مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

مرداد ماه 93

1393/5/2 22:40
نویسنده : مامان رویا
384 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر مبین گلی و دوستان و بازدید کنندگان گرامی:Bob Esponja

تعطیلات ما هم یواش یواش داره به نیمه خودش نزدیک می شه

 صبح روز چهارشنبه بابایی بیرون کار داشتند و به اصرار زیاد ما رو هم بردند و رفتیم پاساژ

سهند و گشتیم وتا اینکه بابایی کارشونو تموم کردند اومدند پیش ما و ما هم که

داشتیم کارامونو انجام می دادیم یهو داخل یکی از مغازه ها چشممون افتاد

به ارمین خان مامانشون گفته بودند داره می ره مشغول به کار بشه خلاصه

برگشتنی مبین هی دنبال گیم و یعنی هر چی می دید مامانی از اون بخر

از این بخر اومدنی از ابوریحان دوتا فلش گیم پونی و پاندا رو خریدیم از زمانیکه

اومدیم همش با اونها داره بازی می کنهBob Esponja y Patricio

 از ژیمناستیک برگشتنی توی راه از کلاس ربوتیک زنگ زدند که وقت

کلاس رو اعلام کنندگفتم برسیم خونههماهنگ کنیم واز اونجا

 هم رفتیم استخر رسالت از نزدیک محلشو ببینیم

 و با مربیانش اشنا شیمبعد بریم ثبت نام کنیم

 که اصلا از محلش خوشم نیومد زودی برگشتیم 

تصمیم داریم ببرم استخر شهرداری ثبت نام کنیم

                                Bob Esponja y PatricioBob Esponja y PatricioBob Esponja y Patricio

امروز از کلاس نقاشی برگشتنی خواستیم بریم استخر دیدیم حالا که نزدیک

بازاریم بریم بازار برا خرید فردا پس فردا می ریم برا ثبت نام 

خلاصه بعد از کلی گشت وگذار برگشتیم خونه .

                                                 Bob Esponja

روز جمعه می خواستیم بریم لاله پارک کمی شازده بازی کنه اما اونقدر 

اماده شدنش طول کشید که دیر شد رفتیم پارک امیر برگشتنی هم 

برای افطار رفتیم رستوران لیمو اقا چه غلغله ای بود نوبتی ........

ساعت 12 برگشتنی سرراه از ساتراپ پرواز دوتا مانتو انتخاب کردیم 

خواستیم پولو پرداخت کنیم که دستگاه کارتخوان عمل نکرد که گفتیم 

بذاره کنار فردا ش از ژیمناستیک برگشتنی بریم ورش داریم 

                                        Calamardo

روز شنبه بعد از ژیمناستیک رفتیم استخر شهرداری که مسولین اونجا

نبودند برگشتیم  ماشینو توی یکی از ایستگاههای خط واحد

پارک کردیم و سوار بی ار تی شدیم و رفتیم مانتو ها رو ورداشتیم اومدیم

چی کیفی می کرد داره اتوبوس سواری می کنه راستی  رفتنی 

شازده روی صندلی نشسته بود نزدیک دانشگاه دوتا دختر دانشجوی 

کردزبون سوار شدند یکی دیدند که مبینی روی صندلی نشسته گفت

اقا پسر بلند شو برو بشین بغل مامانت یا بیا دوتایی بشینیم داره منو نگاه

می کنه می گم باشه یکم جا بده ایشون هم بشینه همینکه این براش جاداد 

خودشو چپوند توی صندلی شازده و اینهم هی نق می زد که چرا جای منو

گرفته می گم خودت جا دادی دیگه من چیکار کنم به دختر بی ادب پرو می گم

بچه بهت جا داده که باهم بنشینید نه اینکه جاشو بگیرید برگشته می گه بچه

نباید روی صندلی بشینه می گم من بلیط دادم براش که بشینه روی صندلی 

می گه من از کجا بدونم شما بلیط دادین می گم نه ببخشید بلیط رو از شما گرفتم 

خلاصه ببینید چه ادمایی پیدا می شن این از ادب گل پسری اینهم از ادب

یک دانشجو که مخصوصا از شهرستانهای دیگه که می ان واقعا خودشونو 

می زنن به اون راه ادبت کجا رفته بی معرفت ........

خلاصه مانتو هارو گرفتیم و برگشتیم خونه........

عید فطر ضیافتی است برای پایان این میهمانی

عید فطر پاداش افطارهای خالصانه و بجاست

عید فطر قبولی انفاقهای به قصد قربت است

عید فطر پایان نامه دوره ایثار و گذشت است

 
دلها همه بهاران شد از شمیم باران

           مه رخ نموده امشب در عید روزه داران

                                  هر کس که در دعایش یادی کند ز یاران

                                                   شیرین تر از عسل باد کامش به روزگاران . . .
 

                حلول ماه شوال و عید سعید فطر مبارک باد . . .

از ماه رمضون به اینور حتی یک روز هم نشده که ما تو خونه بمونیم همش

یا بازار یا کلاس یا پارک یعنی از ساعت 4:30 از خونه می زنیم بیرون نزدیکای

10 شب می رسیم خونه ضمنا این شازده کوچولوی ما به هرجا که

می زیم فقط دنبال دوستمی گرده دنبال اینو اون که

 می ایی باهم دوست بشیم تازگیها بابعضی

بچه ها که فارسی بلد نیستند نمی تونه ترکی صحبت کنه می ره اول 

به فارسی می گه می بینه که نمی فهمه این چی می گه تکرار می کنه

تا جواب بگیره بعد می بینه که نشد می گه با من دوست اولوسان ؟

دوباره می گم بامن دوست اولوسان؟

اگر گفت باشه دستشو می گیره انگار دنیا رو بهش دادن شروع می کنه

به بازی بیا فلان بازی رو بکنیم بیا من اول یادت بدم باهم بازی کنیم باشه

بگو باشه...

مکالمات مبین خان با مامان و باباش:

رفته وسط دسته دوتا مبل دراز کشیده می گه مامان بیفتم ستون فقراتم

بشکنه بمونی ؟

من:ستون فقرات تو بشکنه خودت می مونی نه من .

مبین:تو می مونی بدون من!

من:نه من نمی مونم 

مبین :اونوقت من می میرم تو می مونی بدون من.

من:اونوقت می رم از بیمارستان دوباره می گیریم.

مبین:اخه اون اسمش مبین نمی شه خودش هم مثل من نمی شه

قرررررررررررربونش بشششششششششششششم  اگه تو نباشی

من می میرم اولش نمی دونستم چی می گی چون بازی می کردی

فکر کردم واقعا داری می افتی گفتم که منصرفت کنم اما وقتی ادامه دادین

فهمیدم چی به چیه؟زبونم لال شه تو یه دقیقه در کنارم نباشی 

انگار دنیام نیست.........

مبین:مامان تام با خانمش رفته بود ساحل ضد افتاب زد و پتو انداخت 

زیرش و چتر گذاشت بالای سرش ...مامان می شه ما هم ضد افتابمونو

بزنیم پتو وچتر مونو ورداریم بریم ساحل باشه باشه مامان....

من :باشه مامان 

رفته ضد افتابشو زده اینم یه عکس از ضد افتاب زدنش

مبین

مبین مبین

مبین:پتوی مسافرتی رو انداخته رو دوشش رفته اتاق بابایی ...

بابایی: اخ ترسیدم روح اومده این روحه کیه ترسیدم

مبین:بابا منم بابانترس منم!

مبین: منم من خامنه اییم خخخخخخخخخخخ

مبین :مامان می خوام از دهنت وارد روده هات شوم 

استخوان فقراتتو بشکنم خخخخخخخخخخخخ

مبین :بابا داره باب اسفنجی نشون می ده بیا نیگاه کنیم

بابا: باشه می ام

مبین:بیا نگاه کنیم قلبمون بهم بچسبند خخخخخخخخخخ

مبین پونیمبین پونیوسایل کارمبینپونی کوچولوپونی عکاسمبین

روز دوشنبه ورداشته این نقاشی رو رنگ بزن تموم کرده اورده می گه مامان 

چشاتو ببند سورپرایز سورپرایز چشامو واکردم این نقاشی رو رنگ کرده اورده خوب 

حالا داره شرح می ده :

این ادم سمت چپی داماده ولی موهاش بلنده گل نداره

این کوچولو بچه هس موهاشو گچ موی هاتیوس کرده 

وسطی عروسه پیراهنش سفیده و گل گلیه و الماس روشه اینا الماساشه چون موهاش

کوتاهه موهاشو بلند کره اخه عروس موهاش بلند می شه و دسته گل داشته باشه

وگرنه عروس نمی شه توی دستش هم گل کشیده 

سمت راستی هم دراره گل می چینه

روز دوشنبه بعد از کلاس ژیمناستیک با فربد جان و مامان گلشون رفتیم پارک منظریه

بچه ها خیلی بازی کردند ساعت 9/5 خسته و کوفته برگشتیم خونه  موقع خواب به

بابایی می گه بابایی برام شیر بیار بابایی جواب نداد دوباره صداشون زد بابایی بله

مبین :برام شیر بیار 

بابایی :مبین الان شام خوردی حالت بهم می خوره شیر با کالباس نمی سازه .

مبین :شیر "شیر..........

مبین :بابایی ......

مبین :الو پلیس 110 بیایین بابایی بد... منو دستگیرش کننین ببرین بازداشتش کنین

من:مبین چرا؟

مبین: چون برام شیر نمی اره خخخخخخخخ

روز سه شنبه هم با همکاران مدرسه رفته بودیم شاهگلی که همکارانیکه بچه همسن

مبین باشند نیومده بودند فقط مهیار جون اومده بودند کمی با مبین خان بازی کردند البته

خیلی بچه با حالیه... ساعت 10/5رسیدیم خونه .

بابایی :مبین خوش گذشت اره ولی نه یه کمی خوش گذشت ....

بابایی:چرا ؟

مبین :اخه بچه هایی که همسن من بودند نیومده بودند ولی بچه کمی بزرگتر ازمن بود

که با ایشون مسابقه دادم من برنده شدم.....

چند روزیه که واقعا سرم شلوغه و از طرفی دیگه اضطراب اعزام به

مسابقات کشوری که شازده رو چیکارش کنم و...

مسابقات از هفتم تا دهم شهریور ماه در استان قزوین برگزار خواهد شد

وقتی سن شازده کم بود و زیاد به من گیر نمی داد دوبار تنها گذاشتم و

رفتم اما حالا وضع خیلی فرق کرده درکش زیاد شده خوب می فهمه

و بیشتر به من وابسته شده و................

هرروز توگوشش می خونم که مامانی یه شهر دور ی می ره دانش اموزانش

رو می بره چون دخترن پسرا رو اونجا نمی ذارن یا ما از صبح میریم 

سالن تا شب تو بیا ی خسته می شی و....

از من اصرار از شازده انکار ...فقط حرف حرف خودشه منهم باهات می ام

اونوقت من دلتنگت می شم ناحارت می شم و.........

فدای دل بزرگت بشم ..........

اما چه می شه کردمن باید برم روز چهارشنبه از صبح تا ساعت 3/5 رفته

بودیم اداره و مدرسه و دندانپزشکی اخه از شب قبل به مبین جان می گم

من فردا می رم اداره و مدرسه و دندانپزشک" تو هم با من می خواهی 

بیایی اره منهم می خوام برم دندانپزشک اخه دندونه منهم درد می کنه

گفتم می برم خانم دکتر یه چک کنه ببینیم دندون های پسری چه جوریه

که فرمودند دوتا از دندونای شازده پوسیدگی سطحی داره تصمیم دارم

بعداز برگشتن از مسابقات اولین کاری که میرم سراغش بردن شازده به

دندونپزشک هست...

خیلی با تلاش زیاد برا خودش تل بسته می پرسم مبین چیکار می کنی 

مثل زهرا که از اونچیزا که می ذاشت روسرش از اونا دارم درس می کنم

اینهم از تل سر یا دومینا ی مبین که مثل مال زهرادرس کرده.خخخخخخخخخ

مبین                                                                                       

روز پنجشنبه 30مردادهم بعد از کلاس نقاشی بنا به دستور شازده رفتیم

مشروطه براش یویو و لوازم تحریر و لباس زیر و....خریدیم و برگشتیم البته

خودش می رفت از فروشندها می پرسید که یویو دارین خیلی با حجب و 

حیا و خجالت می پرسید و برمی گشت بعضی از مغازه دارا از لحن پرسشش

خوششون می اومد یکی لوپشو  می کشید و دیگری می خندید و دیگری

از لحن بیانش خوشش می اومد و واردار به صحبتش می کرد اما فقط یک

یا دوبار پرسش می کرد می دید جواب نمی گرفت میزد بیرون که خودتون

بیاین بپرسین....

ااااااااامروز جمعه 31 مردادماه 

کمی بازی و کمی نقاشی واب بازی و....

کردیم از بابایی می خواد براش چسب بده بابایی می گه چس رو می خوایی 

چیکار می گه لازمش دارم مطمئنی ؟

مبین :مطمئنم 

بابایی :چند در صد 

مبین:صد درصد 12درصد اخه همیشه اینو خواهی پرسید هی می پرسی

چند درصد چند درصد ......

تازه گیها یواشکی می ره توی تراس اب بازی می کنه یا با گیره های لباس

بازی می کنه  گیره ها  یکی یکی مرن سطل زباله  ........

راستی همیشه از نیمه دوم مردادماه به بعد هوا خنک می شد اما امسال

تازه هوا گرمتر هم شده 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)