مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

اردیبهشت 93

1393/3/6 21:01
نویسنده : مامان رویا
212 بازدید
اشتراک گذاری

 

اقا مبین گل春 のデコメ絵文字

پسر نازنیم خیلی دوستت دارم  любовь

  طبق قرار قبلی روز دوشنبه هم رفتیم سالن ژیمناستیک کمی زودتر رسیدیم" کلاس

قبلی رو هم دیدیم وهم اینکه خواستم مبین جون کمی به ارامش برسهhappy

بعد بره کلاسشون"  ببینیممی مونه یا نه؟  که خوب کار کردند هرچی

 مربی می گفتند مثل یه کار کشته انجام میدادند

واقعا که !!!!پسر خودمه دیگه....هزار ماشالاه...........

وقتی کلاس تموم شد مربی

خداحافظی کردند انکار شازده اصلا انتظار اتمام کلاس رو نداشت می گم بلند شو بیا

می گه چه زود تموم شدوا!!!!سوالمنتظرتعجب

خوشبختانه هم مربی راضی هم گل پسری راضی می گه چه زود تموم شد!!!

روز چهارشنبه هم کار کردند و راضی .....بلاخره ثبت نام کردیم و وسایلاشو گرفتیم و

برگشتیم بریم کلاس نقاشی ثبت نام کنیم که استاد فرمودند سنش کمه باید

5سالش رو تموم کنه و....رفتیم کمی نصف راهو گشتیم کلی خوراکی سفارش دادند

بازهم می گه بوی چی می اد اخه من گشنمه بوی کباب می اد خلاصه رفتیم

شاممونو هم خوردیم ساعت 9/5 برگشتیم خونه در ضمن روز دوشنبه و سه شنبه

من مدرسه نرفته بودم چون مبینی که سرما خورده بود به منهم سرایت کرده بود

بخاطر همین نه من نه مبینی نرفته بودیم مدرسه ومهد.

روز چهارشنبه از مهد زنگ زدند که یکشنبه به مناسبت هفته معلم مراسم داریم

مبین رو هم بیارین گفتم حتما می ارمش چون کمی خوب شده و همین که

خودم اون روز مسابقه دارم باید ببرمش مهدو من فقط روز چهارشنبه رفتم 

مدرسه ولی مبین جونمو  رو دیگه نمی ذارم مهد  بره دوباره مریض بشه کمی بهتر

شده خدارو شکررررررررررربای بای مهد تا سال اینده..

                            

سلام سلام به همه دوستای عزیز و بازدید کنندگان گرامی:

             

تقریبا یه ماهی هستش که بعلت ایرادی که کامپیوترم داره می ده نمی تونم

 عکسای شازده روبذارم این کامپیوترو به هر مهندس کامپیوتر که

 بگی نشون دادم هر کدوم یه چیزی می گه فکر کردمکه دیگه درست

 بشو نیس که نیس" دست از پا دراز تر اومدم  خونه و شروع کردم به عیب یابی که

خودم تونستم ایرادشو برطرف کردم و........افرین به خودم.... 

ویه دو سه هفته ای هم هستش 

که  واقعا مشغله کاری از یک طرف و بیماری مبین جانم هم از طرف دیگر مزید

بر علت شده که منچند وقتیه که نتو نم به وبلاگ شازده سر بزنم

  حالا که وضعیت گل پسری بهبود یافته الهیشکررررررررررتهورا

و کمی هم مشغله کاریم تموم شده  شروع به نوشتن ادامه زندگی نامه جیگری......

و اما در عرض اینسه هفته ای که گذشت:

جمعه 12 اردیبهشت روز معلم بر تمامی معلمان عزیز مبارک باشه..............

                                  

شنبه 13 دهم صبح برای تکمیلمدارک دانش اموزان با گل پسری رفتیم 

مدرسه و عصریهم شازدهرو بردم ژیمناستیک و برگشتنی هم چون با

 دوستم قرار داشتیم بریم برا تیم خرید کنیم سرراه ایشون

رو هم برداشتیم رفتیم خرید تا نزدیکای ساعت 9 شب طول کشید واقعا دیگه 

هممن وهم مبینجونم خیلی خیلی خسته شده بودیمکلافه

  برگشتنی شازده دستور خرید اب توت فرنگی

رو صادر کردندمنهم بلا اجبار گرفتم  دلم نمی خواست بگیرم اخه فکر کردم 

که شاید حساسییت بده که همینطور هم شد برگشتیم خونه ...سرراه

 اومدنی به  مبینی می گم مامانی دعا کن انشاالاه فردا مامانی برنده

بشه هرچی بگی برات می خرم مبین می گه اخه خودت دعا کن من که بلد نیستم

خودت بگو می گماخه چون تو معصومی و خدا دعا ی تو رو زود می شنود

 و زود قبول می شه تو بکو من بگم خلاصهنگفت که نگفت.....

یکشنبه 14اردیبهشت من مسابقه داشتم مبین رو بردم مهد و خودم رفتم

سالن مقامدوم رو کسبکردیم  ....برگشتنی مبین رو از مهد گرفتم 

و اومدیم خونه....که مبین شروع کر د به عطسه وسرفه که نگو ........

روز دوشنبه دیگه مبین رو نبردم مهد و خودم رفتم مدرسه  کارهای باقیمانده

 تیممرو ردیف کردم ورفتمسراغ کارهای اداری تیم و برگشتم مدرسه

 و دکتر هم برای معاینه تیم اومد مدرسه .  توی مدرسه

هم بمناسبت هفته معلم مراسم بود و مدیر هم نذری داشت رفتیم خونه ایشون

وتنقلات سفره رو برامبینی اوردم خوشحال شد خدا قبول کنه ...

کمی زود اومدم خونه عصری هم مبین رو بردم 

ژیمناستیک و برگشتنی هم بردم پارک کمی بازی کرد و اومدیم خونه.........

روز سه شنبه هم مسابقه دانش اموزان بود به همراه مدیر مدرسه دانش اموزان

رو بردیم مسابقهکه مقام اول رو کسب کردند و برگشتیم 

روز چهارشنبه هم صبح من رفتم مدرسه و عصری هم عقد کنان پسر یکی از

همکارانمونبود (الهی خوشبخت شن به پای هم پیر شن) .

سه نفر مون رو دعوت کرده بودندبا دوستم قرار گذاشتیم که 

سر ساعت همدیگر رو ببینیم که ایشون کمی زودتر از من رسیده بودند 

قرار شد که بابایی اول منو برسونه مهمونی بعد شازده رو ببره

ژیمناستیک گفته بودم که برگشتنی از سالن بیان دنبال من.

(خیلی خیلی خوش گذشت . )خنده

چی بگم از دست کارای این شازده دس به لوازم ارایشی می زنم می گه

بده منهمبزنم موهامودرست می کنم  می گه موهای منو هم درست کن

 لباس می پوشم این نپوش این یکی رو بپوش این

خوب نیس اینو بپوشی مثل پرنسسها می شی یا ور می داره لباسای منو

می پوشه و...خلاصه با هر جون کندنی تونستم حاضر بشم 

 روز پنجشنبه براثر فشار کاری کمرم گرفت دیگه نمی تونستم بلند شم کمربند رو

 بستم به کمرم که تاحدودی از درد کمرم کاسته بشه تا بتونم بلند شم که

 حالا گیر داده اینوچرا بستی به منهم ببند یا اینو

باز کن ...چند روز وضع به همین منوال گذشت تا کمی خوب بشم که شازده دوباره

مریض شدند ودوباره دکتر و ...

جمعه دوباره رفتیم دکتر چی بگم از طبابت این دکتر اهیچ دوتا دکتر ی نظر

اون یکی رو نمی پذیرهداروهای دکتر قبلی رو باید بذاری کنار چون به

 نظر دکتر دومی اولی نتونسته تشخیص بده حالا من

تشخیص دادم ...تب شازده دیگه پایین نمی اومد شب تا صبح پاشویه و ........

شنبه معاون مهد زنگ زدند که یکشنبه جشن پایان تحصیلی دارند مبین رو هم

بیارین عکاسی وفیلمبرداری دارن و ضمنا چرا هفته پیش مبین مهد نیومده 

بود گفتم مبین مریضه نمی تونم فردابیارمش ...عصری حالش

 خوب بود بردم ژیمناستیک موقع برگشتن از کلاس دیدم چشاش سرخ شده

لپاش گل انداخته سریع رفتم از دارو خانه دارو گرفتم و استفاده کرد کمی تبش

اومد پایین کمی همگشت زدیم و برگشتیم شب زن عمو زنگ زدند که روز

 دوشنبه مراسم مولودی خوانی داریم شما همبیایین قول دادم که حتما می اییم .

روز یکشنبه صبح هم کمی حالش خوب شد ه بود اما کمی تب داشت اما بعدازظهر

کاملا خوب شدهخدارو شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتهورا

روز دوشنبه من رفتم مدرسه اخه اخرین روز مدرسه هستش  چنان درد کمر ی

داشتم  که به زور تااخرش دوام اوردم بلاخره این روزای سخت 

هم گذشت عصری هم مبین رو بابایی بردند  کلاس ...

و نتونستیم به مراسم مولودی خونی بریم که شرمنده شدیم زهرا جان ببخشید

که نتونستیم بیاییم انشاالله برنامه های بعدی می اییم.........

 سه شنبه روز میلاد حضرت علی (ع)و روز پدر بر تمامی پدر ها مبارک باشه.........

  

روز چهارشنبه از مهد زنگ زدن که روز یکشنبه برنامه اردوی یک روزه باغلارباغی

داریم اگر خواسینمبین رو هم بیارین .به مبین می گم مبین  جان خانم معلمت

 بودند زنگ زدند اردوی باغلار باغی داریم می خوایی بری ؟سوال

مبین:ایه خیلی دوس دارم می خوام برم  اخه می دادی خودم صحبت می کردم

ایشون خانم معلم خودمه خخخخخخخخخخخختعجب

پنجشنبه ها هم طبق قرار قبلیبا همکارا توی شاهگلی جمع می شیم  .....

اکثر همکارابا بچه هاشون اومده بودند مهدی "امیر حسین

"دختر دایی مهدی اتنا "مهیار"شهریار و....اومده بودند

 برا مبین خیلی خوش گذشت اما برگشتنی چون می خواست بره سر سره

سواری که نشد با نق ونوق اومدیم خونه توی خونه می گه

 مامان خوش گذشت دستت درد نکنهاما بهتر ه بریم پارکی که

 وسایل بازی داشته باشه ......چند تا عکس گرفتم که می ذارم

جمعه هم رفتیم پارک منظریه خیلی شلوغ بود چند تا دستگاه سوار شد

بارون گرفت ........و برگشتیم خونه.......

شنبه توی خونه موندیم عصری هم رفتیم ژیمناستیک و برگشتنی رفتیم

 پارکپردیس چند تا دستگاهسوارشد برگشتیم خونه.....چشم

یکشنبه صبح بیدارشدیم و حاضر شدیم که شازده رو ببریم مهد اخه امروز

می ره اردو" باغلارباغی"رفتم رضایت نامه رو امضا کردم و مبینی رو سپردم 

 مهد و برگشتم خونه ساعت 2 بابایی رفتند مبین

رو اوردن می پرسم مبین خوش گذشت چیکارا کردین توضیح می دادند که رفتیم

باغ وحش ودستگاههارو سوار شدیم و ناهار ساندویچ دادند و.....

made by Laieهوراقهقههmade by Laie

خلاصه خیلی خیلی خوش گذشت واقعا دستشون درد نکنه خانم معلم خانم مدیر

دستتون درد نکنهممنونیم.خیلی..................

دوشنبه عصری هم بابایی رفتند کلاس منهم رفتم دکتر ..........

سه شنبه هم خونه بودیم عصری رفتیم بازار برای شازده کفش و لباس بخریم

کمی خرید کردیم وبرگشتیم

چهارشنبه عصری رفتیم کلاس و برگشتنی رفتیم پارک منظریه اقا اومد سوار

قطار بشه که یه بچه که از قبل سوارشده بود پیاده شد اومد همون دستگاهی

که شازده می خواست سوار شه به زور سوار شد

این دیگه نتونست همونی که می خواست سوارشه رفتدستگاه دیگری رو سوار شه

اما چه سوار شدنیدستاشو گذاشت زیر بغلش قیافه گرفت ............. بازنده

گفتم باشه دوباره سوار می شی دوباره سوارشدورفتیم

 سر ماشین تصادفی باز روز از نو روزی از نوکه من فلان رنگو سوار می شم

و....گفتم اگراینطوری بکنی دیگه نمی ام هم پول بدم و هم ناراحتی بکشم

 من دیگه نیستم قول داد دیگه اینکارونمی کنم ....

چند مکالمه از مبین خان:

مبین :مامان برام کیک خامه ای بده 

من:مامانی نداریم 

مبین:بابایی من کیک می خوام زود باش برو بخر 

بابایی:مبین جان بارون می باره نمی شه بیرون رفت

مبین:احم "بخر برو بیرون بخر زودباش برو بخر بارون می باره که می باره برو

 بیرون یخبزن غلط کردم...خخخخخخخخخخخخخخخmahsae-ali

داره دنبال سی دی می گرده پیدا نمی کنه

مبین:مامان سی دی تام و جری ها رو چرا کنار نمی ذاری من زود پیدا کنم

 به من چه!!!!!!!!!

مبین  با لگو ها خونه ساخته بابایی جمع کرد ه

مبین :من زحمت کشیدم درست کردم داره خراب می کنه من دیگه نمی تونم سوال

یه خونه هیجان انگیز درست کردم تو نمی دونی اینجا شهر بازیه و خونه هم

هست اینهم تونلوحشت ساخته من خخخخخخخخخخخخنده

مبین بیا چاییتو بخور بذار سرد بشه اگر سرد بشه شیرین می شه 

اب  رو بدون قند می خورن چایی رو با قند می خورند

چادرشو شنل کرده

شنل

مبین

پارکپارکپارک

توپ

توی شاهگلی توی سبد توپها یک  دوس دختر پیدا کرده بود دیگه بیرون نمی اومد

پارکپارکپارک

شاهگلی

پارک

شاهگلی

پارک

اماده برای رفتن کلاس ژیمناستیک

مبین

شاهگلی مبین کنارش اتنا و مهدی دارن اشی که یکی از همکارانمون اورده 

بودند دستشون درد نکنه میل می کنند

مبین

مبین

مبین دنبال اینایی که از ترس مبین قایم شده اند می گرده 

از راست امیر حسین"علی"مهدی"و اتنا جلوی امیر حسین

بچه ها

این ماه هم گذشت......

春 のデコメ絵文字  **春 のデコメ絵文字 ** 春 のデコメ絵文字 ** 春 のデコメ絵文字 ** 春 のデコメ絵文字 ** 春 のデコメ絵文字 ** 春 のデコメ絵文字 ** 春 のデコメ絵文字 ** 春 のデコメ絵文字 ** 春 のデコメ絵文字 ** キラキラ のデコメ絵文字 ** キラキラ のデコメ絵文字 ** キラキラ のデコメ絵文字 *

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله عاطی
6 خرداد 93 13:29
سلام کوچولو چقد شما نازی ب منم سربزن