کلاس شطرنج
شرکت در کلاس شطرنج
دوهفته پیش رفتیم باغشمال مبینی رو ثبت نام کردیم می گفتن
کوچیکه واین حرفا بلاخره ثبت نام کردیمو تو خانه شطرنج" از این
گل پسری ما خیلی خوششون اومده بود هی قربون صدقه اش
می رفتند هر کی می اومد یه چیزی می گفتش این می خواد بیاد
یادبگیره "این بچه بلده واز این حرفا خلاصه بعداز کلی معطلی
برگشتیم خونه هی ازم می پرسید کی می رم کلاسم
امروزو فردا می کردیم که دیروزشنبه صبح 22تیر ماه زنگ زدندو
گفتند کلاس مبینی فردا یکشنبه 23 شروع میشه ساعت 10 صبح.
خلاصه صبح راه افتادیم ورفتیم دیدیم همه بچه ها اومدند مبینی ما
هم که تا حالا کلاس ندیده و تاحالا مهد هم نرفته بود مثل یه ادم
بزرگ انگار نه انگار صاف ومستقیم رفت ونشست کلاس
راستی من فکر می کردم گریه وزاری راه بیفته
نمی خوام برمو این حرفا مثل بچه های دیگه
اما خوشبختانه الان دیدم که پسرمامانی راستی راستی برای خودش
مردیه همه اونجا انگشت به دهن مونده بودند که بچه به این کوچیکی
چطور با اعتماد بنفس اینطوری بره بشینه وکریه وزاری
راه نندازه واذیت نکنه نوبره
با افتخار گفتم اخه گل پسر خودمه دیگه "الهی دورت بگردم
قربونت بشه مامانی چشم نخوری ایشالاه تا اخر تحمل کرد
واز اونجا که تموم شدیم رفتیم انتشارات مدرسه و کلی کتاب
ودفتر وگل رس خریدیم و از جلوی بیمارستان الزهراکه
رد می شدیم گفتم اینجا رو می شناسی گفتش اره بیمارستان
الزهراست دیگه گفتم اره خوشگل مامانی اینجا بدنیا
اومده حالا بیا وجمعش کن منو ببر اتاقمو ببینم...
حالا قرارشده سه شنبه که می ریم کلاس بریم
شازده پسر ما بره اتاقشو ببینه .کتابهاوگلی که خریده
بود خیلی براش جالب بود که قید خوابش روهم زده
بود تا اخر شب مشغول بود
واین هم چندتا عکس از اینروز از کلاس رفتن و از خرید
کتاب و ...
داریم از خانه خارج می شیم
دیرمون شده بود باید توی راه این شیره تموم می شد
حضور در خانه شطرنج هنگام خروج از کلاس شطرنج که
خیلی تشنه بود
خرید انواع کتابهای علمی "اموزشی"قصه و دفتر موش
سر اشپزو گل رس
رازی از خریدوبرگشتیم
خرید با موفقیت انجام شد