مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

روزگذر مهر ماه 92

اقا مبین  مهر ماه 1392  اولین روز مهد رفتن گل پسر مامانی از شب قبل داشتم اماده اش می کردم که توی مهد چیکار می کنند و چیکارا نمی کنند البته از روزای قبل یه صحبت هایی داشتیم تقریبا اماده بودند ولی فقط داشتیم یاداوری می کردم  عصری وقتی از خواب بیدار شده بودی هی می گفتی منو می بری مهد بیاین بریم مهد   می گفتم شب می خوابیم بیدار می شیم مامانی مبینو می ذاره مهد بعد می ره مدرسه  خودش یکمی بعد می اد می اره خونه . شب موقع خوابیدن قصه هامونو خوندیم گرفتی خوابیدی اما وسطای شب انگار فکر کرده بودی که  من می رم شما تنها می مونی یا نمی برمت مهد اومده بودی پیش من خوابیدی  صبح که توی خواب ناز ...
8 مهر 1392

اندر حکایات شهریور

اقا مبین روز 17 شهریور مبینی صبح دیر از خواب بیدار شدند صبحانه خورده داشت کارتون می دید که صدای زنگ  اومد مبینی :حتما لیلاست اره لیلاست سلام لیلا بیا کارتون نگاه کنیم کمی کارتون وکمی بازی کردند لیلا رفت خونشون توهم اومدی کمی با مامان وبابا بازی کردی و ناهار خوردیم و خوابیدیم از خواب که بیدارشده بودی هی می گفتی منو ببر خونه مادربزرگ می گم مبین چطور شده که یاد مادربزرگ افتادی برگشته می گه اخه دلم تنگ شده قربونه اون دل کوچولوت برم مبینی:مامانی منو می بری پارک هان !منو می بری پارک منظریه حواهش می کنم باشه منو می بری پارک ...خلاصه رفتیم پارک باز طبق معمول بایستی 6تا وسیله سوار بشه از در که واردشدیم یکی از همکارانودیدیم ...
5 مهر 1392

روزگذر شهریور

اقا مبین امروز شنبه 16 شهریور 92 باهم دیگه رفته بودیم خرید اقا پسرم هم قصد خرید داشتند چون توی هر کانالی هر تبلیغی رو می بینه می گه برا من هم بخرین فقط کافیه بگی باشه دست ورمی داره اما اگر خدای ناکرده بگی نه اونقدر تکرار می کنه که نگو ونپرس سفارشهای اقا پسر مداد رنگی فابرکاستل "پاستیل و چراغ لیزری که تا دوکیلومتر دیده بشه خلاصه بعد خرید بدوکه بریم خونه توی راه داشتیم می اومدیم  این گل پسرمون وقتی گشنه اش  بشه بوی غذا رو از کیلومترها تشخیص می ده اصلا اینطور بگم خلاص "هر غذا خوری رو که ببینه یااصلا نبینه فقط بوش بیاد و اصلا علامتی نداشته باشه رو هم از دور تشخیص می ده راستی ای...
16 شهريور 1392

این روزهای مبین

اقا مبین روزهای شهریوری  دوشنبه 11 شهریور صبح کمی کارتون تماشا کردی و کمی با اباببازیهات که بازی کردی خسته شدی برگشتی به مامانی می گی منو می بری پارک می گم اخه الان وسط ظهر پارک نمی رن عصری می ریم هی اصرار  می کردی که نه باید بریم که بریم گفتم نمی شه برمی گرده می گه اخه من تنهام با کی بازی کنم می گم بیا با من "بابایی برگشته   می گه بیا با من بازی کن می گی نه من می خوام با یه بچه بازی  کنم اخه وسط ظهر بچه از کجا پیدا کنیم بیاد با تو بازی کنه  نمی خوام که نمی خوام می زنی زیر گریه الکی.خخخخخخ عصری رفتیم پارک محله قبلیمون توی نیلوفر کوی استاد اقبال اذر واونجا با یه دختر ...
16 شهريور 1392

امروز مبینی

اقا مبین 92/06/14 روز پنجشنبه عصری رفته بود دستشویی "بابایی روصدا می زنه که بیا.... بابایی می بینه که شیر اب خرابه می ره اچار بیاره که درستش کنه مبینی هم اومده داشت  بازی می کرد بابایی رفته حموم که شیرو باز کنه مبین اسباب بازیهاشو ورداشته بدو که منهم اومدم بابایی درو باز کن منهم ببینم بابایی می که نه نمی شه مبینی می گه درو باز بذار والا اب می پاشه روت ها خیس می شی بدش بابایی میگه اوووهووو مبینی می گه اوووهووو نگو من ازاین کلمه بدم میاد   ...
14 شهريور 1392

این روزهای مبینی

اقا مبین روزگذر شهریورماه دیروز یکشنبه 10 شهریور نزدیکای ظهر اقای پدر بیرون کار داشتند گفتند شما هم بیان شاید جای پارک نباشه ما هم رفتیم واقعا جای پارک نبود بابایی کارش که تموم شد رفتیم کمی شهناز گشتیم و برا مبینی لباس خریدیم و داشتیم می اومدیم که اقا می پرسه مامانی بوی چی می اد من گشنه ام راستی این دوردونه مامانی خیلی خیلی شامه قوییییییی داره تا بویی می اد این شکمو میگه بوی چیه دیگه هلاک می شه بابایی رفت دنبال بو که سفارش پیتزا داد اومدند بیرون رفتیم به مغازه پهلویی پیتزا فروشی از اونجا هم یه فرفره خریدند ورفتیم توی پیتزا فروشی که اقا هلاک میشد هی می گفت گشنمه توی خونه کمی بازی کرد چون ...
11 شهريور 1392

روزگذر شهریور ماه

           اقا مبین                                                   روزگذرشهریورماه                                            &...
10 شهريور 1392