اردیبهشت ماه 94

      روزسه شنبه اول اردیبهشت

سلام وهزاران سلام بر ناز گل خودم و بازدید کنندگان گرامی 

اولین خبر اینکه این شازده ما برا خودش اقا شده "با دل و جرات و ...

کلاسهای ژیمناستیک و نقاشی همچنان ادامه داره .کلاس نقاشی رو خیلی دوس داره

اما کلاس ژیمناستیک رو کمی با اکراه می ره هراز گاهی می گه نمی خوام واین حرفا

در ضمن هوا اونقدر سرد شده که نگو و نپرس .اخه هرروز قول رفتن به پارک می دیم

اما مگه هوا اجازه می ده .

روز چهارشنبه ژیمناستیک داشت و پنجشنبه رفتیم نقاشی و از اونجا هم رفتیم بازارگردی

روز جمعه هم من کلاس می رم شازده هم می رن سالن اخه جوایز و مدالها شونو می دن.

مدال و حکم قهرمانی دادن می پرسم چی شد چه خبر می گه هیچی کادو که ندادن 

مدال هم توی قاب دادن نخ نداره و..

اقا مبین خان و دوستش کسرا خان قبل از تحویل مدالها

دیدم اینطور شده می گم مامانی چون اون جایزه ای که شما دوس داشتین نتونستن پیداش

کنن گفتن بعدامی دیم بخاطر همین رفتم براش یه عروسکی که می خواست گرفتم ودادم

به بابایی که یواشکی بدن به سالن واونا براشازده بدن تا تشویق بشن .می پرسه مامانی

اونا از کجا می فهمن من از چی خوشم می اد می گم من زنگ زدم و پرسیدم چرا جایزه

بچه ها رو ندادین گفتن نمی دونستیم مبین چی دوس داره گذاشتیم بپرسیم بعدا بخریم

منهم گفتم خرید کردن روز دوشنبه می دن خلاصه با اکراه قبول کرد اما ته دلش

و با او نگاه معصومانه اش بهم فهموند که می دونم داری دروغ می گی ...

روز یکشنبه از صبح رفتیم شاهگلی اخه به مناسبت هفته سلامت از طرف اداره برنامه 

بود منهم با شازده رفتیم و یک ساعتی گشتیم و برگشتیم از اونجا دندونپزشکی واز 

اونجا اداره وساعت 2:30رسیدیم خونه خسته و گشنه شازده می گه مامانی من دیگه

خیلی خسته شدم دیگه نمی تونم تکون بخورم دارم می میرم می گم خدا نکنه می گه

جون خودت جون خدا دارم می میرم خخخخ

روز دوشنبه عصر داره می ره کلاس می گم دعا کن حتما جایزه تونو بدن .

برگشتنی لیلا رو تو راه دیده می گه گفتم لیلا بیا بریم خونه مون بازی کنیم لیلا گفته نه تو

بیا خونه ما .از یک طرف جایزه اشو گرفته از طرفی هم لیلا رو دیده بود داشت بال بال

می زد قربونش بشم مامان ببین چی دادن ناکلس ..گرفته بغلش ناز و بوس و قربون 

صدقه اش می ره عزیز دلم و...می گم مامانی حالا اون شده عزیز دلت من حسودیم

شده ..نه مامانی هم تو هم این هردوتا تون عزیز دلمی ...

می گه مامانی شب موقع خواب پونی رو یک طرفم می خوابونم یک طرفم هم ناکلس 

رو می خوابونم  خخخخخخ

گرفته بغلش و می ره پونی اش رو هم ورداره ببره یکی مال لیلا باشه یکی مال من .اخه 

نمی شه که نوبتی بازی کنیم خخخخخخخخخ

شب موقع خوابیدن برده پونی و ناکلس رو کنارش خوابونده و یه پتو کشیده روشون و خودش

خوابید کنارش و به من می گه بچه هاموهم بگیر بغلت خخخخخ   

امروز سه شنبه الان لیلا اومده دارن بازی و کارتون تماشا می کنند از لیلا می پرسم چند تا 

خواهر داری لیلا یه دونه .مبین پس اون یکی بزرگه کی بود لیلا دختر عمه ام بودن.

             میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت،

               اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب، مبارک باد.

 ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود

خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود

حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین!

حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود

هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین!

بال های خویش را دست توسل کرده بود
 

         پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون

               با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون

                         هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها

                                     هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا

  ورق هاى دفتر من سیاه مى شوند و گیسوان تو سپید    

  من قد مى کشم تا تو نفس مى کشى... 

هر روز در تو پیامبرى بامن سخن مى گوید که چشم  هایش از بى خوابى سُرخ اند 

                                  آه!  

 در کلاس درس تو حتى تخته سیاه روسفید شد  

من هنوز شرمنده... چقدر خسته ات کردم...  

در جوهره خود کم کمک سوخت معلم
تا درس محبت به من اموخت معلم

درمکتب او تاک به افلاک رساندیم
نزدیک تر از هر کس و هر دوست معلم

عاشق شدن و ماندن در حس جوانی
با تیر قلم بر دلمان دوخت معلم

از نقش زدن با قلمی بر دل دیوار
نوری ز حقیقت به دل افروخت معلم

این شعر و قلم نیست سزاوار سپاسش
والاتر از این شعر زمان اوست معلم

جمعه رفتیم پارک با یه دختری به اسم محنا دوس شده داشت بازی می کردباهم مسابقه 

می دادند دیگه توان دویدن نمونده بود برگشتیم

امروز شنبه از اول صبح اومده که کامپیوترت رو بده من بازی اینترنتی کنم منهم از اون روز

که گفته بودم بازی رو تموم کن حرفم رو گوش نکرده بود قول داده بودم دیگه کامپیوتر 

بی کامپیوتر ...

حالا اومده مامان قول می دم هر موقع گفتی تموم می کنم مگه من پسرت نیستم ببخشید

می گذارید بازی کنم

می گم نه ...

حالا می گه با این روش موفق نشدم یه راه دیگه رو امتحان می کنم بزنم ...

***عصری  بابایی هواپیمای کاغذی درست کرده دارن باهم بازی می کنن هربار که 

این هواپیما می اد طرف شازده حتما باید بره روی پشتی مبل از اونجا پرتش کنه چه

کیفی می کنه حالا بابایی رفته بامن بازی می کنه وقتی انداختم رفته جلوی پاش

دادو بیداد بابایی بیا ببین مامان چقدر حرفه ای انداخته ...

خیس عرق این عکس هم بعداز بازی گرفتم 

یکشنبه 14 دهم ناهار دعوت داشتیم از طرف مدرسه تارسیدیم مدرسه هستی رو

دیدیم شازده خیلی خوشحال شدند بعداز ناهار رفتیم شاهگلی اونجاهم مهدی اومدند

باهمدیگه بازی کردند خلاصه از ما بیشتر برا بچه ها خوش گذشت اینهم چندتا عکسی 

که به زور گرفته شده 

خونه قبل از رفتن

مبین خان و مهدی خان

شازده مبین وپرنسس هستی

واییییییییییییییییییییییییی اینارو ببیننننننننننننننن قربونشوننننننننن چه نازززززززززز

من همیشه وقتی به بهمن و اسفند ماه می رسیم می گم سرمون خیلی شلوغه

همه کارامون انگاری سریعا  بایدتموم  شه وگرنه ...کارای خونه از یکطرف 

کارای اداری از طرف دیگه واقعا کلافه کننده می شه .

اما وقتی می رسیم به اردیبهشت ماه تازه یادم می افته که تو بهمن واسفند ماه

کارمون خیلی کمتر بودش کاش همون کارای بهمن و اسفند بودش الان کارمون شده

دو صد چندان مسابقا ت دانش اموزی "مسابقات همکاران "دوره های ضمن خدمت 

سمینار ها و همایش ها و انواع مراسم ها به مناسبت ها و الی ماشاالله بگیر و برو 

دیگه کمتر وقت می کنم به وب جیگری سربزنم 

چند روز پیش از همکارا کتاب خواسته بودند رفتم از بالای راه پله بیارمش شازده اومده

که مامانی چیکار داری می کنی می گم هیچی دارم کتاب ور می دارم بعد از کلی

سیم جیم داریم برمی گردیم به من می گه مامانی یواش یواش تر نذار بابا بفهمه که 

من رفتم بالا اگر بفهمه بیچاره می شیم می پرسم حالا چرا بیچاره "می گه اگر بابایی

بفهمه من اومدم بالا می گیره دستامو می شوره خخخخخخخخخخخخخ

 وصلِ یار

نبض هستی لرزه بر رگ‌های کوهِ نور زد

باغبان انبیاء گل نغمه‌ای مسرور زد

چشمِ کوه‌های دگر پیش حرا تاریک بود

چشم خورشیدی او علت بر این مشهور زد

بسکه شیرین بود وصلِ یار در غارِ حرا

صد ملک با بال‌های سر درش را تور زد

هم نبوت را به دست آورد و هم ختم الرسل

فکر را از نو بنا کرد و دم از معمور زد

با چنین والا مقامی چشم‌ها را خیره کرد

تیرها بر دیدگانِ دشمنانِ کور زد

دیگر از حرف یتیمی و شبانی نیست حرف

سیلی سنگین بعثت بر رخِ مغرور زد

دست شیطان را ببست و شاهکاری را گشود

گفت اسلام و همه ابلیسیان را دور کرد

بعثت پیامبر اکرم (ص) مبارک باد

شهپر وحدت ببال کبریای مصطفی

صوت و آواز ملایک از نوای مصطفی

او سبق جوید ز روح القدس در معراج عشق

ساکنان عرش مَست از کبریای مصطفی

روز سه شنبه از طرف ارسوی دعوت داشتیم برای اختتامیه 12جشنواره کارتونی 

 به همراه شازده رفتیم سینما ناجی خیلی شلوغ بودش رفتیم نشستیم جلو اما 

صدای بلندگویی که نزدیک ما بود خیلی بلند بود و شازده هم از صدای بلند می ترسه

گوینده هم داشت باشدت و زیادی داشت متن می خوند اینهم اضطراب وترس گرفنه بود

می گفتش سردمه و می ترسم صدا اذیتم می کنه بریم من نمی خوام بمونم .برگشتیم

ته سالن بشینیم جا نبود رفتیم طبقه بالا باز اونجا هم ننشست که من نیومدم سخنرانی 

ببینم من اومده بودم کارتون ببینم نه چیز دیگه... خلاصه برگشتیم خونه می گه باشه حالا

بیا بریم فالوده خوری ...

چند روز که من زیاد خونه نبودم گرفته با خودکار روی مبلها رو نوشته یعنی طوری خط خطی

کرده که انگار خوهر خودکاررو ریخته و با دست مالیده روی مبلها وقتی دیدم بد جوری

داشتم از کوره در می رفتم که بابایی اشاره کردن که کاریش نمی شه کرد ولش کن 

من دعوا ش کردم بسه دیگه ...

امروز داشتم با اسپری مبل شویی دارم پاکش می کنم اومده 

مبین :مامان مبلهای ما چینیه ؟

من:نه

من:چطور مگه؟

مبین:هیچی 

چون دیده بود اون اسپری که می زنم روش به چینی نوشته شده این هم فکر کرده که

مبل هم باید چینی باشه خخخخخخخخخخخخخخخ   

سوم شعبان، ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت،

حضرت حسين بن علي عليه السلام مبارک و خجسته باد.

 حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

به دست و پای تو بار چه قفلها که نبود
حسین آمد و سرشار از امیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند نا گهان
عجب تشرف سبزی! جنون مریدت کرد

نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

ایام نشاط و شور امت آمد                                                                         
هنگام سرور و اخذ حاجت آمد                                                     
روز سه و چهار و پنج شعبان                                  
از جانب حق سه پیک رحمت آمد            

عصری برگشتنی از کلاس نقاشی می گه مامانی الان دیگه تابستان شده دیگه

ببین هوا چقدر گرم شده بریم بستنی "گفتم باشه راه افتادیم بریم یه کتابفروشی

دیدم رفتم برای خرید کتاب که نبود برای شازده دوتا کتاب خریدیم و اومدیم کمی بگردیم 

تا پله برقی می بینه حتما باید بره بالا یا پایین اخه خیلی خوشش می اد ولی ایندفعه 

بدجوری پاشو گذاشت کم مونده بود که بیوفته خودشو به زور کنترل کرد که کمرش هم

کمی درد گرفت برگشتنی می گه بیا با اسانسور بریم خخخخخخخخخخخ

یه دونه فالوده بستنی گنده خورده می گه چرا بستنی شکلاتی نذاشته ؟چرا

بستنی اش کمه ؟من مو ز بستنی می خوام -------من اینو نمی خوام کم مونده تموم

شه دیگه نمی خواد ....چرا برا خودت نخریدی؟می گم من گلوم ورم کرده درد می کنه

خیلی داشت نق و نوق می کرد همه داشتند نگاهش می کردند چند نفر می پرسیدند 

اون چی می گه زیر زبونی. دارم ترجمه اش می کنم یه نیشکون و یه ناز و یه قربون صدقه

می رن و این کمی خاموش "باز دوباره می گه من الان این رو نمی خوام "اما دفعه بعد

از این می خوام می گم حالا چه فرقی داره این دفعه اینو بخور دفعه بعد از اون یکیها

می خریم .....

الان اون کتابها رو اورده که برام بخون اول نحوه بوجود امدن رنگین کمان رو بخون

خوندم از ازمایشش خوشش اومده می گه منهم فردا ساعت یک صبح اون ازمایش 

رو انجامش می دم خخخخخخخخ

اینهم از کتابهایی که شازده خریدند

روز سه شنبه بعداز مدرسه رفتم مهد تا تصفیه حساب کنم دیدم مثل اینکه من بدهکارم

گفتم اخه من این بچه رو چهار ماه بیشتر نیاوردم 6500000ریال پرداختم  در ضمن بیشتر

مواقع هم یا مریض بود یا تعطیل بودیم و یا من مریض بودم نیاوردم اورده یک تقویم و چند

جلد کتاب و یک بسته پاستیل و یک جعبه هم خمیر بازی داده می گم اینهمه لیست که زدین

فقط همین هاست اره دیگه ...معاونشون گفت جون مدیر نیستش بعدا بیایین ببینین چطوریه

دو روز بعدش زنگ زدم خانم مدیر خودشون بودند گفتم فهمیدم که یه جایی اشتباهی

صورت گرفته قرار شد برام صورتحساب دربیاره و برم ببینم چی می شه .

روز چهارشنبه هم زنگ زدم به خانم نیکو رای که نقاشی های شازده رو ببینن و در موردش

نظر بدن ببینیم پیشرفتش چطوری و کلاسش رو چطور ردیف کنیم که به صورت خصوصی

اموزش بدهند قرار گذاشتیم روز دوشنبه 4خرداد ساعت 12 بریم و البومش رو ببینن و 

نظرشونو اعلام کنند

اینهم از گذر اردیبهشت ماه شازده خان ما