مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

مبین و شهریور شلوغ 94

1394/6/3 14:50
نویسنده : مامان رویا
827 بازدید
اشتراک گذاری

            روز یکشنبه اول شهریورماه

با مبین به سه تا از مدارس سرزدیم و ظهری برگشتیم 

اخه عصری مادربزرگ رو می بریم دکتر بعدش تصمیم داره برگرده 

خونه خودش اما مبین دوس داره یک شب حداقل بیان خونه ما.

از ساعت 4 که من رفتم با مامانی هزار با تاکید می کنه که مامان

تلفنت رو خاموش نکن یا جا نذاری بعدا بگی مونده تو ماشین "اخه

من می خوام زنگ بزنم ببینم کی می ایید شب که دیر وقت بود

مادر بزرگ نتونست بر گرده خونشون باهم اومدیم خونه ما. گفتم

ببینم شازده چیکار خواهد کرد رسیدم دیدم پشت در تا منو تنها دید

ماتش برده وناراحت "پس کو ؟کی؟مادربزرگ.....

دیدیم ناراحته مادربزرگ اومدند که شازده خیلی خوشحال شدند

حالا نقشه می کشه که چطوری من و مامانی و مادربزرگ بخوابیم

می گم می شه همه ما سه نفر توی تخت بخوابیم اینطوری که من 

می گم من وسط مامانی یک طرف و مامان بزرگ طرف دیگر من 

این بنظرم بهترین حالت خوابیدنمونه نظرت چیه ؟می گم توی تخت

سه نفری جا نمی شه می گه پس بریم پذیرایی بخوابیم اونقدر

خوشحال بود که برگشته با مامان بزرگ بغل بغل بوسسسسس

بعد بامن و........

                                              

صبح روز دوشنبه مادربزرگ رو رسوندیم خونه اشون و برگشتیم

اونقدر خسته بودم که گرفتم کمی استراحت کنم شازده اومده

ماژیک به دست "فکر کردم می خواد با دفتر ش کارکنه "تا خوابم

گرفت یهویی دیدم یه چیزی روی بدنم حرکت می کنه چشمم رو باز

کردم دیدم از نوک انگشت پام تا نوک انگشت دستم خط چین کرده

و می خواد تا نوک بینی ام ادامه بده "چشم باز کردم دیدم همه

جام خط چینیه مامانی این دیگه چیه "می گه می خواستم جراحی

کنم  خخخخخخخ اول خطاشو کشیدم بعدش نوبت جراحیه خخخخ

                                            

روز سه شنبه بعداز کلاس نقاشی راه افتادیم بریم فرم های امادگی

شازده رو بخریم "تا ما رسیدیم دم پاساژی که معرفی کرده بودند 

چنان باران شدیدی گرفت که نگو و نپرس ...

ولی برای ما بهتر بود که جای پارک پیدا کردیم و منتظر بند اومدن

بارون شدیم بلاخره بارون که بند اومد رفتیم دیدیم مغازه غلغله بود.

مبین خان تا استخر پراز ماهی رو دید محو تماشای اونا شد وبا 

یه دختر به اسم عسل دوس شده بود دیگه قصد اومدن به داخل

مغازه رو نداشت .خلاصه خریدیم و کیف باب اسفنجی هم انتخاب

کرد و چندتا خرت و پرت خریدیم و چند وقتیه هر کجا یه عروسک 

کوچولو می بینه می خره کلکسیون عروسک جمع می کنه از همه

جورش ....

   

روز چهارشنبه 4 شهریور

مبین :مامان چرا اقایون نباید دامن بپوشند ؟

چرا اقایون نمی تونن روج بزنن (روژ)؟

نباید اینجوری باشه .بیا از فردا به همه نامه بفرستیم که از فردا

اقایون هم می تونن دامن بپوشن و روج بزنن و ارایش کنن 

اینجوری که نمی شه ....خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

من:هرجوری می گم قانع نمی شه کسی می تونه منو راهنمایی

کنه خواهشااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

                                             

صبح روز پنجشنبه هم با مبینی رفتیم بازار و گشتیم و کلی 

دفتر و دستک و وسایل مورد نیاز براش خریدیم و دیر وقت

رسیدیم خونه "شازده اصلا حوصله نداره هی سرفه می کنه

می پرسم گلوت ناراحته درد داری ؟نه من چیزیم نیست ....

شب تا صبح نخوابیده هی بلند  می شدو می خوابید...

                                

روز جمعه هم ازصبح حالش اصلا خوب نیست هی سرفه

وتب و... می کنه ظهری می گه مامانی سرم درد می کنه

می گم تا صبح نتونستی خوب بخوابی الان ناهارتو می دم 

بریم بخوابیم سردردت برطرف می شه برای اولین بار ظهر

داره می خوابه اونهم به زور........................................

چون ظهری کمی خوابیده بود شب دیگه خوابش نمی برد 

تا 12 شب یکریز حرف می زنه چند جلد کتاب خوندیم باز خوابش

نمی بره کمی می خوابه بیدار می شه ساعت 2:30نصفه شب 

بیدارشده می گه مامانی یه خواب بد دیدم .چی دیدی؟

رفته بودیم فروشگاه یه حشره تیغ دار بود تبدیل شده به پرنده.

کلاه قرمزی رو  هم دیدم و...

 می دونی شب به چی فکر می کردم به بی بی سی .

اقا وخانم روی یک صندلی نشستن که میخ داشت .اخرش

دوتا شون هم درد شون گرفت 

                                    

روز شنبه اصلا حال شازده خوب نبود هی می گه سرم درد می کنه

اگه برم کلاس بیشتر دردم می گیره واز طرفی هم بابایی کارداشتند 

نرفته کلاس ژیمناستیک...

امروز سرما خوردگیشو داده به من "منهم حال و روزم از پسری بهتر

نیست دیدم بهترین راهش اینه که بریم کمی بیرون یه هوایی عوض

کنیم رفتیم کلی خریدکردیم و گشتیم و ....چون ماشین نبرده بودیم

راحت بودیم شازده خسته شده بودند جایی برا نشستن می گشت

جلوی ابیموه فروشی نشستیم سفارش شازده رو بجا اوردیم

تا باباییاومدند سراغمون و برگشتیم

   

                 

روز یکشنبه دیگه دیدم اکر نبرم کلاس دیگه تنبلی می اد سراغش 

با اینکه اصلا حال و حوصله خوبی نداشتم بردم براش خیلی خوش

گذشت اونقدر دیرمون شده بودش که بابایی اومدند سراغمون....

 

                                     

چند روزی هست که اصلا وقت سر خاروندن نداریم حتی نتونستیم

به وب سر بزنیم...

 

روز یکشنبه اس ام اس زدند طی سه روز برای گرفتن لیست وسایل

به پیش دبستانی سر بزنید

قراره سه شنبه با مبین جان بریم  پیش دبستانی اش و لیست

وسایلموردنیازشون که در طول سال لازمشون می شه رو 

بگیریم و بریمتهیه اش کنیم تا رسیدیم شازده رفت مثل

یه ادم بزرگ سراغ معاونشونقشنگ سلام کرد 

و دست داد یه لیست بلند بالایی دادن دستمون که

حتما از همون فروشگاه مورد نظر اونا بدون کم و کاست تهیه

بفرماییدنگید فلان چیز و تو خونه داریم می خوایم مال همه

 بچه ها یکدست باشه

متن نامه :

اولیای گرانقدر به استحضار عالی می رساند مراسم جشن

اغاز سالتحصیلی 94-95برای نوگلان عزیز روز دوشنبه

 مورخه 94/06/30راس ساعت 9صبح در محل 

دبستان امین برگزار خواهد شد. نواموز همراهیکی از والدین

 در این جشن حضور یابد.

ضمنا تقا ضا داریم به موارد زیر توجه فرمایید:

1-برای نواموز عزیز کفش و لباس ورزشی مناسب به دلخواه تهیه

فرمایید.

2-لوازم بهداشتی شخصی از جمله لیوان یا ظرف اب همراه داشته 

باشد.

3-کیف مدرسه باید راحت وکوچک و سبک باشد رمزدارو چرخدارنباشد.

4-کلیه لوازم  نواموز دارای برچسب اسم باشد.

5-نوشت افزار و کتابها ی تهیه شده با درج نام نو اموز "25شهریور

از ساعت 10-12در محل پیش دبستانی به مربی مربوطه تحویل

داده شود .                                                 

                                 باسپاس پیش دبستانی غیر دولتی امین

 

می گم تدریس تو همچین مدارسی چه کیفی می ده همه چی

دستوری و دلخواه و اماده بدون دردسر ...

خلاصه رفتیم لوازم التحریرش رو هم گرفتیم وناقابل دولا پهلو 

حساب کردند اخرش هم یه تخفیفی داده اومدیم برچسب نام و

جلد شون کردیم و اماده اش کردیم از اون موقع که کتاباشو اوردیم

چنان با ولع اورده هرموقع هر کدوممون که بیکار می شیم

بیا کتابامونو بخونیم  کم مونده کتابا تموم شه خخخخخخخخخ

                                

روز دوشنبه می خواست به کلاس عمو شهرام نره خواهش 

که می شه نریم "تا رسیدیم مهد دیدیم کلاس اماده برای جشن

و میهمانی هست چه خبره؟ تولد وانیا جونه مبارک "مبارک "

 تولدت مبارکجشنجشنجشن

                                

برا همه خوش گذشت کلی بازی کردند جیگری می گه مامان

برامنهم تولد اینجا می گیری ؟مثل کیک وانیا عروسک داشته

باشه ؟می گم اون دختره ؟دختر گذاشتن برا پسرا هم پسر

می ذارن ...چرا به ما عکس ندادند برا عمو شهرام دادند؟

با اجازه تون کلاس ژیمناستیک رو هم نرفتیم ...

                                     شکلکهای جالب آروین

طبق معمول پنجشنبه ها و جمعه ها روز شازده پسری هست 

که گردش بره یا خرید و ...

بیشتر دوس داره پارک بره ...

ازروز پنجشنبه شازده کمی سرفه می کرد گفتیم گلوت درد داره

می گه نه ...من هیچیم نیست!!!!!!!!!!

از صبح جمعه تا شنبه سرفه امانشو بریده شب تا صبح هی بلند

شده سرفه و خوابیده .صبح راهی دکتر شدیم یه دونه دارو تجویز

کردند اومدیم اصلا حالش خوب نیست سرفه های مکرر امانش رو

بریده .............الهی فداش بشممممممممممم انشاالله خیلی خیلی

زود خوب شیییییییییی

                niniweblog.com

راستی ازدست این منشی های غرغرو و پر مدعا و...

صبحی که رفتیم دکتر برخورد منشی برام خیلی عجیب بود اخه

دکتر خودشون گفته اند هر مشکلی پیش اومد دوا درمون نکنید

و جای دیگری نبردید خودم باید ببینم می گم از شب تا صبح

نخوابید ترسیدم و دوا درمونش نکردم چون دکتر گفته بودند نه دکتر

گفته باشه وقت نداریم و سرمون شلوغه و دکتر دعوا می کنه ...

قبلا باید زنگ می زدین وقت می گرفتین و ...حالا دید ن که خیلی

سرفه می کنه حالا عصری بیاین" اخه بچه اصلا نمی تونه تحمل 

کنه پس برم شربتی چیزی بدم حالا راضی شده خانم کارتتونو

بدین حالا من یادم رفته کارتم نبرده بودم فکر می کردم لای دفترچه

هست دوباره شروع شد غرغر کردنا...می گم دهم اینجا بودیم

با منت و ...خلاصه اخرین نفر رفتیم .

     niniweblog.com

امروز شنبه 21شهریور از ساعت 8شب دمای بدن پسر گلم

رفت بالا داشت هذیان می گفت دوا و درمون و پاشویه و...

الان ساعت 9شب تبش اومد پایین وگرفت خوابید 

عصری هم کلاس ژیمناستیک نرفته می گه مامانی فردا هم 

نمی رم می گم نه انشاالله تا فردا خوب می شی و می ری

اصرار پی اصرار که چرا نمی ریم خونه مامان بزرگ کی می ریم

الان بریم ....

همش این پارچه های ابی رو ورمی داره برا خودش انواع

لباسهای عروس و السای و... درس می کنه 

از یکشنبه دوباره شروع کرده گیم سونیک بازی می کنه دوتا 

مرحله رفته جلوتر خیلی خوشحاله اومده می گه مامانی از 

خدا خواستم بهم تلاش بده بتونم مرحله بعدی رو هم برم بالاتر

خخخخخخخخخخخخخخخ

داره گیم می زنه همینجوری داره با خدای خودش حرف می زنه

مدام از خدا می خواد بهم تلاش بده بتونم به مرحله بعدی برم

شب موقع خواب می گه مامانی من خیلی از خدا خواستم به من

تلاش بیشتر بده تا من موفق بشم خدا صدای منو شنید منهم

صدای خدا رو می شنوم تو هم می شنوی ؟

می گم خدا صدای بچه ها زودتر می شنوه...

 

دوشنبه داریم بازی می کنیم و منهم با کامپیوتر کار داشتم اومده

که بیا عروس بازی کنیم و قایم باشک و...کمی قایم باشک بازی

کردیم اومدم با کامپیوتر کار کنم داره موهای منو می بافه و گل 

می زنه می گه ببین چطور شده می گم کارهای پسرم حرف نداره

خیلی زیبا شده همچنان ابپاش دستشه نشسته پشت سر هم 

به موهام اب می پاشه که نباید بذاریم خشک بشه حموم هم که

رفتی نباید بازش کنی !!!

اخه من هنرمندم...

بابا بیاد تورو ببینه وحشت زده می شه!خخخخخخخخخخخخ

منهم می ذارم موهام بلند شه ببافم تو باید ببافی...

داره بغلم می کنه می بوسه خیلی خوشگل شدی...کاشکی

منهم ایطور بودم خخخخخخخخخخخ

می گم تو خودت همینطوری خیلی خوشگلی قربونت برمممم

ولی مگه تو گوشش می ره فقط و فقط می خوام عروس "دختر

مامان بشم "نمی خوام پیر شم 

فداش بشم ببین مریضی به چه حال وروزی انداخته قربون

اون چشات بشم

اینهم  شازده در پارک امیرکبیر 

امروز چهارشنبه یواش یواش جمع و جور کردیم تا بریم خونه جدید

سرمون خیلی شلوغه فردا پنجشنبه 26شهریور ماه اسباب کشی

می کنیم 

امروز بردیم وسایل امادگی شازده رو دادیم به خانم معلمشون

با هاشون اشنا شدیم "اسم خانم معلم شازده خانم علیزاده و

تعدادهمکلاسی هایشون 24نفر ...

"شازده دعا می کنه :مامانی دعا کردم ای خدا برا مامانی پول زیادی 

بده تا هم این خونه رو داشته باشیم و هم اون خونه رو "اخه من این

خونه رو دوس دارم "

این ماه هم اخراش با اسباب کشی و قطع نت و...که نتونستم به

وب شازده سر بزنم توی این خونه خیلی بی تابی می کنه همه

چیزا براش جالبه "همش می گه من این خونه رو دوس ندارم

چون من اینجا دوستی ندارم "پس من چیکار کنم همینجوری 

بمونم علاف خخخخخخخخخخخخخخخ

روز اول داشته با بابایی بیرون می رفته یه پسر همسن خودشو

دیده بود که توی یکی از طبقات ماهستش یکم از غرغرکردناش 

کم شده .....

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

دوست محيط زيست = گلبرگ
20 شهریور 94 21:42
سلام مامان ني ني كوچولو دوست دارين ني ني تون از همين الان طرفدار محيط زيست باشه؟ شما مي تونيد توي وبلاگ من عضو بشيد تا بتونيد تماممممممممممم نكات حفاظت از محيط زيست رو بدونيد و با حيوانات آشنا بشين.تازه سر هر ماه هم يك قرعه كشي دارم. جايزه اش چيه؟ شانستون بش بيوفته مي فهمين!♥