یک روز مبین خان در لاله پارک....
سلام سلام صدتا سلا م
به همه دوستای گلمون و بازدیدگنندگان گرامی:
عصرروز چهارشنبه بنابه خواسته شازده و قولی که داده بودیم رفتیم لاله پارک.
تا خیابون عباسی همه خیابونا اروم و ترافیک انچنانی نبود اما از عباسی تا پاسداران
غلغله برپا بود ترافیک سنگین "پارکینگ پر "خیابونای اطراف پر" محوطه لاله پارک
همهمه ......اقا خلاصه غوغا و همهمه بخاطر حراجشون بود اخه حراجی لاله پارک
بازهم از مغازه های بیرون گرانتر ه......
خلاصه کنار خیابون یه ماشین در اومد سریع چپیدیم جاش و رفتیم کمی همکف
رو گشتیم و شازده هی نق ونوق می کرد که بریم بالا از بابایی خواستم شما
برین بالا پارک و منهم کمی این دوروبرا یه گشتی بزنم و بیام پیشتون اما قبول
نمی کردند بعداز کلی اصرار بلاخره راضی شدند دوتا برن پارک منهم براخودم
خرید کنم کل طبقات رو گشتم و چند تا از همکارانمون رو هم زیارت کردم
و تموم شدنی بابایی زنگ زدکه ما تموم شدیم رسیدیم ماشین شما هم بیا
گفتم اخه اون بچه گشنه هس کاش شام می گرفتیم گفتند دیگه هم من
هم مبینی خسته شدیم گفت بریم خونه منهم ورداشتم اومدیم الان می گه
من گشنمه برام پاپ کرن بخر بیار رفتم غذا خوری که طبقه اخره غذا گرفتم
رفتیم جلوی پارک باغلارباغی غذامونو خوردیم حالا مکالمه من و مبینی و
تعریف وتوصیف مبینی از پارک:
من: مبین چیکار کردین خوش گذشت؟
مبین :اره خیلی خوش گذشت ولی ولی اون تانکه بد بود
من:چرا ؟
مبین :تخ تخ می رفت جلو عقب اصلا خوب نبود من دوس نداشتم کمی ترسیدم
من:دیگه چیکار کردین همه چی سوار شدم بازی یایانه ای (رایانه ای)بازی کرم
بولینگ و....بازی کردم یاستی مامان یه چیزی بهت بگم پارکش خیلی عوض شده
بازم منو ببر باشه
حالا اومدیم غذامونو بخوریم سه نوع شام خریدم هرکی هرچی دوس داره بخوره
یه قاشق گذاشتم غذا توی دهنش اون یکی رو خودش گرفته دستش با اون یکی
دستش اشاره به غذای دیگه می کنه که حالا از اونهم بده ببینم مزه اش چه جوریه
تا گذاشته دهنش مامان دست شما درد نکنه همش خوشمزه هست از همش بده
اخه من همشو دوس دارم ...
مامان بعد از ده چنده می گم یازده مامان یادم رفته بود من باید یازده تا تورو بوس
کنم خیلی دوستت دارم بابا ممنونم که منو اوردی لاله پارک مامان ممنونم از غذا...
فدات بشم الهی خیلی گشنه اش بود قربون او شیرین زبونیات بشم
خلاصه بعد از غذا ساعت 12شب رسیدیم خونه.ولی شازده رو نگو دیگه خیلی هیجان
زده و خسته و ........یکریز حرف می زد وحرف می زد