مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

تیر ماه 94

1394/3/31 22:29
نویسنده : مامان رویا
1,417 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دوشنبه اول تیر ماه مصادف با پنجم  ماه مبارک رمضان :

در این ماه ما اسباب کشی خواهیم داشت بابایی همش دنبال خونه

اینور و اونور سر می زنه بعضی مواقع هم ما رو برای انتخاب می بره

از یکطرف گرما و روزه داری وغیره از طرف دیگر  نق و نوق این

شازدهرو ببین نه من از این خونه نمی رم اسباب بازیهام 

چیکارش کنم لیلا روچیکارشکنم من اصلا هیچ جایی

 نمی رم من فقط این خونه می مونم .....فقط همین!!!!!!!!!!!!

عزیزم وقتی می ریم یه خونه دیگه دوست جدید پیدا می کنی

و...نه اون که لیلا نمی شه خخخخخخخخ همه رو برق

می گیره مارو چراغ نفتی.

                               paarseaansteker.gif  30.gifrookwarenetc2062.gif

از اون روز دیگه لیلا رو ندیده تا می رسیم خونه همش می گه

لیلا رو صداکنم هی بگو لیلا خونه نیست "برم صداش کنم 

شاید خونه شون باشه برم زنگشونو بزنم ...

از کلاس عمو شهرام خیلی خوشش می اد هی سراغش

رو می گیرهکی می ریم ...

                                               14.gif

سه شنبه هم عصری رفتیم کلاس نقاشی کمی زود رسیده

بودیم کهخیلی خوب شد نشسته بودیم که یه دختر

 همکلاسییش اومد و یک پسرهمسنش که تازه

 ثبت نام کرده بودند اومدند باهم بازی کردند کمی یخش

باز شد باهم رفتند کلاس توی کلاس هم خانم مربی براش

پاتریک کشیده   بودند که شازده خیلی خیلی از ش خوشش 

اومده با چه ذوقی اومده بیرون

که ببین چی کشیدم ...تازه راه افتادیم که بیایم می گه مامانی

خانم معلمگفتش به مامانت بگو منو ببینه با مصیبت 

دوباره برگشتیم و اومدیم مگه جا

پارک پیدا میشه دوبله پارک کردیم رفتیم صحبت کردیم 

(خیلی تعریف)از کارهای شازده می کردند ...

                                                       2.gif

چهارشنبه و پنجشنبه همش بیرون بودیم 

جمعه هم همش توی پارک امیر کبیر بودیم با اصرار شازده

موتورش رو هم بردیم که زودی شارژش تموم شد کمی

 بازی کردیم و برگشتیم

                                            7.gif

امروزشنبه 6 تیر  هم از صبح با پوشیدن انواع پارچه

و کمر بند و... خودش رو به جای شخصیت های مورد

علاقه اش 

جا می زنه گاهی الساوگاهیلاک پشت های نینجا و

 بتمن و ...می شه همش می گه تو داماد "من عروس

بذار کیک عروسی درست کنم و انگشتر دستم کن و

بوسم کن و...بیا برقصیم داماد عزیزم کارت 

تموم شد بیا عروسی کنیم خخخخخخخ

عصر هم رفته ژیمناستیک .

 

                                              bruidspaar1.gif

روز یکشنبه عمو شهرام برای 15رمضان کل کلاس رو برای افطاری

دعوتکردند و استادشون اومدند یه نیم ساعتی هم اضافه

 موندیم برای بچه هاکلی بازی و جایزه دادند تو کل 

مسابقات که گذاشت همش شازده پسریاول می شدند

 هوراااااااااااااااااااااافرین پسرگلم خودش هم خیلی خوشحال..

                                          3.gif2.gif

روز دوشنبه هم بعداز کلاس اش رفتیم برای دیدن چند تا خونه که

پسند نشدوبرگشتیم

                             

روز سه شنبه بعداز کلاس نقاشی رفتیم برا ش کفش بخریم

که اصلاخرید رفتن رو دوس نداره بلاخره خریدیم و برگشتیم

  شازده رفته لیلا روصدا کردند و اومدند اخه چند روز 

پیش بنا به قولی که براش داده بودم بخاطرنقاشی زیبایی

 که کشیده بودند و خانم مربی ازش راضی بودند وعمو شهرام

هم ازش راضی بودند قرار بود یه کادویی براش بخریم که

شازده خودش سی دی فروزن را خواستند رفتیم خریدم 

چندین و چند بار تماشا کرده حالاچون لیلا قبلا گفته

 بود من ندیدم حالا اورده که بیا ببین چقدر زیباست و...

 

فیلم سرمای خفته رو چند بار از تی وی پرشین تون دیده بودند

الاندیگه نشون نمی ده ولی شازده همیشه دلش

 می خواست سی دیشوهم داشته باشه بلاخره خریده

 اورده هی نگاه کرده ولی همونی که

تو تی ویدیده بودش نبود حالا اومده می گه مامانی می دونی

اونیکه توپرشین تون می داد با سی دی فرق داره 

من:مثلا چه فرقی داره 

مثلا اونجا السای اخرش می خوند اینجا یه اقا می خونه و...

اخه بعضی جاها رو سانسورش کردن و...همه جاها رو که

سانسور ودستکاری کرده بودند موبه مو می گه...

 

                          26.gif

روز چهارشنبه هم صبح و هم بعد از کلاس رفتیم برای انتخاب

خونهوای چقدر خسته کننده هستش ...

 

امروز پنجشنبه هم می ریم افطاری مهد قران عمو شهرام ...

خوشبختانه همه همکلاسی های شازده اومده بودند بجز

فاطمه ...خدا قبول کنه ...برگشتنی دنبال عمو شهرام

 می گرده می گم چیکارشداری می گه می رم خداحافظی

 کنم نشونشون دادم رفته خداحافظیکرده اومده...

                  THANKYOUFloatingHearts-ThankYou.gif

جمعه12تیرماه 

ظهری دیدم اصلا از مبین خان خبری نیست از خواب بیدار که

شدم دیدمداره یکی یکی صندلیهای ناهار خوری رو برداشته 

قطار کرده جلوترهم میز عسلی گذاشته کمی بازی کرده 

بعد می گه اونجا دیدی اون اقا کهکلاس عمو شهرام اومده

 بود می گم اره "می گه دیدی صندلیها رو گذاشته

بود منو نذاشت برم من که می تونستم برم من قوی ام "می گم

چون صندلیهاکوچیک بود فکر کردند شما گیر می کنی

 نذاشتن "می گه نمی شه کلاس عمو شهرام هم صندلی

 بزرگ بذارن ؟"می گم اون صندلیه واسه مهد مناسبه اینا

واسه خونه...

                                             

روز شنبه عصری کلاس داره می گه مامانی ژیمناستیک خیلی

سخت شدهمی شه دیگه نرم ؟می گم نه نمی شه چون 

توی خونه تحرک نداری مجبوریبری کلاس بعلاوه بدنت قوی

می شه و...

                                   

 

روز یکشنبه بعد از کلاس با مامان ایلین همکلاسی شازده قرار

گذاشتیم بچه ها رو ببریم پارک محله ما شازده خیلی خوشحال 

داشت جلوتر می رفتکه بیا من نشونت بدم خلاصه رسیدیم

 کمی بازی کردند و مبین اومده مامانی"ایلین رو ببرم خونمونو 

نشون بدم می گم باید از مامانش اول اجازه بگیر ی "بعد

سر به زیر و دستها توهم پیچونده می شه تا حرفش رو گفت

واجازه ایلینرو گرفته برده نشون داده و برگشتند

بعد از کلی بازی رفتیم سوپری خرید و برگشتیم از حالا می گه

شماره ایلینرو داری کاش می گرفتیم باز زنگ می زدیم 

و باهم می رفتیم پارک ...خخخخ

                                         

روز دوشنبه باهم رفتیم مدرسه واز اونجا سرزدیم مدرسه

خاله واز اونجا رفتیم اداره و دیر وقت رسیدیم خونه راستی

 شازده اینبار وقتی وارددفترخاله شد سلام کرد من متوجه

 نشدم ولی خاله می گفتن که خیلی تغییرکرده مثل اینکه 

کلاس براش خوب شده کمی از اون حالت خجالتی بودن

در اومده و...از شعر هاش برا خاله خوند و خاله هم قرارشده

براش جایزهبگیره برگشتنی می گه برگردیم پیش خاله 

می گم الان که نمی شه یه روز دیگه می ایم می بریم

                                  

عصری هم رفتیم کلاس که اقای زاهدی اومده بودند که بازی

برای بچه هااجرا کنه هر بازی رو انجام دادند شازده اول 

شدند خیلی خوشحال حالا اومده دیدی من خوب بودم

 می گم اره می دونی اینا همش بخاطر اینه که

تو ورزشکاری ژیمناستیک می ری بخاطر همین ....

خلاصه نمی تونه دل بکنه می گه مامان به مامان ایلین

بگو بریم پارک فردا .

رفته خودش داره به مامان ایلین می گه می شه فردا بیاین

بریم پارک چنان خیس عرق اومده که گفتم ...

 

          

 

روز سه شنبه صبح رفتیم برای دیدن خونه و عصری هم رفتیم

کلاس نقاشیتموم شده اومده که خانم مربی صدات می کنه

 رفتم کلاس می گه مبین خانخیلی خوب نقاشی کشید 

و رنگش کرد کارش از همه بچه های کلاسشونخوبه خوب

 بود  منهم دیدم هم عمو شهرام ازش راضی و هم خانم 

نیکورای "گفتم ببرم یه جایزه براش بگیرم که اونهم یه تینگربل

خرید و داشتیماز اونجا برمی گشتیم یه بارونی گرفت

 که نگو و نپرس .........خیس خیس شدیم و برگشتیم 

شب زیاد نتونست باهاش بازی کنه تا صبح همش خواب

تینگربل رو می دیدو داشت توی دستش بالا پایین 

می کردالبته توی خواب........

امروز چهارشنبه از صبح با تینگربل مشغول بود که یهویی یکی

از بالانس هاششکست دیگه نمی تونست خودشو کنترل کنه 

رفته قایق و اسب پونی رو اورده داره بازی می کنه هی به

بابایی می گه 

زود باش برو چسب قطره ای بخر درستش کنیم 

حالا هم داره اصرار که زود باش منو ببر پارک مسیر ژیمناستیک

یا شاهگلی.کم کم داریم اماده رفتن به پارک می شیم

توی پارک چند تا دوست پیدا کرده باز ی می کرد داشت خوش

می گذشت که وقت رفتن شد .....

با قیچی و نایلون سرمای خفته ساخته و داشت ازش

عکس می گیره

 

روز پنجشنبه هم از صبح من دنبال مارپله می گشتم چندتا کتاب 

بود که خیلی وقت بود نخونده بودیم تا ظهر اونا رو خوندیم 

عصری هم رفتیم سالن حمزه برای افطاری که از قبل دعوت داشتیم

تا رسیدیم سالن انسیه دختر یکی از همکارا رو پیدا کرد و کلی 

بازی کردند و شام صرف می شد که صدای بلند گو شازده رو ترسوند

حالشو بهم زد بردم از طرفی هم می گه دستشویی می خوام برم 

اوردم دستاشو بشورم که دوتا سوسک چاق و چله دیدند دیگه 

داخل دستشویی نرفت و رفتیم یه جای دیگه که داشت

سکته می زدخلاصه دیر وقت برگشتیم بابایی می پرسه

 خوش گذشت ؟چیکار کردی؟

ریز به ریز ردیف کرد چیکار کرده وخورده و بازی کرده و با کی دوست

شده و....مثل یه ضبط صوت .........

روز جمعه 19تیرماه همش توی خونه بابایی تشت رو پر کرده اورده

گذاشته قایق بازی می کنه و بابایی داره تینکربل رو تعمیر می کنند 

وکتاب می خونیم چندتا شعر و ترانه هستش که خیلی دلش

می خواداونا رو یاد بگیره و بخونه یکی ترانه "ای ایران 

و یکی سلطان قلبمو شعر های کلاس مهد قرانش هست 

                                           4.gif

  روز شنبه فقط ژیمناستیک داشتند رفتن کلاس و منهم رفتم بازار.

تا گفتم می رم بازار بیا باهم بریم اخه من پارچه می خوام که السای

بشم تا گفتم نمی شه می گه باشه برامن دوتا پارچه بخر ...کفش 

ابی پاشنه بلند اخه می خوام تو خونه بپوشم و...

 

روز یکشنبه هم کلاس قران داشت با چه کیفی می ره کلاس قران.

بعداز اتمام کلاس می گه مامانی با ایلین بریم پارک برم به مامانش 

بگم بریم پارک می گم الان بابابایی قرار داریم بریم یه خونه ببینیم

 

روز دوشنبه نزدیک ظهر خاله زنگ زدند که شازده روبیار مدرسه

کارش دارم رفتیم کمی بازی کرده وخاله هم براش کلی کتاب و

لوازم التحریر  واسباب بازی و ...براش خریده بودند خیلی خوشحال

برگشتیم خونه ناهار و خوردیم اماده رفتن به کلاس که

هم کلاس قران و بعد از اونهم کلاس ژیمناستیک داره.

 

روزسه شنبه عصری کلاس نقاشی داره  یه نقاشی زیبا کشیده

خانم مربی هم نوشته بودند که نقاشی شازده رو می برن مسابقه

نقاشی ...اما کمی سخت گذشته وخسته شده چندتا کشیده و رنگ

کرده بخاطر همین یکم کلافه هست می گم چی شده ؟

می گه اخه برام سختههم چندتا بکشم و رنگش کنم و.....کلاس

قبلیه خوب بود .چرا ؟اخه فقط یه دونه می کشیدم تموم می شد...

بعداز کلاس نقاشی رفتیم از شهناز برامن کفش بخریم اقا

از ورودمونبه شهنازفقط یک ریز داشت می گفت برام 

کفش پاشنه بلند می خریهان می خری ابی

 باشه و....رفتیم داریم کفش امتحان می کنم 

این هر کفشی که ابی وپاشنه بلند برا من انتخاب می کنه حالا برا

خودت بخر من تو خونه بپوشم خخخخخخخ

روز چهارشنبه هم عصری کلاس قران وژیمناستیک داره امروز منهم

رفتم ببینم پیشرفتش چگونه هست اخه تازه گیها می گه من دیگه

نمی رم اخه من برام سخت شده نمی تونم حرکات رو برم واین حرفا

گفتم خودم برم از نزدیک کارش رو ببینم بعد با مربی هم صحبت کنم

ببینم چی می گن بعد تصمیم بگیریم اقا مربی راضی بودند گفتن

قطعنکنید و خودم هم  دیدم بعضی حرکات رو خوب

 اما بعضی ها رو با سختی انجامش می ده کمی تشویقش کردم

 و یکمی از زبانیه قولهایی دادم و...ببینیم چی می شه 

 

روز پنجشنبه هم عصری همش توی پارک بازی کردند

روز جمعه هم با بابایی رفتند پارک منظریه قایق و ماشین و

ترامپولینو...سوارشده خسته و کوفته رفته کلی برا شکمش 

رسیده و کلیخریده کرده و اورده ......مامان

 خیلی خوش گذشت بابایی دستتدرد نکنه .

خدایا
عید است و دلم خانه ویرانه، بیا          این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا

یک ماه تمام مهیمانت بودیم              یک روز به مهمانی این خانه بیا


                        عید فطر بر شما مبارک

 

                        نتیجه تصویری برای تبریک عید فطر                                                                                               

منّ شوال علینا                                       و حقیق بامتنان
جا باقصف و بالعز                                    فو تعزید القیان
او فی الاشهر لی                                    ابعدها من رمضان
معنی :
ماه شوال بر ما منت گذاشت، پس سزوار سپاس است.
با شادی و نغمه بانوان آمد. با‌وفاترین ماهها برای من،
همان دورترین آنان از رمضان می باشد.

 

                   نتیجه تصویری برای تبریک عید فطر 

هزاران آفرین بر جانت ای ماه           روان عاشقان قربانت ای ماه 

                          
مبارک باد ماه عشق بازان               که بنشینند در ایوانت ای ماه                                   
مبارک باد عید روزه داران             نکویان جهان مهمانت ای ماه . . .  
                      

                   

امروز شنبه 27تیر از صبح با خودش مهد بازی می کنه از حالا 

قول گرفته که منو می برین پارک؟

عصری راهی لاله پارک شدیم خیابونای شهر چقدر اروم و

بی هیاهو تا رسیدیم حوالی لاله پارک جای سوزن انداختن نبود

از قبل گفته بودم من می رم کفش بخرم شما برین پارک 

حالا شازده برنامه ریزی کرده که بابایی بره برامن کفش پیدا کنه

منو شازده بریم شهربازی که رایانه بازی بکنیم

از خونه تا شهر بازی این برنامه رو تکرار می کردند........

اما بابایی کارداشتند کمی دیر اومدند من و شازده باهم رفتیم داخل

از اول می گم می ریم اول من کفش بخرم بعد اخرسر می ریم پارک

خلاصه چندتا مغازه رو که دیدم همش می گفت بیا بریم شهر بازی

رفتیم تا خواستم پول پرداخت کنم که کارت بانکیمو نتونستم پیدا

کنم خلاصه شکر خدا یه کارت دیگه داشتم بلیط تهیه کردیم و اینهم

چندتا عکسی که بلا خره با اکراه گرفتم و بابایی اومدند که دیره

بریم مگه شازده راضی می شه حالا تازه از شهر بازی کنده اومده

داره بغلم می کنه و اویزان شده که چی به بابایی نگو بابایی نشنوه

من گشنمه بریم رستوران من یه غذای جدید دیدم ........

روز یکشنبه از صبح داریم نظافت و کارهای خونه رو انجام 

می دیم اخه دوشنبه میهمان داریم اونهم کی مادربزرگ که 

خیلی دوستش داریم از روز چهارشنبه هفته قبل که فهمیده 

خیلی ذوق می کنه و سوالات عجیب غریب می کنه دایم

می پرسه مادر بزرگ کی می اد ؟

وقتی اومدند بپرسیم ببینیم از چه غذایی خوشش می اد اونو

بپزیم !!!!!!!!

کجا بخوابند ؟و کجا ببریم ؟چند روز می مونه ؟...............

خلاصه امروز خونه رو واسباب بازیهاشو جمع کرده می گه

من دیگه کاری ندارم اسباب بازیهامو جمع کردم و نمی تونم

بیارم بازی و من همینجوری بمونم عللللللللللللفففففففففف

پس باید برم پارک یا کامپیوتر بازی و...

عصری هم اصرار که منو ببرین لاله پارک اونی که نتونستم بازی

کنم اون بازی کنم خلاصه بابایی راضی شده برن پارک منظریه

برگشتنی هم سی دی باب اسفنجی رو و چندتا خرت و پرت

خریده و اورده .

 

روز دوشنبه از صبح زودپاشده که الان می ان ؟

کی؟

مامان بزرگ دیگه نه عصر می اد 

اخه کی عصر می شه ؟

از ساعت دوونیم رفته لباساشو پوشیده اومده نشسته که بریم 

سراغ مادربزرگ که از ترمینال بیاریم

خلاصه ساعت چهارونیم رفتیم ترمینال و مادر بزرگ رو برداشتیم و 

رفتیم دکتر توی مطب خیلی منتظر شدیم تا نوبتمون برسه 

حالا که خواستیم داخل مطب بریم خانم منشی اجازه ورود به شازده

نمی داد که دکتر ناراحت می شن و این حرفا ...که با اصرارمن که

نمی شه بلاخره رفتیم و برگشتنی به درخواست شازده که

 مامان بزرگرو ببریم بستنی یا پیتزا ؟

به خواست شازده و مادر رفتم بستنی خریدیم و...و توی مسیر پریزاد

زنگ زدند که چی شد گفتم الان می ریم خونه بیا خونه نیم ساعت

بعدشپریزاد که می شه دختر دایی مبین خان .

تا رسیدیم خونه لیلا هم اومدند داره به لیلا می گه لیلا ببین ایشون

مادربزرگ منه و...ایشون پریزاده ...

کلی با لیلا و پریزاد بازی کردند چقدر سر به سر پریزاد می گذاشت 

بعد شام خواستیم پریزاد رو برسونیم شازده هم اومدند و برگشتنی

توی راه خوابیدند 

                                           19.gif

صبح روز سه شنبه ما برای ازمایش باید کمی  زودتر از خونه

می زدیمبیرون شازده توی خواب ناز بسر می بردند

از ازمایشگاه به چشم پزشکی و از اونجا رفتیم کلینیک چشم

پزشکیتا عمل جراحی اب مروارید چشم مادربزرگ انجام 

بشه ...بسلامتیاز اتاق عمل اومدند

عصری مبین خان با بابایی اومدند تا به کمک هم بریم خونه ...

یه حالی داشت نمی دونست چی شده چه اتفاقی افتاده

12.gif                       

روز چهارشنبه از صبح همش میره پیش مادربزرگ صبحانه اش

رو وداروهاشو و خلاصه هرچی من دارم اماده اش می کنم شازده

با سرعت و دقت می بره هر چیزی که برا مادربزرگ می ذارم

از همون برا خودش هم می ذاره و توی سینی می بره پیش

مادربزرگ می بره 

قراره بعداز ظهر بریم مطب دکتر برای معاینه بعدش از اونجا

با هم بریم خونه مادربزرگ ....

وقتی از پله های مطب می ریم اونقدر اروم اروم می ره که

عقب نمونه دستشو می گیره که دستتنو بدین اروم بریم

وای فدات بشممممم

                                         100.gif

تا سوار ماشین شدیم شازده خوابشون برد تا رسیدیم خونه

مادربزرگ"البته خاله ها اومده بودند دنبالمون "همینکه رسیده

خونه می گه مامان زودباشین زنگ بزنین زهرا و فاطمه بیان

من می خوام باهاشون بازی کنم ...طولی نکشید که زهرا و

فاطمه و الناز و ایناز و خانواده هاشون همگی اومدند چه کیفی

داره وقتی همه برو بچه ها یکجا جمع می شن ...شلوغی و

همهمه و...

                            127.gif

                                

صبح از خواب که بیدار شده هی اصرار که زنگ بزن فاطمه بیا

اخه من تنها بمونم ؟با کی بازی کنم ؟

رفته توی حیاط البالو و گل می چینه ولی تا حشره می بینه 

زود می اد تو خونه که زنبور اومد هاز پروانه هم می ترسه

تا عصر با فاطمه بازی کردند 

این ماه هم بخیر و خوشی به سر رسید 

 

                               14.gif                                                                                                                

پسندها (2)

نظرات (2)

همراه رایانه
7 تیر 94 9:16
همراه رایانه مرکزی برای پاسخگویی به سوالات رایانه ای تلفن :9099070345 www.poshtyban.ir
نقاشی
19 تیر 94 13:50
سلام! شما هم می توانید برای کودکان خود نقاشی های زیبا بکشید و به آنها نیز یاد دهید. ما در اینستاگرام بصورت رایگان به شما آموزش می دهیم چگونه با استفاده از ساده ترین حرکات نقاشی هایی زیبا و جذاب برای فرزندانتان بکشید. در کمترین زمان، نقاشی های مختلف از حیوانات، اشیاء، اشخاص، شخصیت های کارتونی و ... بکشید. از اینکه ما را در اینستاگرام فالو می کنید سپاسگزاریم. www.instagram.com/chibekesham