب باشه و روز به روز شاهد

موفقیت های کوچولو هاتون باشید ...کوچولوهایی که یه روزی خیلی کوچک تر بودند و الان برای 

خودشون حسابی خانوم یا اقایی شدن.

امروز ننه سرما "دامن سفیدش رو برشهر گستراند وسرما برشهر حاکم شد

ما هم تو این روزای سرد مشغولیم ومبین خان هم مهد می ره البته یه کمی با نق و نوق

که نمی خوام برم و زود بیا دنبالم و...روز های زوج عصر از ساعت 4الی 5:15 کلاس ژیمناستیک

می ریم باز اونهم با غرغر و پنجشنبه ها هم کلاس نقاشی می ره .

 روز های سه شنبه تکلیف زبان می اره خونه و اخر هفته هم یه تکلیف پیک ادینه

می اره  که واقعا خیلی خیلی به زور وبه سختی انجام می ده 

هم منو و هم خودشو خیلی اذیت می کنه همش می گه خسته شدم

نمی نویسه و ...امروز کمی زود رفتم از مهد برداشتم با معاون مهد صحبت کردم فرمودند با مربی شون 

صحبت می کنم ...

کلاس ژِیمناستیک هم برای تفریح و کمی فعالیت داشته باشه یکمی از

اون حالت خجالتی بودن در بیاد وبدن ورزیده تر داشته باشه وشاد باشه که اونهم وقتی

تکنیک رو خوب می زنه  ومربی تشویقش می کنه چیزی

 نمی گه اما وقتی مربی تشویقش نمی کنه دیگه .........

واما 1کیلو وزنش کم شده و چند سانتی قدش بلند شده و چند روز ه باهم  شروع کردیم به بازی

بدمینتون که سرویس بک هند رو خیلی خوب یاد گرفته و پنجه و ساعد والیبال می زنه

ساعد رو بقدریزیبا زد که کیف کردم ......

                              **今日の新着です!(b^ー°)11月23 のデコメ絵文字今日の新着です!(b^ー°)11月13 のデコメ絵文字今日の新着です!(b^ー°)11月23 のデコメ絵文字今日の新着です!(b^ー°)11月24 のデコメ絵文字今日の新着です!(b^ー°)11月13 のデコメ絵文字今日の新着です!(b^ー°)11月24 のデコメ絵文字今日の新着です!(b^ー°)11月24 のデコメ絵文字今日の新着です!(b^ー°)11月24 のデコメ絵文字 今日の新着です!(b^ー°)11月18 のデコメ絵文字  **

  چون به سخن نوبت عیسی رسید 

                عیب رها کرد و به معنی رسید
                            عیب کسان منگر و احسان خویش
                                        دیده فرو بر به گریبان خویش
                                                               کریسمس بر هموطنان مسیحی مبارک

     

عکس به مناسبت کریسمس,عکس های زیبا و دیدنی به مناسبت کریسمس 2015,کریسمس 2015,عکس های دیدنی از کریسمس 2015,کریسمس,جدید ترین عکس های کریسمس,کریسمس 2015,کریسمس,دیدنی ترین عکس نوشته های کریسمس,عکس نوشته های زیبا به مناسبت کریسمس,عکس نوشته کریسمس سری جدید,سری جدید عکس نوشته کریسمس,

ای مریم ! خدا تو را به کلمه ای از خودش بشارت میدهد که نامش مسیح عیسی

بن مریم است ،در حالی که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان الهی است (سوره آل عمران، آیه 45 )


    今日の新着です!(b^ー°)11月23 のデコメ絵文字  今日の新着です!(b^ー°)11月13 のデコメ絵文字   میلاد حضرت عیسی مسیح (ع) را به هموطنان مسیحی تبریک میگوییم.今日の新着です!(b^ー°)11月13 のデコメ絵文字今日の新着です!(b^ー°)11月23 のデコメ絵文字

صبح روز یکشنبه می گم مبین جان ببرم مهد ویا بامن می ایی من کاردارم باید اداره و مدرسه

باید برم ...نه من باهات می ام ...مبین خان اگر بخوای با من بیا یی خسته شدن نداریم و....

باشه وبعداز اداره من می رم گردش ...باشه باشه 

اداره نرسیده من خسته شدم بریم می گم می برم مهد خودم می رم اقا رفتیم کارای اداریمونو

را انجام دادیم و رفتیم برای گردش و خرید ...

عصر روز یکشنبه لیلا رو صداکرد و بازی کردند ...

بعد از رفتن لیلا داره با خمیر بازی برای خودش چیزی اختراع می کنه مثلا سونیک درس می کنه

چطوری کاغذ و نایلونو وسایل شکسته از اسباب بازیهاشو بوسیله خمیر بازی بهم می چسبونه

مبین:مامان من باید استعدادم رو نشون بدم تعجب

من:تو استعدادتو قبل از اینا برا من نشون دادی چشمک

مبین :نه باید نشون بدممتفکر

مبین:استعدادم تو عشقی و یکی هم نایلون درست کردنه ...خخخخخختشویقتعجبجشن

چند روزیه که باز این کمر درد اومده سراغم شب می گم مامان بیا کمی پشتم رو ماساژ

بده ...اومده ماساژداده مامان اخه دستام خسته شدند قربون اودستای کوچولوت بشم...

پایین کنار تخت خوابیدم اقا مگه می ذاره هی بیدارمی شه مامان بوس نکردیم ها

بغل نکردیم ها و....بوسبغلشاکی

چشمکمبین :مامان اگر کاری داشتی منو صدام کن باسرعت باد می ام

یا می گه مامانی من پونی رنگین کمونو و سونیکو خیلی دوس دارم مخصوصا رنگین کمونو

خیلی بیشتر از اینا دوس دارم حتی حتی ازمامانی حتی از بابایی........غمگین

چشمکبابایی:مبین امروز با مادربزرگ صحبت کردین یا نه؟

مبین :نه 

بابایی:اخه چرا؟بپرس ببین چرا نمی اد خونه ما بگو بیام ببرم 

مبین : اون نمی اد اخه مادربزرگ پیر شده بخاطر همین نمی اد خخخخخخختعجبخطا

چشمکمبین خان روز های دوشنبه و سه شنبه بخاطر امتحانات پایان ترم تعطیل کرده بودند 

ومهد نرفتند فقط روز چهارشنبه رفته مهد و منهم بعد امتحان رفتم بازار برای خودم

کلی گشتم و خرید کردم و ساعت 12:30برگشتم و مبین رو از مهد گرفتم حالا نه به اون 

نرفتنات نه به این که چرا زود اومدی دنبالم داشتم بازی می کردم گفتم می خوای 

برم نه دیگه...

حالا چیکارا کردین :بازی کردیم ومامان می دونی رئیس جمهور ما حجت الاسلام دکتر

روحانی هست و یک "یه خط راسته  "دو سرش یه کاسه" سه "مثل یه چنگال...

 

چشمکامروز یکشنبه 14دی ماه 

مبین جادوگر کارت بازهخنده

ماجرا ازاین قراره که چند روز پیش موقع خرید از فروشگاهی چندتا کارت تبلیغاتی داده بودند

اونا رو برداشته و اورده با هاشون بازی می کنه همه رو جمع کرده توی دستش مثل

(کارت باز حرفه ای) اورده جلو به من می گه ببین مامان ...از وسط کارتا یه کارتو می کشه

بیرون می گه...من جادوگر کارت بازم خخخخخخخخخخخخندهخنده

  تعجبامروز یه اصطلاح جدید از اون حرفای  ...یه لنگه از صندلم از پام در اومده بود اونو پوشیده

لنگه دیگه شو ازم می خواد می گه بده ...زود باش بده نشنیدم یهو دیدم دس به کمر

زده می گه گفتم ردش کن بیاد تعجب

تازه گیها می تونم بگم هر روز بجز روز های 4و5شنبه ها لیلا می اد خونه ما .اگر ایشون هم نیاد 

اقا مبین دعوت نامه می فرسته که بیا خونمون باهم بازی کنیم چه کارا که با هاش نمی کنه

زور می گه ...با ملیله و منجوق های لباسش بازی می کنه ...بیا سونیک و پونی بازی کنیم

جلوی تی وی می ره و صدای لیلا رو در می اره ...

دوروز پیش می گم مبین خان بلند شو کمی نرمش کن خودتو گرم کن تمرین بالانس پل برو

همه می تونه شما نمی تونین ...تازه گیها تا بدنش گرم می شه و غرق عرق می شه بلند 

می شه تمرین می کنه می گم مبین جان بدنت گرم نیست تمرین نکن می گه نه من بدنم گرم

دس بزن ببین چقدر گرممه دوروز تمرین کرده بود عالیه عالی همش اقا مربی مبین خان رو

تشویقش می کردن چه ذوقی می کرد بچه ام دیدم اینطوره گفتم دیدی دو روز تمرین چیکار

کرد ه اگر بازهم تمرین بکنی و خوب بری منهم برات جایزه می گیرم که قبلا یه ماشین خریده 

بودم رو بهش دادم که خوشحال شدند داره تمرین می کنه ...

         

         

مامان قول می دم از مهد برگشتنی تکلیفم رو زود بنویسم و تمرینم رو بکنم که شکر خدا 

تا حالا که زیر قولش نزده...

 

میلاد پیامبر گرامی اسلام، محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله برتمام عاشقانش مبارک............

                      

تا نام تو برده می‏شود، چراغ‏های صلوات، در جان لحظه‏ ها فروزان می‏شوند.

تا فضیلتی از تو گفته می‏شود، دل‏ها از بوی گل محمدی زنده می‏شوند.

یاد نویدبخش تو، درب‏های صبح را به رویِ ما می‏ گشاید.

قرآن تو، نزدیک‏ترین راه رهایی است و نهج‏ الفصاح ه‏ات، پاک‏ترین مبحث بندگی.........

                 

 

گل پسرنازمامانی این روزا مثلا می خواد کامپیوتر رو از ما بگیره می اد می گه توی

هر کاری زیاده روی کنی ضربان قلب می گیری ...خخخخخخخخخخنده

امروز هم لیلا داشت کارتونی رو نیگاه می کرد که مبین اونو دوس نداشت کانال روعوض

می کنه لیلا می گه نه نزن من دارم نگاه می کنم می گه لیلا اگر زیاد نگاه کنی ضربان

قلببببببببببببببببببب می گیری نباید زیاد نگاه کنی قه قهه

در هفته فقط یک ساعت اموزش زبان انگلیسی دارند به اندازه یک هفته تکلیف می گن

تا هفته بعد ببرن می گم اخه اگر من می خواستم و وقت می کردم چرا مهد می ذارم

می بردم می ذاشتم کلاس زبان .امروز واقعا کلافه ام کرده نه رنگ می کنه نه می نویسه

تا می خواد یک خط بکشه با اخ و واویلا که من خسته شدم و...

خلاصه خیلللللللللللللییییییییی  اذیت می کنه ...عصبانی

             برای اولین بار درعرض این پنج سال رفته ازیخچال یه دونه پرتغال درشت ورداشته

خودش پوست کنده داره می خوره مثل قحطی زده ها انگار تا حالا پرتغال ندیده با چه کیفی

می خورد فرداش منهم دوباره به خیال دیروز اوردم گذاشتم که بخوره که .....  

                   

                     

                 

 توی اشپزخونه داشتم کار می کردم دیدم صداش نمی اد صداش زدم کجایی نمی بینم بعد

چند لحظه دادو بیداد که مامان کمک کمک اومدم دیدم زیر موتورمونده به خیال اینکه مونده زیرش

دارم در می ارم نمی ذاره تازه فهمیدم که رفته زیرش زیرشو باز بینی می کنه و بازی ....

                

    چند روزه که اصلا حالش خوب نیست سرفه امانش رو بریده ببین قیافه اش رو 

قربونش برم .......          

                 

فردا چهارشنبه 24 دیماه از مهد می برن نمایش عروسکی رضایت نامه اورده که امضاش

کنیم گاه می گه می خوام برم گاه می گه نمی خوام برم حالا من امضاش کردم گذاشتم 

کیفش اگر خواست بره که می برن اگر نخواست نره بمونه توی مهد(فرهنگ سرای الغدیر)

نمایش عروسکی موش موشی...

اما سه شنبه شب تا صبح نخوابید که مامان مامان ای شکممم "شکممم درد می کنه مامان

بریم دکتر نه...دوباره می گرفت می خوابید باز هم با درد شکم از خواب بیدار می شد تا صبح 

چشم رو هم نذاشتم از ساعت 5:30تقریبا اروم شد و گرفت خوابید وقت رفتنمون نزدیک شد

دارم بیدارش می کنم می گم مامانی خوب شدی می گه اره .می گم پاشو بریم مهد ...نه مامان

شکمم درد داره اقا بلند نشد که نشد ...حالا چیکارکنم زنگ زدم که مبین خان مریضه و نمی تونم

بیام ...بعداز صبحانه بردیم دکتر .راضی

از مهد هم زنگ زدند که مبین خان نیومدن ...چشمک

دوروزه که پرشین تون قطع شد ه هی می گه اخه چرا قطع شده کی قطع نمی شه مامان من دعا

کردم خدا حرف منو گوش نداد تو دعا کن زود بیاد .....خخخخخخخخخخ می گم مامان این دیگه

دست خدا نیست پس دست کیه می گم دست بندگان خدا س ...تعجب

 

شب دیدم سینه اش خوب نشده و از اش و سوپ و کباب هم دیگه خوشش نمی اد گفتم 

بذار یه کلکی سوار کنم که هم راحت باشه و هم ضرری نداشته باشه تخم مرغ عسلی

درس کردم داشتم می گفتم ببین مامان ما وقتی کوچولو بودیم وقتی سینه ما درد می کردو 

سرفه می کردیم مامانمون برامون اش و سوپ و تخم مرغ عسلی درس می کردند

و ما هم می خوردیم

و خوب می شدیم حالا من سوپ و اش درس کردم مونده تخم مرغ عسلی امشب می خوام

اونو درستش کنم اقا تا یه قاشق گذاشتم دهنش حالش بهم خورد دوباره دادم می گه

مامان تو دست پختش واقعا افتضاحه این دیگه چی بود دیگه نخورد........تعجبعصبانیخندهدلخور

صبح روز شنبه از مدرسه زنگ زدند که مدارکتونو امضا نکردین و فلان مدرک مونده واین حرفا 

بلند شدیم با شارده راهی مدرسه شدیم رفتیم سالن چه کیفی می کرد خوبه جای بزرگیه

من می تونم مثل سونیک بدوم وقتی هم دید بچه ها وهمکارم هم هستند

یه جند تا چرخ و فلک زد و توپ بازی کرد و توپ رو اورده که بیا باهم والیبال بازی کنیم 

چند تا ساعد زد دیگه کارم تموم شده بیا بریم اصلا دوس نداشت بر گرده ........به زور برگشتیم

 

راضیشازده ماتازگیها توی کلاس ژیمناستیک پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده اقای مربی از کارشون

هم راضی اندراضی

بی حوصلهروز دوشنبه29دی بعداز کلاس ژیمناستیک رفتیم دکتر اخه شازده می گفتند گوشم درد می کنه 

وترشحات چشمی داشتند دکتر هم یه کیسه دارو پیچید وبرگشتیم دلخورشاکیعصبانی

روز سه شنبه توی کلاس ورداشته از قمقمه اش اب بخوره درش رو خوب نبسته که کیف و کتاب 

و کلاه و خلاصه همه وسایلاش خیس اب شدند تازه اون کیف خیس رو هم انداختن تو کول بچه

منهم از همه جا بی خبر اومدیم خونه بابایی لباساشو در می اورد منهم داشتم به کیفش رسیدگی

می کردم که یهو شنیدم بابایی می پرسه چرا پشتت خیسه عرق کردی ؟ نه 

ببین روزی نزدیک 30تومن می گیرن که از بچه ها همچین نگهداری کنن ......

روز چهارشنبه دیگه نبردم چون می خوام هفته اینده دوشنبه برم تکلیف شونو روشن کنم بعد 

اگر بخوان اینطوری نگهداری کنن دیگه نبرم ...

این ماه هم همچین گذشت .......

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » 
www.gheisar2010.blogfa.comكليك كنيد

    

پسندها (1)

نظرات (1)

افسون
5 دی 93 21:28
سلام گلم . ماشالله . خدا شازده پسرتو حفظ کنه . ایشالله همیشه سلامت باشه . ممنون به من سر زدی . بوسسسسسسسسسسسسسسسس