مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

روزمره گیهای خرداد ماه

1392/6/6 10:49
نویسنده : مامان رویا
263 بازدید
اشتراک گذاری

      آقا مبین                                       

                                           وروزمره گیهای خرداد ماه

الوعده وفا:

از روز ششم خرداد مامانی تعطیل شده برطبق قولی که مامانی داده

بود هر روز عصر یه پارک می رفتیم از پارک محله گرفته بود تا پارکهای

جدید دیگه وبعضی وقتها خودمون تنهایی "بعضی وقتها با بابایی وگاها

با همسایه پایینی مون که یه دختر داره به اسم لیلا که خیلی دوستش

داری دوست داری لیلا هم باهات بیاد  تا من تو رو اماده می کنم که

 یواش یواش برو پایین تا منهم اماده بشم بیام

 بیام تو سریعا خودتو می رسونی پایین وسریع لیلا رو خبر

می کنی که بیا بریم پارک اونا هم از خدا خواسته وبعضی وقتها هم

شاید تو رودرواسی می اومدند خلاصه این شازده ما کلی خوش

می گذروند اما این لیلای بیچاره تا می خواست سوار وسیله ای بشه

نمی ذاشتی فقط وفقط می گفتی پیش من  وبا من باش

بیچاره این دختر اسیر این ناز پسری ما بود برگشتنی هم توی

مسیر اگر سوپری بود حتما باید به اونجا هم سری می زدیم

انگار مغازه خودشونه همه چیز این دل کوچیکشو می برد

فدای اون دلتو خودتو بره مامانی کلی خرید می کردیم و بر می گشتیم

به همشون پاتک می زد اما از هر کدوم فقط مزه می کردی و

یواشکی توی سطل زباله می انداختی بعضی مواقع هم بازار

جهت خرید می رفتیم وقتی اون چیزی که دلت می خواست خرید 

 می کردی مامان جون بریم خونه اخه من بچه ام "کوچولوام خسته

می شم بریم خونه

روز 16 خرداد داشتی توی خونه بازی می کردی منهم طبق معمول

توی اشپزخانه داشتم اشپزی می کردم چند بار رفتی روی مبل

و پریدی یهو پات درد گرفت خیلی ناراحت شدیم اومدم وارسی

که کردم خدارو شکر فقط کمی ضربه دیده بود اما تا بلند شدی

راه بری دیگه نتونستی خوب راه بری خیلی ترسیدم ودیر وقت بود

نخواستم ببرم دکتر و...روز بعد رفتیم پارک امیر کبیر خوب داشتی

راه می رفتی اما یه لحظه خواستی با یکی از بچه های توی پارک

 بدوبدو کنی دیدم دوباره پاتو می کشیدی خوب نمی تونستی بدوی

از همونجا بردم شکسته بند که متاسفانه جمعه بود وتعطیل

برگشتیم خونه و فردا صبح  توی ماشین داشتیم می رفتیم برای

 شکسته بندداشتیم شعر ها رو باهم می خوندیم که یادمون نره یهو

 دیدم شعر عوض شد

شعر گفته شد توسط مبین توی راه شکسته بندی:

عروسک قشنگ وناز                 داره دوتا پای دراز

بالهای کوچیکشو                     می بنده و می کنه باز

بعد از کلی خنده بابایی گفت:

مبین اینو از کجا دراوردی با اعتماد به نفس تمام برگشت و گفت

خودم گفتم و ادامه داد

طفلی کارش زیاده               چونکه همش تو جاده می بره بار از مزرعه

به انبار

بردیم حاج حسن شکسته بند

خدا رو صد هزار مرتبه شکر هیچی نبود فقط فشار اومده بود به پاش

فرمودند نگران نباشید فقط با کمی روغن زیتون ماساژ بدید

ما هم که شاکر از لطف خدای مهربان برگشتیم  .بابایی قول داده بودند

برای مبینم استخر بخره راهی پاساژ بسیط شدیم ورفتیم

کلبه آبی وناقابل 2150000ریال دادیمو اومدیم توی راه

که داشتیم بر می گشتیم  از من می پرسه چند دلار شد

قیمتش ؟ یکه خوردم گفتم چی گفتی ؟خلاصه خیلی

خندیدیم وگر فتم تو بغلم اونقدر چلوندم که نگو...

توی راه عمو رحیم رو دیدیم عموی بابایی احوالپرسی

کردیم وسوار بر مرکب برگشتیم تو پارکینگ لیلا رو باباباش دیدیم

مبینی گفت بابایی برام استخر خریده بیا بریم بازی اومدند و

کلی بازی کردند تا بابایی بره موکت بخره بیاد واستخر رو راه اندازی کنه

که دیر وقت بود مغازه ها بسته بودند خلاصه با اینهمه ذوق وشوق

راه اندازی موند برای فردا.

صبح که بیدارشده بودیم داشتیم صبحانه می خوردیم که دیدم

لیلا اومد می گفت شب خواب دیدم استخر رو وسط خونه باز کردین

بابایی بعد از صبحانه رفت موکت خرید واستخر و راه انداخت واینهم

 عکسی از راه اندازی وذوق وشوق دلبندم تاج سرم...       

                                 

خونه مشغول کاربودم

یهو جیگر مامانی گفت مامانی "بله"چی شده مامانی آخه من

پام درد می کنه مامانی شنیدی که حاجی چی گفت خوب می شه

هیچیش نیست مامانی پام درد می کنه مامانی چیکار کنم کاری

از دستم برمیاد برات انجام بدم مبینی"ایه همون اره مثلا چی

مثلا روغن زیتون آخش فدات بشم قربون اون دقتت برم

حالا یادم افتاد که شکسته بند گفته بود شب باروغن زیتون ماساژ

بدم واینکار و شب می خواستم انجام بدم که این گل پسری

زود یادش افتاده بود قربونش بشم...

خلاصه ماساژ دادیم و خوب شدورفت پی کارش خدانصیب هیچ بنی

بشری نکنه

یکشنبه 19 خرداد رفته بودی پشت پرده صدای خش خش می اومد

صدا زدم و گفتم مامانی کجایی گفتی دارم عکسمو بررسی می کنم

چسب ورداشته بودی و روی ناخونات می چسبوندی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)