مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

مردادماه 95

1395/5/3 12:49
نویسنده : مامان رویا
430 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اول مرداد بنا به سفارش شازده پیک نیک توی

پارک اذربایجان

این لباسا رو خودش از یکی از فروشگاهای تبریز خریده می گه

من خیلی ازشون خوشم می ادشورتشو دادم بپوشه می گه 

اینا رو ست می پوشن نه تنهایی تعجب

هفته اول مردادهمش یا بازار برا خرید یا توی کلاسای

شازده بسر می بریم چند ست لباس و کفش برا ش

خریدیم اما تا حالا نتونستیم لباسای مدرسه رو 

بخریم اخه بابایی وقت نداره

مبین در پارک منظریه همراه دوتا خواهر برادر که باهاشون 

دوس شدن براش خیلی خوش گذشت

هفته بعد می ریم براسنجش و خرید لباس و کفش وکیف 

مدرسه برای شازده ...

چند روزی هست داریم توی خونه اسکیت تمرین می کنیم

کمکی های دوچرخه اش رو هم باز کردیم خوب راه افتاده

مبین و الینا در کلاس خلاقیت

یکشنبه با شازده رفتیم شهناز هم خرید کرده باشیم و هم 

کمی بگردیم تا رسیدیم چهارراه شهناز که بریم کفش ملی

شازده توی پیاده رو داشت قطار و ریل با زی می کرد

 باسنگ های پیاده رو که یهویی یه دوچرخه سوار باسرعت 

تمام وارد پیاده رو شد و شازده روزیر گرفت داشتم سکته 

می زدم برگشتم به دوچرخه سواره می گم مگه پیاده رو 

جای دوچرخه سواریه ؟حالا دوقورت ونیمش باقیه میگه تو باید

مواظب بچه ات باشی!!!!!!!عصبانیعصبانی

خیلی ناراحت شدم اقا این پسری هم ضربه دیده هم خجالت 

کشیده وهم ترسیده ایستاده داره به من دلداری میده

ببین من چیزیم نشده بیا بریم می گم بچه تو که اینطوری

کله پاشدی دردت فردا مشهود می شه بذارببینم چیزیت

نشده ....بعداز کمی پیاده روی می گه مامان خیلی ترسیدم

می گم ادم گریه می کنه و حرفشو می زنه و...

خدا یا امروز ما رو بخیر کن 

دوشنبه کلاس شطرنج که تموم میشه می رن توی حیاط مدرسه

کلی بازی می کنن خیلی برا شازده خوش می گذره....

ساعت 2برمی گردیم ناهارخورده می ریم کلاس خلاقییت

اونجاهم بعداز کلاس با بچه ها کلی بازی می کنه تا برگردیم

روز سه شنبه هم عصری کلاس نقاشی رفتیم این کلاس

نقاشی تقریبا چند هفته هستش که هی زنگای کلاس تحلیل

می ره تا حالا 1/5ساعت بوده شده 1/15 رفتم می گم

اخه اگر یک ربعبمونه بچه کاراشو تموم می کنه میاد شما 

  که زنگ رو زود می زنید مجبورا ناقص می اره که ناقصه 

 توخونه باید به اتمام برسونم خلاصه قائله ختم به خیر شد

امروز چهارشنبه 13مرداد ساعت 9/5رفتیم مدرسه استقلال

برای سنجش تا تموم شدیم منتظر جواب که با یکی از هم

مذرسه ای هاش رفتن تو حیاط بازی کنن که پسرما خورده بود

زمین از دستش خون و شلوارش پاره شده بود و...

خوشبختانه نتیجه سنجششش عالی بود

از اونجا هم رفتیم کلاس شطرنج کلی با بچه ها بازی کرده

برگشتیم 

روز پنجشنبه هم رفتیم برای رزرو بهداشت و خرید فرم مدرسه

 و حوله و دمپایی و ...برگشتیم 

اینهم فرم مدرسه شازده

روز جمعه هم خبر دارشدم خاله بزرگه شازده اومده خونه

دخترش زنگ زدم که برا ناهار تشریف بیارین خونه ما .

که همگی اومدن ناها ر کلی بازی کردند و عصری هم رفتن.

بعداز رفتن اونا اومده مامانی ازاینکه  که فاطمه اینا رو

دعوت کردی ممنونم درسته که خسته شدی اما برا من

خوش گذشت بازهم دعوت می کنی لطفا دعوت کن "دعوت می کنی؟

بازهم ممنونم ازتونبغلمحبتتعجببوسبوسبوس

بازهم دعوتشون کن یا ماهم بریم....

روز شنبه بعداز کلاس خلاقییت رفتیم دوتا کلاس رقص رو

از نزدیک دیدیم می گه مامانی من از رقص اذری خوشم

نمی اد یه جور رقص دیگه بریم   مثلا رقص والس و...

ازاین به بعد کلاس خلاقیت به اتمام می رسه ولی شازده

هی اصرار می کنه که دوباره ثبت نامش کنم ولی مربی 

فرمودند اگر مجددا هم ثبت نام کنین همون مطالب رو 

خواهند گفت بخاطر همین دیگه ثبت نام نخواهم کرد روز اخر 

کلاس یه جشن کوچکی ترتیب داده بودیم که اینم از عکساش

مبین همراه سارا

از سمت راست پریا "مبین "صدراو پایین فاطمه و رادین

از سمت راست ردیف پایین مبین"پریا"صدرا"سید نصیر

ردیف بالا الینا"رادین "امیر محمد "سارا"فاطمه و مربی سرکار خانم صفری و مامان سارا

وروز سه شنبه هم روز اموزش ترافیک بود

اینم از عکسای روز ترافیک

مبین و پریا ترافیک خلاقیت

دوجلسه ای هم کلاس رقص رفتیم خوشش اومده خوب 

هم از عهده تمریناتش براومده حالا داره روز شماری می کنه

این کلاسش هم روز های شنبه "دوشنبه و چهارشنبه از 

ساعت 7:30تا 9شب خواهد بود رفتیم فرم برای کلاس 

رقص تهیه کردیم 

یه سه روزی هم مهمون مادربزرگ بودیم خیلی خوش گذشت

اینا هم عکسای جلفا :شازده در پارک شهر :وبرگشتنی توی 

اتوبوس :

 

هر روز داریم کمی رقص و نوشتن و خوندن و نقاشی

تمرین می کنیم ...دار ه نوشتن تمرین می کنه یهویی

می بینم نوشته تبدیل به شکل قلب شد ه یا پرنسس

شده خلاصه قصه ها داریم 

اینم از کاردستی که با خمیر بازی درست کرده ماشا و میشا:

بعضا یه حرفایی می زنه که نگو مثلا اونروز می گه :

مامانی اخه دختر می تونه عاشق دختر بشه؟نه دختر

باید عاشق پسر بشهتعجباخه نمی تونن ازدباج کنن 

اگه دختر عاشق دختر بشه اونوقت یه دختر دوقلو 

میارن خندهبوس

 

من رفته بودم خرید دیر کرده بودم  بابایی می گه "می گم

مبین برو زنگ بزن ببینیم مامانی کجاست؟

مبین می گه برو خودت زنگ بزن ببینیم کجاست؟

 چرا من زنگبزنم و وقتمو هدر بدم خخخخخخخخخخ

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)