دیماه 95شازده کلاس اولی ما...

اول دیماه  روز چهارشنبه هوا خیلی الوده هستش 

تا این شازده ما رسیدند خونه باز دماغش گرفته ...

نشست تمامی تکالیفش رو نوشت که پنجشنبه ببرمش 

کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان .

اول رفتیم سالن بدمینتون برای ثبت نام انتخابی اسعدادیابی

که روز های سه شنبه از 6 تا 7/5وروز های جمعه 11/15.

شروع می شه .

برگشتیم کانون دوسه ساعت اونجا فعالیت کرد و یه گل و کلاه

پزشکی و سبد و یه دونه هم پروانه درست ودوجلد کتاب هم 

ویه دونه اسباب بازی فکری بنام لونپوس خریدیم بخاطر نتیجه 

امتحان هماهنگی که نمره کامل گرفته بودند "اومدیم خونه .

توی راه خبردارشدیم که خاله اومده رفتیم هم وسایل مادربزرگ

رو دادیم ببرن و هم اینکه مبین جان با فاطمه جان بازی کنند

ما هم بشینیم یه درد دلی باهم داشته باشیم 

ناهارمونو خورده راه افتادیم چیزایی که درست کرده بودند

و با اسبابازی های دیگه اش بردیم بازی کنن...

ازساعت 3/5رفتیم که زودی برمی گردیم کشید به

ساعت 10شب اما هنوز قصد برگشتن نداشتیم  می گفت

مامانی نریم اگه بریم فاطمه باید قول بده که فردا هم اونا

بیان خونه ما....

هفته اول دیماه از طرف مدرسه دعوت نامه داده بودند

اورده می گه مامانی خانم معلم گفته همه می تونن توی 

جشنواره جابر ابن حیان شرکت کنه "فردا جلسه هست 

بیا وببین چیکار باید بکنیم

فرداش بعداز مراقبت رفتم مدرسه که خانم جباری توی جلسه

کلیت قضیه رو فرمودند تموم نشده زنگ خورد رفتم

شازده رو ورداشتم وبرگشتیم خونه هی می پرسه چی شد 

گفتم بذار یه فکری بکنیم باهم تصمیم بگیریم یه روز بعد

تصمیم گرفتیم در مورد دانه ها پروژه داشته باشیم

چند روزی رو اختصاص دادیم به جمع اوری دانه ها و وسایل 

مورد نیاز و...

داریم باهم کارارو پیش می بریم من سرچ وتایپ می کنم

شازده برش و چسباندنش رو انجام می ده

بلاخره خروجی کارمون شده این که مشاهده می کنید:

داریم می بریم به مدرسه تحویل بدیم 

تا در مسابقه شرکت کنند از کلاس مبین خان یکی

دیگر از همکلاسیهاش هم مهدی بختی شرکت کرده 

بودند که پروژه ایشون هم در مورد ریشه های خوراکی 

بود بلاخره مسابقه دادند و برگشتند گفتند شنبه

نتیجه رو اعلام می کنند 

شنبه اعلام شده که هردو برنده هستند ولی مال مبین رو

برای اداره فرستادند 

خوشبختانه نتایج امتحانات ترمشون هم خیلی خوب شده 

بودند که کلی کادو و جایزه و...جمع کردن دست همه جایزه

دهندگان درد نکنه

توی مسابقه هم برنده شدن که جایزه جدایی داشت

می گه مامانی کلی باید جایزه بگیریم

پنجشنبه ها هم می ریم کانون که خیلی خوش می گذره

این هفته فاطمه هم اومده بودند

روز جمعه هم برا تشویقش رفتیم ستاره باران هم خرید

کردیم و هم توی شهربازی کلی بازی کردیم خلاصه 

خیلی خوش گذشت می گه مامانی ممنونم خیلی 

خوش گذشت....