13 بدر 93

سلام پسرم عزیزم تموم زندگیم عشقم  وفرشته مهربونم

 روزا دارن مثل برق و باد میگذرن ما هم که از مسافرت چند روزه برگشتیم یه

چند روزی هم توی شهر گشتیم و ضمنا  یه چند روزیه که هوا کمی سرد شده

و برف و بارون و تگرگ و...همه جارو فرا گرفته فکر نمی کردیم هوا خوب بشه بری 13               .

خدا رو شکر هوا کمی خوب شده بود مبین سبزه مونو ورداشت

وماهم وسایلارو برداشتیم راهی شدیم تا13 رو توی کندوان بدر کنیم کندوان برا پسری

خیلی خوش گذشت هر کاری دلش می خواست انجام می داد اتیش درست می کرد

به بابایی می گفت بابایی تو برو استراحت بکن من برات غذا می پزم نمی ذارم

اتش خاموش بشه من برات چایی درس می کنم تو هر کاری کمکمون

می کردی همینکه سفره رو پهن کردیم نوشیدنی رو ریختی توی سفره همه

رو بهم ریختی خلاصه قبل از ناهار داخل کندوان رو گشتیم بعد از ناهار هم بیرونشو

طرفای سد رفتیم شازده اطلاعاتی هم در مورد سد کسب کردند 

خدایا به اینهمه عظمت و شکوهت شکر .......کوهها پوشیده از برف بودو

شکوفه درختان تازه باز شده از یخ وسرمای شبهای قبل خشکیده بودند از طرفی دلت 

به حال درختان می سوخت واز طرفی هم شکرگزار عظمت اش می شدی که چطور

در یک لحظه که اراده کنی همه جا رو سر سبز و در یک چشم برهم زدنی ازبین 

می بری بازهم شکرت...این شازده وقتی توی طبیعت هست نه خسته می شه 

نه گشنه اخه خیلی طبیعت دوسته" بعداز بازدید از سد و کلی سوال پیچ کردنمون 

برگشتیم البته اگر با مبین خان بود حالا حالاها اونجا موندگار  می شدیم خلاصه 

بهمون خیلی خوش گذشت جای همتون خالی سبزهمونو گره زدیم به اب

می خواستیم بندازیم افتاد توی جاده "خلاصه 13رو بدر کردیم و برگشتیم

واما برگشتنی 3ساعتی توی ترافیک گیر کردیم ساعت نه ونیم رسیدیم خونه

و کلی هم عکس گرفتیم که می ذارم.

شازده سبزمونو گرفته داریم می ریم سیزده بدر

روستای تاریخی کندوان اسکو