شازده در زمستان 93-- دیماه
سلام "سلام بر شازده مهربون و دوستای گل "امیدوارم حال همگی خوب باشه و روز به روز شاهد
موفقیت های کوچولو هاتون باشید ...کوچولوهایی که یه روزی خیلی کوچک تر بودند و الان برای
خودشون حسابی خانوم یا اقایی شدن.
امروز ننه سرما "دامن سفیدش رو برشهر گستراند وسرما برشهر حاکم شد
ما هم تو این روزای سرد مشغولیم ومبین خان هم مهد می ره البته یه کمی با نق و نوق
که نمی خوام برم و زود بیا دنبالم و...روز های زوج عصر از ساعت 4الی 5:15 کلاس ژیمناستیک
می ریم باز اونهم با غرغر و پنجشنبه ها هم کلاس نقاشی می ره .
روز های سه شنبه تکلیف زبان می اره خونه و اخر هفته هم یه تکلیف پیک ادینه
می اره که واقعا خیلی خیلی به زور وبه سختی انجام می ده
هم منو و هم خودشو خیلی اذیت می کنه همش می گه خسته شدم
نمی نویسه و ...امروز کمی زود رفتم از مهد برداشتم با معاون مهد صحبت کردم فرمودند با مربی شون
صحبت می کنم ...
کلاس ژِیمناستیک هم برای تفریح و کمی فعالیت داشته باشه یکمی از
اون حالت خجالتی بودن در بیاد وبدن ورزیده تر داشته باشه وشاد باشه که اونهم وقتی
تکنیک رو خوب می زنه ومربی تشویقش می کنه چیزی
نمی گه اما وقتی مربی تشویقش نمی کنه دیگه .........
واما 1کیلو وزنش کم شده و چند سانتی قدش بلند شده و چند روز ه باهم شروع کردیم به بازی
بدمینتون که سرویس بک هند رو خیلی خوب یاد گرفته و پنجه و ساعد والیبال می زنه
ساعد رو بقدریزیبا زد که کیف کردم ......
چون به سخن نوبت عیسی رسید
عیب رها کرد و به معنی رسید
عیب کسان منگر و احسان خویش
دیده فرو بر به گریبان خویش
کریسمس بر هموطنان مسیحی مبارک
ای مریم ! خدا تو را به کلمه ای از خودش بشارت میدهد که نامش مسیح عیسی
بن مریم است ،در حالی که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان الهی است (سوره آل عمران، آیه 45 )
میلاد حضرت عیسی مسیح (ع) را به هموطنان مسیحی تبریک میگوییم.
صبح روز یکشنبه می گم مبین جان ببرم مهد ویا بامن می ایی من کاردارم باید اداره و مدرسه
باید برم ...نه من باهات می ام ...مبین خان اگر بخوای با من بیا یی خسته شدن نداریم و....
باشه وبعداز اداره من می رم گردش ...باشه باشه
اداره نرسیده من خسته شدم بریم می گم می برم مهد خودم می رم اقا رفتیم کارای اداریمونو
را انجام دادیم و رفتیم برای گردش و خرید ...
عصر روز یکشنبه لیلا رو صداکرد و بازی کردند ...
بعد از رفتن لیلا داره با خمیر بازی برای خودش چیزی اختراع می کنه مثلا سونیک درس می کنه
چطوری کاغذ و نایلونو وسایل شکسته از اسباب بازیهاشو بوسیله خمیر بازی بهم می چسبونه
مبین:مامان من باید استعدادم رو نشون بدم
من:تو استعدادتو قبل از اینا برا من نشون دادی
مبین :نه باید نشون بدم
مبین:استعدادم تو عشقی و یکی هم نایلون درست کردنه ...خخخخخخ
چند روزیه که باز این کمر درد اومده سراغم شب می گم مامان بیا کمی پشتم رو ماساژ
بده ...اومده ماساژداده مامان اخه دستام خسته شدند قربون اودستای کوچولوت بشم...
پایین کنار تخت خوابیدم اقا مگه می ذاره هی بیدارمی شه مامان بوس نکردیم ها
بغل نکردیم ها و....
مبین :مامان اگر کاری داشتی منو صدام کن باسرعت باد می ام
یا می گه مامانی من پونی رنگین کمونو و سونیکو خیلی دوس دارم مخصوصا رنگین کمونو
خیلی بیشتر از اینا دوس دارم حتی حتی ازمامانی حتی از بابایی........
بابایی:مبین امروز با مادربزرگ صحبت کردین یا نه؟
مبین :نه
بابایی:اخه چرا؟بپرس ببین چرا نمی اد خونه ما بگو بیام ببرم
مبین : اون نمی اد اخه مادربزرگ پیر شده بخاطر همین نمی اد خخخخخخخ
مبین خان روز های دوشنبه و سه شنبه بخاطر امتحانات پایان ترم تعطیل کرده بودند
ومهد نرفتند فقط روز چهارشنبه رفته مهد و منهم بعد امتحان رفتم بازار برای خودم
کلی گشتم و خرید کردم و ساعت 12:30برگشتم و مبین رو از مهد گرفتم حالا نه به اون
نرفتنات نه به این که چرا زود اومدی دنبالم داشتم بازی می کردم گفتم می خوای
برم نه دیگه...
حالا چیکارا کردین :بازی کردیم ومامان می دونی رئیس جمهور ما حجت الاسلام دکتر
روحانی هست و یک "یه خط راسته "دو سرش یه کاسه" سه "مثل یه چنگال...
امروز یکشنبه 14دی ماه
مبین جادوگر کارت بازه
ماجرا ازاین قراره که چند روز پیش موقع خرید از فروشگاهی چندتا کارت تبلیغاتی داده بودند
اونا رو برداشته و اورده با هاشون بازی می کنه همه رو جمع کرده توی دستش مثل
(کارت باز حرفه ای) اورده جلو به من می گه ببین مامان ...از وسط کارتا یه کارتو می کشه
بیرون می گه...من جادوگر کارت بازم خخخخخخخخخخخ
امروز یه اصطلاح جدید از اون حرفای ...یه لنگه از صندلم از پام در اومده بود اونو پوشیده
لنگه دیگه شو ازم می خواد می گه بده ...زود باش بده نشنیدم یهو دیدم دس به کمر
زده می گه گفتم ردش کن بیاد
تازه گیها می تونم بگم هر روز بجز روز های 4و5شنبه ها لیلا می اد خونه ما .اگر ایشون هم نیاد
اقا مبین دعوت نامه می فرسته که بیا خونمون باهم بازی کنیم چه کارا که با هاش نمی کنه
زور می گه ...با ملیله و منجوق های لباسش بازی می کنه ...بیا سونیک و پونی بازی کنیم
جلوی تی وی می ره و صدای لیلا رو در می اره ...
دوروز پیش می گم مبین خان بلند شو کمی نرمش کن خودتو گرم کن تمرین بالانس پل برو
همه می تونه شما نمی تونین ...تازه گیها تا بدنش گرم می شه و غرق عرق می شه بلند
می شه تمرین می کنه می گم مبین جان بدنت گرم نیست تمرین نکن می گه نه من بدنم گرم
دس بزن ببین چقدر گرممه دوروز تمرین کرده بود عالیه عالی همش اقا مربی مبین خان رو
تشویقش می کردن چه ذوقی می کرد بچه ام دیدم اینطوره گفتم دیدی دو روز تمرین چیکار
کرد ه اگر بازهم تمرین بکنی و خوب بری منهم برات جایزه می گیرم که قبلا یه ماشین خریده
بودم رو بهش دادم که خوشحال شدند داره تمرین می کنه ...
مامان قول می دم از مهد برگشتنی تکلیفم رو زود بنویسم و تمرینم رو بکنم که شکر خدا
تا حالا که زیر قولش نزده...
میلاد پیامبر گرامی اسلام، محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله برتمام عاشقانش مبارک............
تا نام تو برده میشود، چراغهای صلوات، در جان لحظه ها فروزان میشوند.
تا فضیلتی از تو گفته میشود، دلها از بوی گل محمدی زنده میشوند.
یاد نویدبخش تو، دربهای صبح را به رویِ ما می گشاید.
قرآن تو، نزدیکترین راه رهایی است و نهج الفصاح هات، پاکترین مبحث بندگی.........
گل پسرنازمامانی این روزا مثلا می خواد کامپیوتر رو از ما بگیره می اد می گه توی
هر کاری زیاده روی کنی ضربان قلب می گیری ...خخخخخخخخخ
امروز هم لیلا داشت کارتونی رو نیگاه می کرد که مبین اونو دوس نداشت کانال روعوض
می کنه لیلا می گه نه نزن من دارم نگاه می کنم می گه لیلا اگر زیاد نگاه کنی ضربان
قلببببببببببببببببببب می گیری نباید زیاد نگاه کنی
در هفته فقط یک ساعت اموزش زبان انگلیسی دارند به اندازه یک هفته تکلیف می گن
تا هفته بعد ببرن می گم اخه اگر من می خواستم و وقت می کردم چرا مهد می ذارم
می بردم می ذاشتم کلاس زبان .امروز واقعا کلافه ام کرده نه رنگ می کنه نه می نویسه
تا می خواد یک خط بکشه با اخ و واویلا که من خسته شدم و...
خلاصه خیلللللللللللللییییییییی اذیت می کنه ...
برای اولین بار درعرض این پنج سال رفته ازیخچال یه دونه پرتغال درشت ورداشته
خودش پوست کنده داره می خوره مثل قحطی زده ها انگار تا حالا پرتغال ندیده با چه کیفی
می خورد فرداش منهم دوباره به خیال دیروز اوردم گذاشتم که بخوره که .....
توی اشپزخونه داشتم کار می کردم دیدم صداش نمی اد صداش زدم کجایی نمی بینم بعد
چند لحظه دادو بیداد که مامان کمک کمک اومدم دیدم زیر موتورمونده به خیال اینکه مونده زیرش
دارم در می ارم نمی ذاره تازه فهمیدم که رفته زیرش زیرشو باز بینی می کنه و بازی ....
چند روزه که اصلا حالش خوب نیست سرفه امانش رو بریده ببین قیافه اش رو
قربونش برم .......
فردا چهارشنبه 24 دیماه از مهد می برن نمایش عروسکی رضایت نامه اورده که امضاش
کنیم گاه می گه می خوام برم گاه می گه نمی خوام برم حالا من امضاش کردم گذاشتم
کیفش اگر خواست بره که می برن اگر نخواست نره بمونه توی مهد(فرهنگ سرای الغدیر)
نمایش عروسکی موش موشی...
اما سه شنبه شب تا صبح نخوابید که مامان مامان ای شکممم "شکممم درد می کنه مامان
بریم دکتر نه...دوباره می گرفت می خوابید باز هم با درد شکم از خواب بیدار می شد تا صبح
چشم رو هم نذاشتم از ساعت 5:30تقریبا اروم شد و گرفت خوابید وقت رفتنمون نزدیک شد
دارم بیدارش می کنم می گم مامانی خوب شدی می گه اره .می گم پاشو بریم مهد ...نه مامان
شکمم درد داره اقا بلند نشد که نشد ...حالا چیکارکنم زنگ زدم که مبین خان مریضه و نمی تونم
بیام ...بعداز صبحانه بردیم دکتر .
از مهد هم زنگ زدند که مبین خان نیومدن ...
دوروزه که پرشین تون قطع شد ه هی می گه اخه چرا قطع شده کی قطع نمی شه مامان من دعا
کردم خدا حرف منو گوش نداد تو دعا کن زود بیاد .....خخخخخخخخخخ می گم مامان این دیگه
دست خدا نیست پس دست کیه می گم دست بندگان خدا س ...
شب دیدم سینه اش خوب نشده و از اش و سوپ و کباب هم دیگه خوشش نمی اد گفتم
بذار یه کلکی سوار کنم که هم راحت باشه و هم ضرری نداشته باشه تخم مرغ عسلی
درس کردم داشتم می گفتم ببین مامان ما وقتی کوچولو بودیم وقتی سینه ما درد می کردو
سرفه می کردیم مامانمون برامون اش و سوپ و تخم مرغ عسلی درس می کردند
و ما هم می خوردیم
و خوب می شدیم حالا من سوپ و اش درس کردم مونده تخم مرغ عسلی امشب می خوام
اونو درستش کنم اقا تا یه قاشق گذاشتم دهنش حالش بهم خورد دوباره دادم می گه
مامان تو دست پختش واقعا افتضاحه این دیگه چی بود دیگه نخورد........
صبح روز شنبه از مدرسه زنگ زدند که مدارکتونو امضا نکردین و فلان مدرک مونده واین حرفا
بلند شدیم با شارده راهی مدرسه شدیم رفتیم سالن چه کیفی می کرد خوبه جای بزرگیه
من می تونم مثل سونیک بدوم وقتی هم دید بچه ها وهمکارم هم هستند
یه جند تا چرخ و فلک زد و توپ بازی کرد و توپ رو اورده که بیا باهم والیبال بازی کنیم
چند تا ساعد زد دیگه کارم تموم شده بیا بریم اصلا دوس نداشت بر گرده ........به زور برگشتیم
شازده ماتازگیها توی کلاس ژیمناستیک پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده اقای مربی از کارشون
هم راضی اند
روز دوشنبه29دی بعداز کلاس ژیمناستیک رفتیم دکتر اخه شازده می گفتند گوشم درد می کنه
وترشحات چشمی داشتند دکتر هم یه کیسه دارو پیچید وبرگشتیم
روز سه شنبه توی کلاس ورداشته از قمقمه اش اب بخوره درش رو خوب نبسته که کیف و کتاب
و کلاه و خلاصه همه وسایلاش خیس اب شدند تازه اون کیف خیس رو هم انداختن تو کول بچه
منهم از همه جا بی خبر اومدیم خونه بابایی لباساشو در می اورد منهم داشتم به کیفش رسیدگی
می کردم که یهو شنیدم بابایی می پرسه چرا پشتت خیسه عرق کردی ؟ نه
ببین روزی نزدیک 30تومن می گیرن که از بچه ها همچین نگهداری کنن ......
روز چهارشنبه دیگه نبردم چون می خوام هفته اینده دوشنبه برم تکلیف شونو روشن کنم بعد
اگر بخوان اینطوری نگهداری کنن دیگه نبرم ...
این ماه هم همچین گذشت .......