مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

واما ایام شازده خان در شهریور ماه 95

1395/6/3 21:24
نویسنده : مامان رویا
383 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد سلام خدمت سروران و دوستان و بازدید کنندگان گرامی:

اول از هوای گرم این روز بگم که همه رو کلافه کرده "معمولا 

از نیمه دوم مرداد هوا رو به خنکی می گذاشت ولی امسال انگار درست بر

عکس شده ....

ترافیک هم از طرف دیگر ...

کلاس خلاقیت به خیر و خوشی به اتمام رسید انقدر برا شازده

خوش گذشته بودکه اصلا دوس نداشت تموم بشه والانهم هی اصرار 

می کنه که منو ببر دوباره ثبت نام کن

هفته ای  یک رو کلاس نقاشی و دو جلسه شطرنج و سه جلسه کلاس 

رقص می ریم ...

در هر سه کلاس پیشرفتش خوبه مربی نقاشی از اول شهریور گفته بوم

بخریم تا روی بوم نقاشی کنن ...

کلاس شطرنج :مربی خیلی ازش راضی و دو جلسه بخاطر بازی خوب اش

وجوابگو بودن بهش جایزه داده (ممنونم خانم مربی عزیزم)

واما کلاس رقص هم مربی ازش راضیه مواردی که یاد گرفته اند:

یاپیشتر ما "دالی یاپیشترما"بابای"الما درمه"راه رفتن اذری"

چوبانی "چوبانی جوت دابان .

مامان امیر محمد توی کلاس خلاقیت گفته بودند که من امیر رو می برم

پارک باران شازده ما هم شنیده بودند هرروز می گفت شما در مورد

چیزی صحبت می کردین خلاصه اخرش تونست به من حالی کنه که اون

پارک کجاست منو ببر اون پارک

این عکس از پارک باران که طبقه بالایی پاشاژدر نصف راهه

همش بازیهای کامپیوتریه و ترامپلین و دامن عروس و سالن بولینگ و ...

صبح داره نوشتن تمرین می کنه یه خطدر میان نقاشی و نوشتنه  یک شکلیه

شبیه (د)برعکسه می گه مامان این حرف شبیه کفش پاشنه بلنده

اینهم تک بیت شعر مانندی که سروده:

تنگ دلم بی تو نمی تونم زنده بمونم

دلم می خواد بریم پارک منظریه  دلم هواتو کرده

 

می گه مامانی برام یه دونه چرخ خیاطی بخر منهم برا خودم هرچیزی

که دوست دارم بدوزم اخه من کی باید یاد بگیرم نگیری چطوری من

باید یادبگیرم خوب باید بخری تمرین کنم یادبگیرم دیگه...

تا کانال عوض می کنی اشپزی که می بینه باید بزنی ببینم شما

هم ببینید یادبگیریم درست کنیم اخه خیلی خوشمزه اند ...

 

18شهریورمن بیمارستان بستری شدم وشازده روهم گذاشتم پیش 

فاطمه و زهرا خیلی خوش گذشته بود به بابایی گفته مامانی باید

زیاد بمونه استراحت کنه 

از بیمارستان برگشتیم خونه اومده از من می پرسه مامانی وقتی رفتی

بیمارستان همه لباساتو دراوردی؟

حتی شلوار و....

می گم بله

می گه لخته لخت ؟

پس ابروت رفته ؟

می گم دکتر محرمه ادمه ابرو نمی ره

می گه نه ابروت رفته ادم اگه پیش دیگران لباس تنش نباشه 

ابروش می ره فردا تو روزنامه ها پخشش می کننخندهتعجبجشن

یه چند روزی که از صبح رفته پیش فاطمه و زهرا وهم بازی پیدا کرده

دیگه تو خونه تنها موندن براش خیلی سخته 

یه کار اشتباهی انجام دادمنو ناراحتم کرد می گم باشه اینقدر اذیت نکن

اذیت کنی مریض می شم می میرم 

می گه باشه بمیر دیگه می ریم یه مامان دیگه می گیریمدلشکستهدلشکسته

می گم مبین جان یکم مراقب باش بخوری به من ناراحت می شم 
اونوقت دوباره باید برم بیمارستان....

 می گه باشه دوباره برو یکم استراحت کن دوباره برگرد منهم برم 

پیش زهرا و فاطمهدلشکستهدلشکسته

مامانی رفتیم خونه جدید زهرا فاطمه از پنجره بیرونو نگاه کردیم 

دوتا مرد و زن و دیدم من تشخیص دادم دزدند میشه اینطوری فهمید 

که کسی دزده؟

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)