نا گفته های فروردین 93 شازده

اقا مبین گل  

 سلام دنیای من،

می دونی... با اومدن تو یه فصل جدید تو زندگی من و بابایی ورق خورده،

تو شدی بهار زندگی ما، پس سلام بهار زندگی..

عزیز دل مامانی  ارزو دارم بتونم سالی پراز سر خوشی و سرحالی و

سرزندگی و برکت و...برایت بسازم که مورد رضایت جیگری باشه .یکسال دیگر هم

گذشت یکسال بزرگتر و اگاه تر و فهمیده تر و...شدی انگار همین دیروز از بیمارستان

گرفتیمت چشم برهم زدنی گذشت و تو حالا 4سال و 6ماهه شدی .اما اصلا دلم

نمی خواد بزرگ بشی برا خودت مردی شی از پیشم بری .فقط وفقط می خوام

همیشه کوچولوی خودم کنار خودم بمونی بغلت بگیرم ناز و نوازشت کنم با تو خودمو

اروم  کنم. این کارم حسودیه نه؟ باشه می خواهم حسود باشم اگر اسم این کار

حسودیه باشه این خودش هم لذت بخشه ...اما نمی شه کاری کرد طبیعت روز گار

اینه هیچ کار از دست کسی برنمی اد استا کریم شکرت اخه می دونی چرا نمی خوام

بزرگ بشی چون تو تنها بهانه خنده وشادی و تلاش ما شدی با اون چرب زبونیات خنده

هات پریدنهات و غذا خوردنای هول هولکی که مبادا کسی غذا تو بخوره الخصوص

زمانی که از غذایی خوشت می اومد اون خواهش کردنهات و ببخشید کردنات همه

وهمه برای ما یک نوع شیرینه خاصی داره که اگر بزرگ بشی دیگر .....

 پسرم امسال چیزهای زیادی یادگرفتی که واقعا با پارسال قابل مقایسه نیست 

پیشرفت های چشمگیر که باعث سرافرازیی من و بابایی  شدی

خیلی حرفا برای گفتن دارم از یکطرف مشغله زیاد و از طرفی وقتی از نوشتن غافل

می شی دیگه دستت به نوشتن نمی ره تنبلی می اد سراغت اما

بعضیهاشو یادداشت کردم که خواهم نوشت....

 خوشحالم امسال هر جور که بود گذشت و من و تو بابایی کنار هم بودیم و با

خوشی هم خوشحال و با غم هم غمگین شدیم، کنار هم به آرامش رسیدیم. 

 و همیشه و هر لحظه و هر ثانیه خدا رو هزاران بار شکر گفتیم

 از خدا می خوام سالی که در پیش رو داریم(سال 93) سرشار از سلامتی،

عشق، موفقیت و برکت باشه

ستاره بختتان بالا، سپیده صبحتان تابناک، سایه عمرتان بلند، ساز زندگیتان کوک،

سرزمین دلتان سبز ،جیبتان پر پول ....

سلام شکوفه بهارم...

 

                

 پسر عزیزم مبین جان. اینک پنجمین بهار زندگیت را می گذارنی.و بهاران زندگی مان

با بودن تو بهاری تر شده است.غمها ومشکلات زندگی با لبخند بهاری تو

برای مان رنگ شادی می گیرد تو خود لبخند بهاری واینک لبخند زندگیمان شدی!

آرزویم این است بهاران زندگیت بی انتها باشد و مانند بهار که نوید بخش

زندگی وسر سبزیست همیشه سلامت وشاد باشی و غم وسرمای

زمستان در لحظات زندگی و وجودت اثر نکند.

مبین جان تو به هزاران دلیل بهترین پسر دنیایی که نمیشه همه رو اینجا گفت

اما به واقع برای من و بابایی تو بهترین پسر دنیایی و ما به خودمون می بالیم

بخاطر توووووووووووووو     

لبخند زندگیم برای تو و ازتو می نویسم :

پسرم دوس دارم اون لوس شدناتو دوس دارم شبها بعضی وقتا یادم می ره که بوست

کنم بلند می شی می گی مامانی بوس نکردیم ها ماچ وبوس مگر دس ور می داری تا

اونطور که خودت دلت می خواد نشه کارمون ادامه دار بابا رضایت بده

  بگیر بخواب

خیلی نوازش کردنو دوس داری  .

تازگیها موقع خوابیدن می گی مامان برام لالایی بگومن بخوابم

** دوتا شیشه شیر داری تا شب یک شیشه شیر نخوری نمی خوابی .بدون

شیشه اصلا شیر نمی خوره بخاطر همین نمی خوام شیشه هاشو دور بندازم

*تا کار اشتباهی می کنی شروع به معذرت خواهی می کنی و زمانیکه فکر

می کنی ماکاری کردیم که درست نبود می گی بگو ببخشید ببخشید کن 

ادم وقتی کاربدی بکنهباید ببخشید بکنه

** گل پسرم خیلی قدردانه وقتی براش کاری می کنیم مثلا وقتی

غذاشو خورد و تموم شدنی با تمام وجود واز ته دل می گه مامانی بابایی دستتون درد

نکنه خیلی خوشمزه بود ممنونمبرای هر کار تشکر می کنه

*** غذا های مورد علاقه مبینی:نون خالی"شیر توی شیشه شیر"تخم مرغ

همه جوره اش

پلو سفید بدون خورشت ماکارونی بدون موادش پیتزا و ساندویچ و سوسیس کالباس

"میگو وسیب زمینی و...

...

تفریحات مبینی :موبایل و کامپیوتر و تبلت و تماشای کارتون

مخصوصا نینجا ها "رفتن به پارک "پارکی که دوس پیدا کرده باشه ....

موبایل منو یه بلایی سرش اورده که نگو بعضی اپاشو پاک کرده دیگه من سر

در نمی ارم که چی به چیه از اقا باید بپرسم که چی به چیه.........

.وقتی اسباب بازی می خریم قشنگ می شکنه با شکسته هاش برای

خودش یه چیزی درس می کنه وقتی می پرسیم اخه چرا شکستی پر مدعا

می گه اخه می خواستم مثلا لاک پشت نینجا درس کنم

اخه لئوناردو که اینطوری نیس مامان اون یک اسبابازی دیگه هس نه

لئوناردو از اونا داری برو با اونا بازی بکن ..نه من اینو دوس دارم درس کنم...

.پارک رفتنی دنبال چوب و سنگ و نخ و دوست می گردی .....

توی خونه هم با کاغذ و کلینکس و نخ و کش و طناب و سیم و پیچ

و پارچه و اچارو...بازی می کنی .......

.وای چی بگم از اون دست سازات کهمی ریزی روی زمین 

.اگر خدای ناکرده پا ی کسی بره روشون قیامتی بپا می کنی انگار

بچه هاشو کشتی.

روز هفدهم رفتیم ارایشکاه و داشتم اماده اش می کردم که می ریم ارایشگاه

و می اییم نظافت و می خوابیم صبح باید زود بیدار بشیم تا دیرمون نشه اخه تقریبا

بعد یک ماه روز از نو روزی از نو می خواهیم بعداز یکماه بریم مهد اصلا حرفای

من .......

18 دهم صبح با کلافگی بیدار شده وداره نق می زنه که من خوابم

می اد می خوام بخوابم من نمی رم می مونم خونه خلاصه بابایی اومده می گه

باشه بمون خونه می گه نه مامانی می گه باید بریم منهم می رم خلاصه رفتیم

روز اول هم هوا خوب بود برده بودن بیرون بازی کرده بودند خوشش اومده بود

 

...روز جمعه 22فروردین عصری بردیم شاهگلی اونقدر که دلش

می خواست گذاشتمبازی کنه تا سیر بشه ولی بازم ناراضی برگشتیم 

روز 26ف تویمهد تست تشخیص ناهنجاریهای پا ازشون گرفتن 

و روز 27 ف برده بودند موزهحیوانات تازه داره از مهد خوشش می اد 

مبین: مامان خانم معلم از ممون پرسید می خواین در اینده چیکاره بشین من گفتم

می خوام دکتر بشم 

مامان:افرین پسرم دکتر چی ...بچه های دیگه چی گفتند 

مبین :مثلا یکشون گفت  معلم "مهندس و....

مبین: مامان بشقاب دوست پیاله و قاشق وچنگاله و لیوان و چاقو هست؟

  اهن ربا رو چسبونده به بالای چهارچوب در می ره از روی دسته مبل بالا می گم

مواظب باش می افتی 

مبین:من می تونم فقط تو به من اعتماد داسته باش خخخخخخخخخ

عصری از خواب بیدار شده مامانی منو ببر پارک منطقه 3 .منو می بری سه تا

دوست پیدا کردم

مبین :مامان می گفتی امروز هم بیان 

من: مبین جان خودت باید می گفتی اونا دوستای تواند نه من...

مبین :شماره تلفنشونو این دفعه بگیر .من که نمی تونم باهاشون

صحبت کنم  یکی ترکی حرف می زد اون یکی حرف نمی زدمن فقط با

یکیش می تونم حرف بزنم 

مبین: باشه مامان نگران نباش یه دوست دیگه پیدا می کنم 

صدای دریل همسایه اومد بابا اومد ه بیرون مبین می گه بابا نگران نباش

صدای دریله خخخخخخخخخخ

دیروز عصری خوابید لاک پشت ها تموم شده بود می گه مامان بزن وقته

لاک پشت های نینجا ست الانه که بده می گم تموم شد 

مبین: اخه چرا دیوونه می گفتی بیدار می شدم

 عکسایی که تو این مدت تونستم بگیرم می ذارم

روز اول سال داریم می ریم عید دیدنی

خونه عمه مبین خان همراه رادین نوه عمه 

پارک ارس

مبین خان بغل پسر خاله ارمین

مبین جان همراه دختر خاه و نوه های خاله

پارک ارس

داشت توی پارک بازی می کرد که یهویی دیدیم یه ماشین شن اوردند

تا اینو دیدی رفتی داخل شن ها و یه چوب پیدا کرد ی افتادی روی این 

شن ها اونقدر خوشحال بودی که نگو کارگر اومده بودند که شنها رو 

پهن کنند پای دستگاههای بازی وقتی دیدند که تو مست بازی با شنها 

هستی به من می گه ندیده که توی یه وجب جا توی اپارتمان و توی 

شهر بچه اینهارو نمی بینه که اگر هم باشه بچه دس نزن کثیفه و...

پرچم افتخارشو زد

قایقرانی در پارک کوهستانی ارس

 

مبین خان در حال سوارکاری در پیست ارس

پار کوهستان ارس

شازده کناررود ارس

                               

 مادر خوبم ، روزت مبارک

                   به تو سلام می کنم، تا خانه عروجم با دعای تو بنا شود
                                 و دلم در آسمان آبی مهرت رها شود
                   روزت خجسته، لبانت پر ز خنده و دلت شاداب و سرزنده باد .

       

            

 

                           

* * 

 خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن

که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است. . .

مادرم دوستت دارم، روزت مبارک

 

                                                            ******

 

تقدیم به آنی که بهشت ​​زیر پایش

که مهریش تا ابد در دلم جای دارد

تو بهترین گل، میان شهر گلهایی

تو رنک آفتابی، شب که می رسد

مسل ستاره گوییا مهتابی، مادر خوبم

روزت مبارک

******

مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی

توی روزگار غربت با غم دل آشنایی

مینویسم از سر خط ای معنی بودن

منیویسم تا همیشه توی لایق ستودن

 

******

کیست مادر؟ نقشه ایجاد ما

کیست مادر؟ بانی بنیاد ما

قلب او سرچشمه امید هاست

سینه او مشرق خورشیدهاست

******

مادر ای والاترین رویا ی عشق

مادر ای دلوا پس فردای عشق

مادر ای غمخوار بی همتا ی من

اولین و آخرین معنای عشق

******

زیبا ترین کلمه برلب های بشریت کلمه «مادر» وزیبا ترین آوا،

آوای «مادرم» است این کلمه آکنده از عشق و امید است،

کلمه شیرین و مهر انگیز که از اعماق قلب بر می خیزد

و زیبائی است. مادر همه چیز ماست

مادر آن روح جاودانی است که

لبریز از عشق و

زیبائی است

******

مادر تابلوی آفریدگار است. تار و پود روح مادر را از مهربانی بافته اند.

عشق مادر هدیه بزرگ خدا به انسان. پس قدر این هدیه بزرگو ار را بدانیم.

                  

             

روز شنبه 30 فروردین شازده رو بردیم کلاس ژیمناستیک ثبت نام کنیم که دیدم در 

 سالن بسته هست و نیستندتلفنشونو یادداشت کردیم و برگشتیم خونه عصری زنگ

زدیم گفتند 5/5تا6/5 کلاس مبتدی شروع می شه بیارین مربی ببینه و موقتا کار بکنه

ببینیم می تونیم ثبت نام کنیم یا نه .... یه نیم ساعتی بردیم و کار کردند و گفتند

دوشنبه هم بیارین ببینیم چی می شه...... راستی اینهم داخل پرانتز بگم مدیریت

سالن برعهد یکی از دانش اموزان قدیمیه خودمون بود 

روز یکشنبه هم وقت دکتر داشتیم که دکتر فرمودند گوشش عفونت کرده روز از نو

روزی از نو ....

اینماه هم بهمین سادگی گذشت......

**    **  ** **  **  **  **  **  **  **  **  **  **