روز مره گیهای مرداد ماه
اقا مبین
روز مره گیهای مرداد ماه
روز پنجشنبه سوم مرداد داشتم وب مبینو اپش می کردم ازم خواست تا براش
بادکنک بدم گفتم چشم
تا من بلند شم بدم به بابایی که سرپا توی اشپزخونه بود رفته می گه من خودم جاشو
بلدم بیا نشونش
بدم جاشو نشون داد و چند تایی می خواست که بابایی نداد اومده داره بادش می کنه
که زیاد باد
نمی شه هی میاد به من می گه بادش کن حواکش (خواهش) می کنم خیلی التماس
که بادش کنم که
من گفتم نمی تونم چون من روزه ام بابایی قول داده بود که بعداز
اتمام کاراش پمپو بیاره و بادش کنه
مگر دست ورداره مامانی بادش کن لطفا می گم روزه ام نمی شه "برگشته
می گه من که
بادش می کنم بادم می ره بیا شما بادش کن مامانی روزه اس باطل
می شه نه نمیشه چون
قرمزه باطل نمیشه
تقریبا یک ماهیه که من نگفته خودش دفتر وکتابشو می اره که مامانی
بیا باهم نقاشی کنیم
قبلا من اصرار می کردم بیا ونقاشی بکشیم الان خودش میاره ومیگه
بیا بکشیم ورنگ کنیم این هم از
نقاشیهای مبینی:
اینهم یه نمونه دیگه
اینهم رنگ امیزی اشکال
نزدیکای عصر عمو بهمن زنگ زدند وافطاری روز جمعه دعوتمون کردند
وقتی فهمیدی که
می خواییم بریم خونه عمو بهمن چه ذوقی می کردی هی می گفتی کی مخواببم
بریم خونه امیر و علی می گفتم فردا شام می ریم می رفتی بازی می کردی وسط
بازی باز می اومدی می گفتی فردا شد شام شد زود باشین بیاین بریم
دیگه الان وقتشه
منهم می گفتم عزیزم شب می شه می خوابیم بیدار می شیم ....
خلاصه ساعت 8:30 راه افتادیم ورفتیم بچه ام چه ذوقی داشت برای دیدن امیر وعلی
راستی علی میره اول متوسطه اول وامیر هم می ره کلاس دوم ابتدایی .
بخاطر اینکه امیر وعلی هم همه اسبابازیهاشونو در اختیار این پسر ما
می ذارند وهم مثل بچه
هم سن وسال مبینی با هاش بازی می کنند و به حرفش گوش
می کنند بخاطر این خیلی دوستشون
داره هر کاری توخونه انجام می دیم یا جایی هم بخوایم بریم
بر می گرده می گه امیر وعلی هم
میان.کلی باهاشون بازی کردی وچند تا دوست دیگه هم پیدا کرده
بودی وبازی می کردی
راستی این پسر ما باهمه زودی دوست می شه چه بزرگتر چه کوچیکتر .
ساعت 12 بود نمیخواستی
بیایی بعد شام هم چون همه بچه ها بزرگتر از تو بودند رفتند توی حیاط
والیبال بازی کنند که تو تنها
مونده بودی وخیلی ناراحت شدین چرا اونها رفتند صداشون کنین بیان
با من بازی کنند چرا رفتند حیاط
خلاصه بعد از کمی بازی بچه ها اومدند باهات بازی کردند و خداحافظی
کردیمو اومدیم خونه "
خونه نرسیده هی می گی کی میریم خونه اونا من باهاشون بازی کنم .
از وقتی که مبینی این لاک پشت های نینجا رو نیگاه می کنه از خودش
یه رفصی اختراع کرده
تا صدای موزیک لاک پشت هارو می شنود می ره جلوی تلویزیون رقص
نینجایی می کنه سر
هر کاری باشه چنان گرم بازی وکار وغذا و...باشه حتما بلند می شه
یه رقصه نینجایی می کنه بر
می گرده
یک هفته مونده به پایان ماه مبارک رمضان باز شروع به پارک رفتن
کردیم هر روز سفارش رفتن به یه پارک
رو صادر می کرد هر روز توی یه پارک پلاس بودیم برا مبینی خیلی خوش
می گذشت وقصد برگشتن
نداشت همش دنبال پیدا کردن یه دوسته خیلی به بچه ها علاقه داره.اینهم
چند قطعه عکس از پارک
انا .
مبین اسکوتر سوار
ادامه اسکوتر سواری مبینی
اینهم یه نمونه از زورگیریهای مبینی از پسر بچه 7 ساله اسکوتر اونو گرفته
میگه تو بیا اسکوتر منو
سوار شو منهم اسکوتر تورو امتحان کنم باشه
به دوربین عکاسی یا فیلمبرداری شدیدا حساس شده تا دوربینو می گیرم
دستم می اد می گه بده از
خودت عکس بگیرم یا تا دوربین فیلمبرداری رو می بینه بده من ببینم فیلم
خودمو خلاصه عکس
و فیلم گرفتن مصیبت شده یا مثلا توی پارک مشغول بازی باشه یهو ببینه
من دارم ازش فیلم یا
عکس می گیرم صورتشو می گیره اونور و بدوبدو می ره که من نتونم
عکس یا فیلمشو بگیرم
روز 29 رمضان راهی وطن شدیم این گل پسرما خیلی مسافرتو دوس داره راهی شدیم
توی راه هی می پرسیدی که کی می رسیم چرا نمی رسیم من برم
با بچه ها بازی کنم لودر وکامیون
میبردی که من می رم ماسه بازی ماسه بازی رو خیلی دوست داری اما یه نمونه
عکس من نتونستم
ازت بگیرم تا می رسیم خونه فقط در حال جست وجو و سوال که این چیه واون چیه
دوروز مونده تا
عید فطر تو خونه با پسر خاله ها و پسر دایی ودختر دایی و نوه های خاله ف بازی کردی
و خبلی خوش گذشت روزهای بعدش هم رفتیم بازار یه هواپیما از بازار روس
خریدی و یه کوروکودیل
از بازار اراز و اوردی بچه هارو می ترسوندی چه ذوقی می کردی بچه ها هم با
کوروکودیل تو "سر به
سر خاله م می گذاشتند
این کوروکودیل خیلی قیافه وحشتناکی داره
اینهم اف14
بعداز خرید رفتیم پارک اراز اونجا هم خیلی بازی کردی و توی تونل سر سره وایستاده
بودی و نه بالا نه پایین می اومدی از یه پسر بچه خواستیم تورو پایین اورد اینهم از پارک
ارازی:
تونل عنکبوتی
وسط تونل ایستاده بودی و نه بالا نه پایین
تونل گل
پله صخره نوردی
چند روز بعد از گشت وگذار
کلی زحمت به مادر بزرگا و خاله ها وعمه و... برگشتیم به خونه از همه ممنون
که این چند روزه زحمت مارو کشیدند خصوصا مادر بزرگ مامانی که
خیلی خیلی زحمت دادیم
بعد از یک روز کامل موندن توی خونه رفته بودیم پارک تازه ترس از سوارشدن
تنهایی خلاص شدیم تازه
داشتیم به پارک منظریه نزدیک می شدیم که ماشین خاموش شد موندیم
تا بابایی بیاد و ماشینو راش
بیندازه و باهم بریم یه چند ساعتی بازی کنی .تقریبا تمامی دستگاهها
رو سوارشدی یه چند تایی
دستگاه مونده بود که نمی خواستی بیایی با صحبت قانع شدی که روز پنجشنبه
دوباره برگردیم
اون دستگاههایی که مونده روسوار شی.اینهم چند تصویر:
خانه کودک مبینی
سوار برحلزونی
مبینی سوار بر تانک ریلی
مبین قورباغه سوار
منو ریل
هلیکوپتر سواری
دوراز چشم اوردیم دل وروده اش رو دربیاریم
به من می گه برو خونه خودم تنهایی بلدم دل وروده اش رو در بیارم
اب بازی توی تراس
روز چهارشنبه 23مرداد نمایشگاه مبلمان و دکوراسیون منزل دایر بود با
نازنازی رفتیم خیلی
خوش گذشت.
روز شنبه 26 مردادعصری لیلا اومد و کلی باهم بازی کردین
موتور سواری "دوچرخه سواری"اسب -
سواری کردین وکلی کارتون تماشا کردین که خواهر لیلا اومد ولیلا
رو صدا کرد ورفتند پسرم خیلی ناراحت
شدند مجبور شدم تورو ببرم پارک ازش می پرسم کجا بریم میکی بریم پارک محله
خودش هم از
جلوی خونه خودمون نه ها از جلوی در امیر و علی بریم شاید رفتیم خونشون
یا اونها رو دیدیم که نشد رفتیم پارک
دیدیم وسایل بازی رو از جاشون کندند ونیست کمی با بچه ها یی
که با گربه وجوجه بازی می کردند
بازی کردی و کمی هم با سنگها بازی کردین و راه افتادی که بریم بستنی من
می شناسم بیا بریم نشون بدم از اونجا بستنی بخریم
دیدیم اون مغازه هم بسته هست راه افتادیم سمت مغازه دیگر که اونهم
بسته بود رفتیم رفاه اونجا
از قسمت لوازم خانه شروع کرده بودیم میرفتیم برای اول مهر برای
شازده خان ظرف غذا و ست غذا
خوری تام وجری که قول داده بودیمو بخریم که چشم شازده افتاد به شهر بازی
که تازه اورده بودند
که زودباشید بریم ببینیم خلاصه رفتیم اولش نمی رفتی می ترسیدی
همیشه از سرسرههای
بادی می ترسیدی بلاخره با یک پسر ناز دوست شدین رفتی خیلی خیلی
بازی کردین همش می گفتی
دوست من دوست من چنان بارضا دوست شده بودین که شب هر موقع یادت
میافتاد می گفتی
فردا بریم یفاه با یضا بازی کنم مامانی ممنونم خیلی خوش گذشت بریم یفاه.
برگشتنی هم چند نوع نوشیدنی خریدی و اومدیم خونه.
امروز یکشنبه 27 مرداد توی خونه داشتی بازی می کردی یه دستمال
پیداکردی که بیا وببر
گفتم نه نمیشه منهم که هر روز جای قیچی رو عوض می کنم که پیدا ش نکنه
که هر کجا می ذارم انگار
خودش گذاشته می ره و ورمی داره رفته قیچی رو اورده پارچه رو تکه تکه
کرده بابایی اومده می گه
مبین دستتو میبری برو قیچی خودتو بیار ببر نه بابا این کاغذ نیست
که این پارچه هست باید با این
قیچی ببرم پارچه تیکه بزرگش شد اندازه یه انگشتش.
امروز27مردادماه عصری رفتیم ابوریحان خرید ماشین خراب شد رفتیم برای
مبینی نون بگیریم که دیدیم
یه مغازه جدید باز شده اچما می فروشه مبینی هم خیلی دوست داره خریدیم اومدیم بشینیم توی
ماشین بخوره وبابایی بره وسایل بخره بیاره که یه گربه پیداش شد مبینی می گفتش که برم
بگیرم بیاریم خونه دید که نمی شه هرچی نونو دادم بخوره ریخت جلوی گربه واومدیم.
ساعت 9:30 شب رسیدیم خونه مبین اسبابازیهایت رو جمع کن بریم بخوابیم که گفت نه من
دارم بازی میکنم از من اصرار از مبینی انکار برگشتم گفتم اگر جمع نکنی می ریزم همه رو سطل
زباله می ره به بابایی می گه بابایی بیا مامانو دستگیر کنیم بابایی می گه اخه نمی شه پلیس
می اد مارو دستگیر می گنه مبینی برگشته می گه نه الان شبه پلیس خوابه بیا دستگیر کن.
راستی مبینی تقریبا یک ساله که اومده تو تخت ما می خوابه نمی ره
تو اتاق خودش امشب راضی
شده بره توی تخت خودش بخوابه و منهم فرداش هر اسباب بازی که
دوس داره براش بخرم
رفت خوابید بعداز کلی کلنجار رفتن وبهانه گیری تا می خواست خوابش بگیره
بابایی دیدم بغلش
کرده داره می اره بندازه پیش من که بچه می ترسه با دادو بیداد من بچه
با شعور و فهمیده من
بدون ناراحتی رفت گرفت توی تخت خودش خوابید وبرگشته به بابایی می گه تو بدی
هی بابایی می پرسه کی بده نمی گه بعداز خیلی اصرار می گه
بابایی بده.یه شیشه شیر
خواست دادم گرفت خوابید تا صبح .صبح من می بایست می رفتم مدرسه
دیدم دوستم مهدی رو می اره
به مبینی می گم من میرم مدرسه مهدی هم می اد تو هم می ایی گفت ایه
رفتیم کلی بازی کردین وبرگشتنی رفتیم مشروطه که براش اسباب بازی
بخریم که یه دونه هواپیما ویه
دونه قایق بادبانی خریدیم اومدیم ناهارخوردیم و من دراز کشیدم مبینی
نخوابید که من خوابم
نمی بره یهو دیدم اومده مامانی من گفتم این هواپیما احمقه نخریم من
اینو نمی خوام ببر بده عمو
این شکسته بلند شدم دیدم فقط بدنه هواپیما سالم موندهبعد از شکستن
گرفته خوابیده.
این هواپیما ساعت 2:30
اینهم قایقی که خریده
ساعت4بعد ازظهر اینم لاشه هواپیما مبینی در فکر
داره دنبال راهی می گرده که چطوری این بالها رو به خودش ببنده که بتونه پرواز کنه
از لاشه هواپیما هم نمی گذره
می گه ای بابا این هواپیما رو بده به خود فروشنده اش