سال 1395 مبارککککک
نوروز شعر بی غلطی است که پایان رویاهای ناتمام را
تفسیر می کند . . .
زندگی وزن نگاهی است که در خاطر ما می ماند
نوروز جشن نکوداشت نگاه تو ست پس نوروز بر تو فرخنده باد . . .
با تو از خاطره ها سرشارم. جشن نوروز تو را کم دارم
سال تحویل دلم می گیرد با تو تا اخر خط بیدارم . . .
ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها
ای تدبیر کننده روز و شب
ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر
حال مارا به بهترین حال دگرگون کن
سال نو مبارک.
سومین روز فروردین راهی خونه مادربزرگ شدیم توی راه
تا رستورانی می بینه دیگه مثل یه ضبط صوت خراب سیگنال
گشنگی سر میده...
نزدیک ظهر اماده شدیم وراهی
جلوی رستوران
داخل رستوران سر راهی
توی راه داخل ماشین
سه ساعتی توی راه بودیم اخه بابایی بی نهایت
با احتیاط رانندگی می کنه یک مسیر 90دقیقه ای
رو سه ساعته می ریم واقعا خسته کننده می شه...
شازده هی می پرسه پس کی می رسیم چرا نمی رسیم و....
وقتی رسیدیم دیدیم همه خاله ها و دایی و بچه هاشون و...
توخونه مادربزرگ هستند شازده
چقدر خوشحال "چشاش هم می خندید و...
هیچ کجا خونه مادربزرگ نمی شه
شروع به دیدو بازدید هامون کردیم
امروز 4فروردین بازار جلفا
سفره هفت سین داخل پاساژ
بازهم سفره هفت سین داخل یکی دیگه از پاساژ ها
شازده در رستوران جلفا
شازده در کنار پارک کوهستان
اینم از گیتاری که خریده
شازده در رستوران
شازده در پارک کوهستان چقدر پونی رو دوست داره
پارک کوهستان زیپ لاین اورده بودند پسر خاله و پسر دایی
سوار شدند ما کمی ترسیدیم
هوا خیلی سرد شده برف و باران و کولاک وسیل همه جا رو فرا گرفته
کمپ عشایر جلفا
اینم از انتخاب غذا از منوی رستوران
سه نوع غذا انتخاب می کنه می گه من باید از همه غذا های
رستورانها مزه کنم ببینم از کدوم غذا خوشم میاد بتونم انتخاب کنم
هر روز صبح از خونه می زدیم بیرون دیر وقت برمی گشتیم
ایینم از لگویی که شازده خریده
مبین خان در پارک درنا
داره با شنا بازی می کنه می گم چیکار داری می کنی می گه
دنبال گنج می گردم
اینم روز سیزده بدر در راه تبریز مابین پیام و صوفیان
اقا داخل چمن ها و ماسه و ...نمی ره که من می ترسم
من عمرا از ماشین
پیاده بشم اونجا حشره هست بلفور غذا درس کردیم
و خوردیم و راه افتادیم اخه هوا خیلی سرد شده
دم غروب رسیدیم تبریز
وقتی درخت ها و گلها رو دیده از خوشحالی یک بیت
شعر جالبی گفت خیلی وقت از روش گذشته واقعییتش
یادم رفته هر موقع یادم بیوفته می نویسم
از حالا به بعد باید به فکر ثبت نامش برا کلاس اول باشیم
مبین ودوستش طاها در پارک مینیاتور