خاطره یک روزمدرسه شازده
سلام بر شازده شیرین زبونم
الهی که قربوش بششششششششبشم
روز دوشنبه من از ساعت 10:45می رم مدرسه ساعت 2برمی گردم
حاضرشدم داشتم می رفتم شازده اومد که مامانی منو هم ببر اصرار ...
روز سه شنبه که من ازصبح رفته بودم تا 2 داره به بابایی در مورد کاراشو
برنامه های من و خودش اینطور تعریف می کنه :
مبین :بابایی من رفتم توی سالن مامانی اول نرمش کردیم بعد نرمشها
رو من شمردم.زنگ بعدش هم نرمش دادم و شمردم و بچه ها هم انجامش
دادند و تمرین کردیم و خیلی بازی کردیم خیلی خوش گذشت...
مبین:بابا اخههههههه می دونییییی اونننننن روز دوشنبه مامان درسش
کم بودمنو برده بود ولی امروز سه شنبه چون 8ساعت درس
داشت منو نبردهکه من خسته نشم اما من که خسته نمی شم
***************************************************
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی